شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

دعاکردم شهید شود

جمعه, ۲ فروردين ۱۳۹۸، ۰۹:۳۱ ب.ظ

شبی که محسن می‌خواست برود از چهره اش فهمیدم که دیگر برگشتنی نیست . من این چهره ها را توی جبهه شب‌های عملیات زیاد دیده بودم. 

قیافه هایی که می دانستی آخرین بار است نگاهشان می‌کنی. خداحافظی آخر محسن هم آب پاکی را روی دست ما ریخت. زیاد بغلش نکردم. وقتی پایم را بوسید سریع جدایش کردم. 

فاصله را حفظ کردم. 

همه برای بدرقه اش رفتند ترمینال ؛ ولی من نرفتم وقتی زنگ می‌زد اهاش حرف نمی‌زدم. وقتی هم  اسیر شد دعانکردم که برگردد.

توی باجه  بانک بودم که پدرخانمش زنگ زد گفتم توی بانکم. طاقت نیاورد. آمد پیشم  و گفت:این بچه رو گرفتن

از سپاه آمدند خانه‌مان. گفتند:چون عکسش  رو پخش کرده‌ن احتمال مبادله هست. گفتم:خودتون رو خرج نکنید. ما راضی نیستیم.

می دانستم محسن آمدنی نیست. سرباز نبود که بالاجبار ببرندش. کسی که دنیــا را دوست ندارد نمی‌توانی به زور نگهش داری. دعاکردم شهید شود. 

مادر و خواهرهایش بی‌قراری می‌کردند. همان شب خبر شهادتش آمد. وقتی گفتند پیکرش قرار است بیاید رفتیم تهران. من و خانم و پدرخانمش. پنجشنبه بود. 

منتظر بودیم. گفتند که امروز نمی آید. امشب توی سوریه برایش مراسم می‌گیرند. گفتم:اگه می‌شه ما رو ببرید سوریه حتی اگه شده با هواپیمای باربری قبول کردند.وقتی رفتیم خبری ازش نبود . فهمیدیم برای اینکه دل ما نشکند این‌طور گفته‌اند. 

گفتند باید آزمایش دی‌ان‌ای انجام بدهیم. شاید تکه‌هایی که به ما تحویل داده‌اند مال یک بدن نباشد و دروغ گفته باشند.بعد از آن هم چندبار شایعه شد که آورندش؛ ولی حاج قاسم سلیمانی گفته بود به کسی اعتماد نکنید تا خودم زنگ بزنم

حاج‌قاسم زنگ زد و گفت:وقت آمدنه. چی صلاح می‌دونید گفتم:اگه میشه ببریمش مشهد برای طواف. چون اذن شهادتش  رو از امام‌رضا گرفته.

مشهد که رفتیم قضیه لو رفت و مراسم باشکوهی برایش گرفتند. روز بعد در حسینیه امام خمینی  آقا به تابوتش بوسه زد و بعد هم آن تشییع‌های باشکوه.می‌دانستم محسن شهید می‌شود؛ اما این اتفاقات را پیش بینی نمی‌کردم.‌

فیلم اسارتش را که دیدم توقع نداشتم محسن آن‌طوری ظاهر بشود. اگرچه محسن خودش نبود. داشت از جایی هدایت می‌شد. هدفی داشت  و داشت می‌رفت سمتش. حتی به اطرافش نگاه نمی‌کرد. هیچ‌وقت برای شهادتش حسرت نخوردم فقط حسرت این را خوردم که چرا نشناختمش و خوبی هایش را بعد از شهادتش از این و آن شنیدم.

(به روایت پدر)

شهید محسن حججی

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی