دلنوشته همسر شهید فرهنگی والا
الا به ذکر الله تطمئن القلوب
بعد از کلی فکر و خیال ومرور خاطرات و دلتنگی که شب ها به زور خوابت می برد صبح که چشمهایم را باز کردم دیدم که آسمان بالاخره سفره دلش را باز کرده و این نعمت الهی که همهمان منتظرش بودیم دارد می بارد باکلی ذوق دویدم کنار پنجره اما با دیدن برف هایی که روی زمین نشسته بودند غم بزرگی باز روی دلم نشست...
یادم آمد که عزیزم زیر خروارها خاک در این چله زمستان خوابیده یادم آمد که اگر بود کاپشنی که برای تولدش گرفته بودم و فقط همان شب تولدش به تنش کرد را الان در تنش می دیدم و هزار بار قربان صدقه اش می رفتم و هزار بار بیشتر عاشقش میشدم بعد از این فکر ها یهو فکرم می رود به شالی که من با همه عشقم رج به رج برایش میبافتم تا برگردد و این روزها به گردنش بیاندازد اما نیمه تمام ماند خودش هم رنگش را انتخاب کرده بود... با همه این فکر و خیال ها از کنار پنجره فاصله میگیرم و خودم را دلداری می دهم که اگر نمیبینمش او که مرا می بیند اگر من اینهمه دلتنگ هستم حتما او نیز دلتنگ هست
ای همه وجودم عزیزترینم فدای سرت این همه دلتنگی ام و همه آرزوهای به دل مانده یمان در راه عشقی که شما از همه وجودتان از زندگیتان گذشتید اینها که چیزی نیست ایمان دارم آنچه هوای شما را داشت هوای دل ما را نیز دارد و هوایم را داری...
@SALAMbarEbrahimm
- ۹۶/۱۰/۳۰