شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

هیچ چیز نتوانست تو را از رسیدن به آرزویت دورکند

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۲۱ ب.ظ


هیچ چیز نتوانست تو را از رسیدن به آرزویت دورکند

 چقدر زود به استجابت رسید آن مناجات شبانه درکنار ضریح عمه جان...

و تورا به آنچه که میخواستی رساند...

شهید سید محمد حسینی

اواخر تابستان بود چند ماهی میشد که، در فکر رفتن به سوریه برای دفاع از حریم حضرت زینب(س) و انسانیت بود.

به دنبال محل ثبت نام برای اعزام میگشت، ولی کسی راهنماییش نمیکرد. تا اینکه، دفتر ثبت نام را پیدا کرد. اما قبل از اعزام تصادف کرد که باعث ترک برداشتن استخوان پایش شد، برای همین چند ماهی رفتنش به تأخیر افتاد .

پدرش راضی به رفتن او نبود، قبل از اعزام،با اصرار زیاد توانست رضایت پدرش را بگیرد و عازم سوریه شود.

در پادگان مریض شد، به او گفتند: تو باید برگردی، ولی حتی بیماریش نتوانست جلوی هدفش را بگیرد. با دستور مخالفت کرد و سر پستی که به او واگذار کرده بودند، ماند.

چند هفته ای با تب و سرگیجه ،سرما خوردگی و...دست و پنجه نرم میکرد، با وجود بیماری، مسئولیت هایش را به خوبی انجام میداد، بالاخره بعد از گذشت روزها،سلامتیش را بدست آورد.

همه از او راضی بودند، وقتی جلوی ضریح حضرت زینب بود، همرزمانش به وضو گرفتن، نماز خواندن، دعا کردن و تبرک گرفتن مشغول میشدند. اما او هنوز پای ضریح ایستاده بود.

چه میگفت؟! چه میخواست؟؟

شب آخر، سر نماز مناجات میکرد، کار همیشگی اش بود، ولی اینبار طول کشید...

ساعت حوالی 4 صبح بود که اطلاع هجوم دشمن را دادند، با سه زخمی و یک شهید ...

آن شهید کسی نبود جز شهید سید محمد حسینی

آن همه اتفاق برایش افتاد ...عقب افتادن اعزامش...مریض شدن و برنگشتنش. .. 

تا آن شب را به خط برسد و شهادت نصیبش شود ...

روحش شاد و یادش گرامی.

گروه فرهنگی سرداران بی مرز

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی