شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

واقعا می خواستم شهید بشم

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۱۳ ب.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم 
قربة الی الله 
گفت:
خوابش رو دیدم.... خواب محمود رضا رو؛
با لباس کار...لباس رزم...لباس سبز...لباس سبز لجنی،

مهربون بود، مثل همیشه؛
خندون بود، مثل همیشه؛
.
گفتم محمودرضا وقتی رفتی رو تله انفجاری و زخمی شدی اذیت شدی؟

گفت:
آره....
اما بخاطر خدا تحمل کردم و از اون مرحله رد شدم....چون واقعا میخواستم شهیدبشم و شهادتو دوست داشتم.
.
.
گفت:
و این یک رویای صادقه بود.

محمودرضا،
این غزل رو به یادت، با صدای خودت میخونم داداش،
تو گوشم زمزمه کن رفیق...
.

 

ﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺸﺘﻢ ﺯ ﭘﺎﯼ ﺗﺎ ﺳﺮ ﺍﻭ
ﺷﺪ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻨﯽ ﻭ ﺟﻠﻮﻩ ﮐﺮﺩ ﻧﺤﻦ ﻫﻮ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﭼﻮ ﺷﺪﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻣﺪ
ﻣﻪ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺷﻮﺩ ﺍﺑﺮ ﭼﻮﻥ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﺳﻮ
ﺯ ﯾﻤﻦ ﻋﺸﻖ ﺷﺒﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﻋﯿﺪ
ﻫﻼﻝ ﻭﺍﺭ ﭼﻮ ﺑﻨﻤﻮﺩ ﮔﻮﺷﻪ‌ﯼ ﺍﺑﺮﻭ
ﺑﯿﺎ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻣﺴﺘﻢ
ﮐﻪ ﻣﺴﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺳﺒﻮ
ﺑﺨﻮﯾﺶ ﻫﺮﭼﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺗﻮ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﻢ
ﮐﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﺑﺨﻮﯾﺶ ﯾﮑﺴﺮ ﻣﻮ
ﻓﻀﺎﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻏﯿﺐ ﻣﺎﻻﻣﺎﻝ
ﻭﻟﯽ ﺑﮑﺲ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﺭﺍﺯﻫﺎﯼ ﻣﮕﻮ
ﺑﺤﺴﻦ ﺧﻠﻖ ﺑﯿﺎﺭﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻩ ﻧﺪﻫﻨﺪ
ﺑﮑﻮﯼ ﺩﻭﺳﺖ کسی رﺍ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﯼ ﻧﮑﻮ
ﺑﻪ ﻧﯿﺶ ﻫﺠﺮ ﮔﺮﺕ ﺳﯿﻨﻪ ﭼﺎﮎ ﮔﺸﺘﻪ ﻣﻨﺎﻝ
ﮐﻪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﺷﺘﮥ ﻭﺻﺎﻝ ﺭﻓﻮ
ﺑﯿﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺯ ﯾﮏ ﻧﮑﺘﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺿﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﭼﻮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﺠﻮ
ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺭ ﻃﻠﺒﯽ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺩﺭ ﻃﺮﯾﻘﺖ ﮐﻮﺵ
ﻭﻟﯽ ﺧﻼﻑ ﺷﺮﯾﻌﺖ ﻣﭙﻮﯼ ﯾﮏ ﺳﺮ ﻣﻮ
ﻗﺪﻡ ﺯ ﻭﺍﺩﯼ ﮐﺜﺮﺕ ﮐﺴﯽ ﻧﻬﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﮐﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﻌﺒﮥ ﻭﺣﺪﺕ ﭼﻮ ﻭﺣﺪﺕ ﺁﺭﺩ ﺭﻭ
.
.
رفیق
محمود
ﺑﻪﻧﯿﺶﻫﺠﺮﮔﺮﺕﺳﯿﻨﻪﭼﺎﮎﮔﺸﺘﻪﻣﻨﺎﻝ
ﮐﻪﻋﺎﻗﺒﺖﺷﻮﺩﺍﺯﺭﺷﺘﮥﻭﺻﺎﻝﺭُﻓﻮ
سربازان آخرالزمانی امام زمان عج
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها 
شهیدمحمودرضابیضائی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی