شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی



روزایی که پیشم نبود و میرفت مأموریت،

واقعاً دوریش واسم سخت بود

وقتمو با درس و دانشگاه پر میکردم

با دوستام میرفتم بیرون...

قرآن میخوندم...

خبر شهادتشو که شنیدم

خیییلی ناراحت شدم

تو قسمتی از وصیت نامه ش نوشته بود:

"زیبای من خدانگهدار..."

اوج احساسات و محبتش بود

بیقرار بودم حالم خیلے بد بود

هر شب با خدا حرف میزدم

التماس میکردم که خوابشو ببینم...

که ازش بپرسم...

چرا رفت و تنهام گذاشت؟؟

با حضرت زینب (سلام الله علیها)

حرف میزدم

 میگفتم  "خدایا...

راضی ام به رضای تو…

اون واسه حضرت زینب

(سلام الله علیها) رفت"

بعدش قرآن خوندم و خوابیدم

اومد به خوابم

تو خواب بهش گفتم: 

تو قووول دادی که برگردی

چرا تنهااام گذاشتی...؟

چرا رفتی؟

گفت:

من اسمم جزو لیست شهدا بود

من مذهبی زندگی کردم!

گفتم:

پس من چی…؟چطوری این مصیبتو تحمل کنم؟

تو که جات خوبه...بگو من چیکار کنم..؟

گفت:

برو یه خودکار بیار!

اسممو رو کاغذ نوشت

تو پرانتز…"همسر مهربونم"

گفت:

"ما تو این دنیا آبرو داریم!

شفاعتتو میکنم

با صدای اذون صبح بود که از خواب پریدم

دیگه آرامش گرفتم

دیگه الان از مردن نمیترسم...

میدونم شوهرم اون دنیا شفاعتمو میکنه

عقدمون

۲۹ اسفند سال ۹۱ بود...

روز ولادت

حضرت زینب (سلام الله علیها)

شروع و پایان زندگیمونم با خانوم حضرت زینب (سلام الله علیها )

گره خورده بود

همسر شهید امین کریمی

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی