روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم علی جمشیدی ۲
خواهر شهید: جمعه شب ساعت 3 صبح از خواب بیدار شدم دیدم چراغ گوشی روشن است نگاه که کردم دو تماس بیپاسخ داشتم و یک پیام. پیام را باز کردم، دوستم نوشته بود علی جمشیدی که در نور شهید شده با شما نسبتی دارد؟ داد زدم به سامره گفتم: بیدار شو یک اتفاقی افتاده! او هم بیدار شد و زنگ زدیم به خواهرم که شوهرش در سپاه است. ماجرا را که گفتیم، گفت: شایعه است، ما هم خیالمان راحت شد، چون یکبار دیگر هم خبر شهادت آن برادرم که در سپاه است را شنیده بودیم که شایعه از کار درآمد. مادرم در همان نیمه شب شروع کرد به قرآن خواندن و تسبیح دست گرفت. دلش شور میزد با اینکه ما به مادرم نگفته بودیم که چنین پیامی دریافت کردهایم. نماز صبح را خواندم و رفتم حوزه سر کلاس دیدم همه بچهها میگویند برای چه آمدی؟ گفتیم شاید نتوانی بیایی؟ عدهای هم تا مرا میدیدند گریه میکردند. آن روز امتحان هم داشتم و استرس گرفته بودم. دوستانم میپرسیدند سمیرا برادرت حالش خوب است؟ گفتم: ظاهراً خوب است. آنها هم چون میدیدند من خبر ندارم چیزی نمیگفتند. وسط امتحان به خواهرم سامره که در آموزش و پرورش است زنگ زدم که چه شده؟ او گفت چیزی نشده چرا اینقدر زنگ میزنی؟ اگر خبری شود خودم بهت خبر میدهم. بعد از امتحان متوجه شدم بچهها یک چیزی را از من پنهان میکنند. از کلاس رفتم بیرون و زنگ زدم به همسر برادرم. تا گوشی را برداشت متوجه شدم پشت تلفن گریه میکند و میگوید چیزی نشده، اما حال داداش خوب نیست، برای او دعا کن. این را که گفت فهمیدم علی شهید شد. در بین شهدای خانطومان، علی تنها بسیجی آن جمع بود که به شهادت رسید.
نحوه شهادت علیآقا
با توجه به آتشبس سیاسی که انجام گرفته بود هواپیماهای روس هیچ پروازی در منطقه نداشته، لذا تروریستها از این فرصت استفاده کرده و تجهیزات و قوای خود را آماده مینمایند. تروریستها با کشف این موضوع که مدافعان روی خط آنها هستند، لذا هیچگونه ارتباطات رادیویی برقرار نکرده، مگر خیلی ارتباطات معمولی تا سپاهیان و نیروی مقاومت شک نکنند.
آنها از قبل با پهپاد، کل محور را شناسایی کرده بودند. حتی نقطه به نقطه را به دست آوردند. از طرفی بچههای ما هم چون اوضاع را عادی میدیدند و هیچ چیز مشکوکی را در ارتباطات بیسیمیشان ندیدند، در آمادهباش کامل قرار نداشتهاند تا اینکه حوالی ساعت 1:30 روز پنجشنبه مبعث حضرت رسول که صدای زنجیر نفربری آمد که بچهها اول فکر کردند خودی است، ولی خیلی سریع مشخص شد که نفربر تکفیری است و مستقیم دارد سمت مقر فرماندهی میرود، لذا یکی از تانکهای مستقر در محور به سمت این نفربر شلیک میکند و صدای انفجار این نفربر منطقه را میلرزاند و بعضی از بچهها بهخاطر موج انفجار دچار آسیبهای سطحی میشوند. نفربر یادشده پر از مواد منفجره بوده و برای انتحاری به سمت مقر فرماندهی میرفت که با تیزبینی بچهها عملیاتش شکست خورد. لذا فرماندهی محور پیامی از شهید رامهر مبنی بر اینکه تروریستها دارند حمله میکنند، دریافت میکند و از این رو فوراً آمادهباش اعلام میکنند و نیروها فوری آماده میشوند، اما غافل از اینکه این تکفیریها تا دندان به انواع سلاحها مجهز هستند، لذا در وهله اول، با ریختن آتش توپ و تانک و خمپاره که به قول بچههای مقاومت قدم به قدم منطقه را شخم زدند، اما این موضوع باعث نشد که نیروها عقب بکشند و جبهه را تخلیه کنند و با تمام توان خود به مقابله پرداختند، در وهله اول تکفیریها در برابر مقاومت بچهها تلفات زیادی دادهاند، لذا تصمیم میگیرند تا هر گروهی به صورت جداگانه از یک سمتی حمله کنند و در این درگیریها علی به شهادت میرسید.
در وصیتنامهاش خطاب به مردمی که کار فرهنگی میکنند، اینگونه آورده بود: «اگر در برخی ادارات میرویم و با بعضی از مسئولین برخورد میکنیم که انگار بویی از اسلام نبردهاند، مبادا دلسرد شوید، شما مصممتر برای کارهایتان پیگیر باشید، یعنی دست از تلاش خودتان بر ندارید.» برای انجام کارهای فرهنگی خودش را خاک میکرد، ولی آن کار باید انجام میشد.
- ۹۶/۰۲/۰۹