روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم سردار «محرمعلی مرادخانی» ۱
همرزم شهید: ماجرای خواندنی رجزخوانی سردار مرادخانی برای تکفیریها/ در زیر آتش سنگین دشمن گفت: «رهبر گفته حلب باید آزادشه من میرم هرکی خواست با من بیاد»/ همسر شهید: بعد از شهادتش مشخص شد سرپرستی چند یتیم را برعهده داشت
دید چند تا از بچههای افغان میگویند چند تا داعشی را دیدند که در فاصله چند متری قصد نفوذ به محل استقرار نیرو های خودی را داشتند. سردار متوجه میشود که بچه ها خیلی ترسیدند میگوید: بی جهت تیراندازی نکنید و با چند نفر دنبال داعشیها میروند. در جریان تعقیب ایشان در تاریکی شب از روی دیواری نسبتا کوتاه میپرند ناغافل از اینکه آن طرف دیوار خندق است، فرود می آیند و با ضربهای که به پایشان وارد میشود رباط و تاندون های پای چپ پاره میشود.
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: شهید یعنی : به خیرگذشت... نزدیک بود بمیرد. تو، چه میکنی، این میانه خون برادرم...؟! برای بیداری ما...؟! یادم رفته بود ... شهید بیدار میکند... شهید دستت را میگیرد... شهید بلندت میکند... شهید، "شهیدت" میکند... فکه و اروند یا دمشق و حلب... یا صعده و صنعا...! فرقی نمیکند... شهید، شهیدت میکند؛ باورنمیکنی...؟ بیدار که بشوی، جاده خاکی انحرافی رفته را برمیگردی به صراط مستقیم... شهادت میوه درختان جاده صراط مستقیم است ...! یادت باشد: «شهید، شهیدت میکند»، همسر شهید محرمعلی مرادخانی امروز گذری کوتاه از سی سال زندگی مشترکش با همسر شهیدش برای خوانندگان محترم رجانیوز می گوید.
معرفی شهید
محرمعلی متولد سال 45 است. از بچگی همت بزرگی داشت. باخدا و باتقوا بود. به مادر و پدرش خیلی احترام میگذاشت. هنوز دانشآموز دبیرستانی بود که قصد جبهه کرد. پدرش گفت : نرو بمان و درس بخوان. اما جوابی داد که از سن و سالش بعید بود. گفت : الان به حضور امثال ما نیاز است و بعداً وقت درس خواندن است.
سال 57 دانشآموز مدرسه راهنمایی نظام مافی در چهارراه تفرشی مهرآباد جنوبی تهران بود. همان زمان با اینکه 12 سال داشت، لیدر بچههای انقلابی مدرسه شده بود تا جایی که مادرش را به دفتر مدرسه خواستند و تهدید کردند محرمعلی را اخراج میکنند. ولی محرم علی دست بردار نبود. در همان سنین نوجوانی همراه انقلابیها به کلانتری 19 مهرآباد حمله کردند. انسان نترس و شجاعی بود.
شجاعتش باعث میشد که در مواجهه با خطر نترسد و پیشقدم شود. یک جورهایی شخصیت لیدری در همان دوران کودکی داشت. انقلاب و شرایطی که حاکم شد بچهها را زودتر پخته میکرد. پدرش هیئت تنکابنیهای مقیم مرکز را اداره میکرد و محرمعلی از نوجوانی در هیئت میاندار بود. بعد هم که جنگ خودش دانشگاه بود و اغلب نوجوانان و جوانانی که به جبهه میرفتند، خیلی بزرگتر از سنشان فکر و عمل میکردند. محرمعلی از جمله همین بچهحزب اللهیهایی بود که انقلاب را از خودشان میدانستند و برایش هرکاری میکردند.
