گفتوگو با خانواده شهید حجتالله نوچمنی، از شهدای پایگاه هواییT4؛۲
نعمتالله نوچمنی، برادر شهید
کمی از خانوادهتان بگویید.
من نعمتالله نوچمنی متولد 1354 برادر شهید حجتالله نوچمنی هستم. من سه سال از شهید بزرگتر هستم. ما هفت برادر و دو خواهر هستیم. پدرم کشاورز بود و با رزق حلال بچهها را پرورش داد و در نهایت در سال 85 به رحمت خدا رفت.
به نظر شما چه شاخصهای در وجود برادرتان بود که ایشان را به سعادت شهادت رساند؟
نمیخواهم خوانندگان این مطلب اینگونه تصور کنند حالا که برادرم شهید شده من از ایشان اینگونه روایت میکنم. نه، برادرم حجتالله خیلی خوب بود. ساده، مخلص و مظلوم. باتقوا بود و برای رضای خدا کار میکرد. آنقدر که مزد همه این مجاهدتهای خالصانهاش را با شهادت به دست شقیترین اشقیا گرفت. برادرم زحمتکش بود. از 16سالگی کار کرد تا رزق حلال جمع کند. قبل از ورود به سپاه در قسمت فضای سبز یک مجتمع پذیرایی کار میکرد، بعد که دیپلمش را گرفت در همان مجتمع راننده شد، مدتی بعد دستیار مدیر پشتیبانی شد و بعد هم که به عضویت سپاه پاسداران درآمد.
شما در جریان اعزامهای برونمرزی ایشان بودید؟
بله. حجتالله ابتدا به عراق و بعد به سوریه رفت. از سالهای 93 تا 97 در جبهه مقاومت اسلامی حضور داشت. در نهایت هم که در فرودگاه T4 به شهادت رسید.
شهید برایتان از اوضاع و احوال جبهه مقاومت صحبت میکرد؟
بله، با هم در تماس بودیم. هیچ وقت از شرایط کاریاش نگفت اما از اوضاع، چرایی حضور و نقش مدافعان حرم در جبهه مقاومت اسلامی برایمان صحبت کرده بود. گاهی که دلتنگ میشد تماس میگرفت. من به ایشان میگفتم داداش مراقب خودت باش. تو دو تا بچه کوچک داری. دخترت النا هنوز تو را بابا صدا نکرده است. مراقب خودت باش. بچهها به تو نیاز دارند. میخندید و راحت میگفت خانم بیبی زینب (س) و بیبی زهرا (س) مراقب آنها خواهند بود. ما صاحب داریم. حجتالله از چیزی ترس نداشت. راهش را انتخاب کرده بود. بارها و بارها شنیدم میگفت ما میرویم و شهید میشویم. به من میگفت من به عنوان مدافع حرم شهید خواهم شد. این را بارها و بارها گفته بود. داداش به این یقین رسیده بود. امروز به این رسیدهام که آنها فراتر از ذهن و افکار ما میاندیشیدند.
شهادتشان چطور رقم خورد؟
آخرین اعزام برادرم در فرودگاه T4 سوریه بود. متأسفانه در حمله هوایی که اسرائیل از حریم هوایی لبنان در خاک سوریه انجام داد ایشان و شش نفر از همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل شدند. برادر بزرگترم خبر شهادت را به من داد. با من تماس گرفت و گفت چه خبر؟ شما چیزی نشنیدی؟ تا این را گفت ابتدا فکر کردم اتفاقی برای مادرم افتاده است، گفتم نه و بعد صدایش قطع شد، برادر دیگرم گوشی را گرفت و گفت داداش حجت شهید شده است. تا گفت حجت شهید شده گوشی از دستم افتاد و نفهمیدم چه شد. چون حال جسمی مادر مناسب نبود دو روز بعد خبر شهادت را به ایشان دادیم.
در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.
میخواهم بگویم اینها افراد فوقزمینی بودند که برای حفظ اسلام، وطن، شرف و ناموسمان رفتند. امیدوارم راهشان ادامه پیدا کند و ما نباید بگذاریم خونشان پایمال شود. شهدا متعلق به همه هستند. آنها برای اسلام و ناموس رفتند، برای همین متعلق به همه مردم هستند. این را مردم با حضورشان در مراسم تشییع به ما ثابت کردند و امیدوارم شفاعت شهدا شامل حال ما شود.
منبع: روزنامه جوان
- ۹۷/۰۲/۰۱