شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

شهید محمد حسینی

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۵۲ ب.ظ

چند روزی را تا شب عیدقربان  در مقر گذراندیم 

و همان شب به سمت حندرات برای عملیات حرکت کردیم

سیدمحمد نیز بایک کوله پشتی بزرگ لوازم امداد کنار مابود...

طبق برنامه شهرک را پاکسازی میکردیم که یکی از ماشین هایی که در حال فرار بود از کنار بچه ها گذشت، بچه ها ایست دادند اما او توجه نکرد

و ناچار به سمت آن شلیک کردند

گویا درصندلی عقب دختربچه ای خوابیده بود

 که متاسفانه زخم سطحی برمی دارد...

 سیدمحمد سرصحنه بود و به شدت ناراحت شد و به بچه ها گیر داد که مگر این بچه را ندیدید و...

من به شوخی گفتم: داخل شهرک فقط دشمن است و این بچه هم جزء دشمن و...

با ناراحتی گفت: گناهان بزرگانش ربطی به این طفل ندارد

و سریعا دست آن دختربچه را پانسمان کرد

بعداز یکساعت به ما خبردادند که توسط دشمن محاصره شدیم و...

هجوم سنگین دشمن بچه ها را زمینگیر کرد

البته بچه ها خوب مقاومت کرده بودند اما...

 به ما خبر دادند نیروی کمکی نداریم، پشتیبانی نداریم، مهمات تمام شده و...

تعدادی از بچه ها به دستور فرمانده عقب نشینی کردند

 من و ۹ نفر از فرمانده ها و بچه ها و سیدمحمد در یکی از خانه ها مستقربودیم 

ما با دشمن درگیر شدیم تا بچه ها بتوانند عقب نشینی کنند

شهیدمومن خلیلی با یک تیر زمینگیر شد که سیدمحمد با دیدن این صحنه به کمک ایشان شتافت

اما او نیز درکنار مومن با اصابت گلوله به سرش به شهادت رسید....

راوی : ابوماهان

روحش شاد و یادش گرامی

گروه فرهنگے سـرداران_بے_مـرز 

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی