شجاعت بابا
قصه شجاعت بابا
شش ماه بعد از شهادت به دنیا آمد. او قرار است وارث همه خوبیهای بابا در این دنیا باشد. نمادر نام محمد جواد را برای او انتخاب میکند. مادر دست نوازش بر سر محمد جواد کوچکش میکشد و برای او لالایی میخواند. محمد جواد آرام و بیصدا به زمزمه صدای مادر گوش میدهد. مادر در لالاییهای خود نام بابا را برای پسر کوچکش زمزمه میکند. دوست دارد از همین روزهای اول محمد جواد با شنیدن نام بابا بزرگ شود تا احساسیتیمی نکند. دوست دارد محمد جواد بداند که بابای او مردی قهرمان و شجاع بوده. مادر هر روز وصیت همسرش را که لای برگههای قرآن روی طاقچه گذاشته را مرور میکند. روحالله توی این برگه نوشته «...دوست دارم فرزندم را طوری تربیت کنی که سرباز امام زمان(عج) باشد». مادر از خدا میخواهد تا به او کمک کند پسرش را همانطور که روحالله دوست داشت تربیت کند تا راه پدر شهیدش را ادامه بدهد. محمد جواد هرگز گرمی دستان بابا را روی سرش احساس نکرده. بابا او برای در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) شهید شده و به آسمانها رفته. مادر دوست دارد محمد جواد زودتر بزرگ شود تا قصه شجاعت بابا را برایش تعریف کند. دوست دارد به او بگوید که بابا خیلی دوست داشته وقت به دنیا آمدن محمد جواد کنارش باشد ولی باید زودتر به جنگ با دشمن میرفت و با انها میجنگید. حتما محمد جواد وقتی بزرگ شد و قصه بابا را شنید به داشتن چنین پدری افتخار خواهد کرد.
- ۹۶/۰۴/۲۳