شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی


بسم رب الشهداء

سال هفتاد و هشت مثل چنین شبی در صحن سقاخانه فامیل من و آقا مرتضی جمع شدیم. همه آمده بودند و آقا مرتضی دیر کرده بود، چون مى خواستند ماشین را جایی مناسب پارک کنند.

یکی از روی شوخی می گفت داماد پشیمان شده.

خلاصه بعد از مدتی آقا مرتضی با گونه های قرمز رسید، به خاطر اینکه کلی راه را دویده بود پیشانیش عرق کرده بود.

رفتیم داخل حرم و خطبه عقد ما خونده شد و در راه برگشت اونقدر هر دو حیا داشتیم که در تمام راه یک کلمه با هم صحبت نکردیم و من خودم را به درب ماشین چسبانده بودم.

همیشه قرارمون برای برگشت از زیارت آقا، کنار ستون جلوی رواق امام خمینی (ره) بود و امروز عکس او بر روی یکی از ستونهای این صحن جاى دارد.

سلام نور چشمم سلام بر عزیزم 

نمیدونم الان کجایی و چه میکنی. همیشه مثل چنین شبی جشن می گرفتیم و برای هم کادو می خریدیم.

حتماً گل مریم هم میگرفتى. امسال اولین سالیست که آقا مرتضی را شب سالگرد عقدمون ندارم.

امروز صبح که آمدم حرم عکس تو را بر روی یکی از ستونهای صحن جامع رضوی دیدم. 

امشب به یاد همیشه که کنار هم می نشستیم و از یک کتاب زیارت نامه میخوندیم کنار ستونی که عکست را گذاشتند زیارت نامه میخونم به جای تمام مخلوقات خداوند و ثوابش را هدیه میکنم به نور چشمم

این ثواب هدیه امسال من برای سالگرد عقدمون انشاءالله نزد امام رئوف (علیه السلام) من را یاد کنى

خوشا به سعادتت شهادت گوارایت 

مرا فراموش نکنی

 @labbaykeyazeinab

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی