اولین شهید مدافع حرم تیپ من هستم
همرزم شهید مرتضی کریمی:
بعضیها مثل من توی خودشان بودند، بعضیها هم مثل شهید مرتضی کریمی شاد و سرحال و انگار دارند فرار میکنند و میخواهند برسند به جایی که آرزویش را دارند.
در سوریه حرم حضرت زینب (س)رفتیم. مرتضی با کل بچهها یه شعری رو تمرین کرده بود. شروع کردیم همه باهم خواندن
"هوای این روزهای من هوای سنگره، یه حسی روحمو تا زینبیه میبره".
مرتضی را ۹سال بود میشناختمش، بچه بامرام و مشتی و خوش خنده و شوخ طبعی بود. سوریه شنبه ها و پنج شنبهها هیئت داشتیم.
من و مرتضی کریمی و یکی دیگه از بچهها میخواندیم.
تو منطقه عملیاتی اونجا پست من و مرتضی یکی بود.با هم پست میدادیم از ۶ صبح تا ۸ صبح، ولی من خواب بودم تنهایی میرفت، من نمیرفتم. من رو صدا میکرد و من بلند نمیشدم. من و مرتضی زیاد باهم حرف میزدیم.
🌷مرتضی میگفت: یه عکس شهدایی بگیر،اینجا خیلی هوای همدیگه رو داشته باشیم، معلوم نیست بعدا کی باشه!
تو هیئت اونجا بودیم از گریههای مرتضی گریهمون میگرفت تا اینکه دو شب قبل عملیات داشتم با مادرم حرف میزدم، گوشی رو گرفت به مادرم گفت: حاج خانم سید رو برمیگردونیم نگران نباش، و حتی دم خط نمیگذاشت بروم جلو که باهاش درگیر شدم.
گفتم: من اگر قرار بود جلو نیام همون تهران میموندم؛ اومدم اینجا به درد بخورم اون دنیا بتونم جواب حضرت زینب(س) را بدهم.
مرتضی همیشه میگفت :اولین شهید مدافع حرم تیپ من هستم،
بعد میگفت: دوست دارم مثل علی اکبر امام حسین (ع)اربا اربا بشم، که شد. همه جذب مرتضی میشدن چون خیلی خوش مشرب و خوش برخورد و بامرام بود. اسمش رو ابوحنانه گذاشته بود. دختر بزرگش حنانه ده سالش بود. مرتضی به من گفت: وصیت کردم کنار شهدای گمنام تیپ دفن کنن، یه شال هم به من داد و گفت: اگر پیکرم برگشت بگذار توی تابوتم تا تهران بیاید.
ملیکا خانم ،دختر چهار ساله شهید مرتضی کریمی صبح زود وقتی که از خواب بیدار میشه به مامانش میگه دیشب خواب بابامو دیدم.
مادر: چه خوابی دیدی دخترکم؟
دیشب خواب دیدم که بابام سوار هواپیما بود ویه کلاهی هم تو سرش بود برام دست تکون داد وبا لبخندیواش یواش رفت به سمت خورشید.
ملیکا کوچولو این خوابرو همزمان با لحظه شهادت پدرش میبینه که بدنش زیر انفجارمستقیم موشک داعش همچون فرزند مولایش امام حسین(ع) اربا اربا شد.
@Agamahmoodreza
- ۹۶/۰۴/۱۳