امر به معروف و نهی از منکر که نشانهای از احساس تکلیف یک فرد انقلابی نسبت به وقایع اطراف و جامعهاش است، در محرم علی نمود بیشتری داشت. رک و راست حرفش را میزد. در واقع در انجام تکلیفش جسور بود. انگار روحیهاش را مثل اوایل انقلاب حفظ کرده بود. اگر احساس میکرد در یک مراسم عروسی حتی امکان شنیدن موسیقی حرام است، در آن مراسم شرکت نمیکرد. بعدها به خانه نوعروس و داماد میرفت و هدیهای برایشان میبرد. آدمهایی مثل محرمعلی الان کم هستند. شاید نایاب باشند. او هم یک انقلابی بود و انقلابی ماند.
زمان جنگ چند بار مجروح شد. از ناحیه فک و صورت و گوش و پا دچار مجروحیتهای متعددی شده بود.
محرمعلی بعد از جنگ همچنان فعال بود. قبل از بازنشستگی مدتی به کرمانشاه رفت، مدتی هم از او دعوت شد تا در ستاد مشترک نیروی قرارگاه امام حسین(ع) باشد و به تهران منتقل شد. بعد آمد به عنوان کارشناس نظامی قرارگاه امام حسین(ع) مشغول شد که دیگر بحث بازنشستگیاش پیش آمد و بلافاصله بعد از بازنشستگی اعزام گرفت و راهی سوریه شد.
زمانی که صدای هل من ناصر ینصرنی عمه سادات را شنید لحظه ای تعلل نکرد و شتابان به جمع عباسها شتافت و اینقدر در این راه ممارست بخرج داد تا خداوند لیاقت شهادت را به شهید مرادخانی عطا کرد و حضرت زینب سلام الله علیها خریدارش شد. همیشه در جهاد عنوان این تصویر است که براستی برازنده شهید مرادخانی بود.
همسر شهید: ما همسایه بودیم و مقدمات آشنایی هم از آنجا رقم خورد. سال 63 عقد کردیم و 64 هم ازدواج. موقع آشنایی هر دو 17 سال داشتیم. اتفاقاً پدرم مخالف ازدواج ما بود. اولش حرفی نداشت، منتها وقتی که رفتیم صیغه کنیم، عاقد به پدر گفته بود با وجود رزمندگی دامادت و اینکه امکان شهادت و جانبازیاش است، فکرهایت را برای ازدواج دخترت با او کردهای؟ پدر هم همان جا فکرهایش را میکند و ساز مخالفت میزند. وقتی به خانه برگشتیم، مادر و برادرش به پدرم اعتراض کردند که چرا مخالفت کردی. کمی حرف زدند و عاقبت پدر راضی شد و ما محرم هم شدیم.
از حیث نبودنها و مأموریتهای ناتمامش، زندگی با محرمعلی همیشه خدا سختیهای خودش را داشت. ما چهار ماه بیشتر عقد نبودیم و تنها دو، سه روز بعد از عقد رفت جبهه و تا موقع ازدواج هم جبهه بود. جالب است که برادر بزرگترم رفت منطقه تا او را برای مراسم عروسی به خانه بیاورد! آمد و چهار روز بعد از عروسی دوباره رفت جبهه.
زمان جنگ که ایشان 45 روز منطقه بود و 15 روز خانه. اسماً 15 روز بود، چراکه معمولاً یا چند روز از شیفت استراحتش را منطقه میماند و دیر برمیگشت، یا موقع رفتن به منطقه زودتر از موعد حرکت میکرد. همان زمان جنگ، دخترمان دنیا آمد. محرمعلی به منطقه میرفت و میآمد، میدید این دختر دندان درآورده، میرفت و میآمد، میدید بچه دارد راه میرود. خودش هم میگفت من بزرگ شدن این بچه را ندیدم. بعد از جنگ آمدیم بابلسر ایشان جانشین یگان دریایی شدند. بعد رفتند تیپ 3 و جانشین عملیات شد. بعد فرمانده عملیات شد. بعد جانشین تیپ شد و بعدش بازنشسته شد. اما دوباره دعوت به کار شد و رفت کرمانشاه، دو الی سه سال آنجا بود. بعد رفت تهران و دو سالی هم آنجا بود. در این مدت ما در تنکابن زندگی میکردیم. بنابراین باز هم نبودنهای او را درک کردیم. محرمعلی در گفتن حرف حق خیلی جسور و صریح بود. دلش از بیحجابیها و بیبندوباریها خون بود. شب تاسوعای 94خودش رفت پشت بلندگو نسبت به برخی از ناهنجاریهای جامعه گلایه کرد. مردم عزادار خیلی خوششان آمده بود و گفتند حداقل یک مرد پیدا شد که حرف دل ما را بزند. محرمعلی حتی شده به مسئولان زنگ میزد و گلایههایش را صریح بیان میکرد. واقعاً آدم شجاع و جسوری بود.
خصوصیات سردار
محرمعلی در انجام کار خیر همشه پیش قدم بود. به جرئت می توان گفت روزی نبود که ایشان مشکل چند نفر را حل نکند یا با تلفن و یا با ملاقات حضوری. حتی پیش می آمد که پیرمرد ها و پیر زن ها و افراد مختلف به ملاقاتشان در دفتر کارش می آمدند و ایشان با تمام وجودش سعی میکرد مشکل افراد را حل کند با اینکه از لحاظ سازمانی چنین وظیفه ای نداشت ولی برای حل مشکل مردم تمام تلاشش را میکرد. از کارگری کردن برای خانه سازی افراد نیاز مند گرفته تا تحت تکفل گرفتن بچه های بی سرپرست. و پرداخت هزینه تحصیل کمک برای شروع کار و هر کار خیری را که فکرش را بکنید. محرمعلی به شدت از غیبت بیم داشت و از غیبت کردن دوری میکرد و جایی که غیبت صورت میگرفت جای نداشت و در آنجا نمی ماند یا بگونه ای عمل میکرد تا فضای بحث تغییر کند و اصطلاحاً بحث را عوض میکرد . همیشه اصرار بر نماز اول وقت داشتند و همیشه از آنجایی که خودشان عامل به نماز اول وقت بودند دیگران از نزدیکان تا آشنایان و دوستان را به نماز اول وقت سفارش میکردند. به خواندن نمازشب علاقه شدیدی داشتند و به بصورت مرتب به خواندن نماز شب مبادرت داشتند. بگونه ای که کسانی که در خانه شهید رفت و آمد داشتند بارها گونه های خیس ایشان را در نماز شب دیده اند. یتیم نواز بودن محرمعلی بسیار نمایان بود. مخصوصاً نسبت به فرزندان شهدا بسیار اهمیت میدادند، تا ذرهای از فقدان پدر برای فرزندان شهدا کاسته بشود. بعد از شهادتش مشخص شد که سرپرستی چند یتیم را برعهده داشتند. روزه های مستحبی زیاد می گرفت. ایشان عادت داشت در هفته دو تا سه روز حتماً روزه مستحبی بگیرد. در عملیاتی که به درجه رفیع شهادت نایل شد، روزه دار بود و همانند اربابش تشنه لب به شهادت رسید. محرمعلی نسبت به مال دنیا و مسائل مادی بی اهمیت بود. و چشم به مال دنیا نداشت. وقتی بر اثر اتفاق، مالی را از دست میداد به هیج وجه بابت از دست دادن مال ناراحت نمیشد و خم به ابرو نمی آورد و میگفت : " این پول و اموال دست ما امانت است و همان کسی که داده میتواند پس بگیرد". چشم به مال دنیا نداشت و دلبسته به مال دنیا نبود . سوره واقعه را قبل از خواب همیشه می خواند. دعای عهد را هر روز بعد از نماز صبح می خواند، و به انجام آنها اصرار داشت و به گفته ی همرزم ها و دوستان و خانوادشان هیچگاه ترک نشد.
- ۹۶/۰۵/۰۷