شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

 با آقاجانم خیلی راحت بودم.  همیشه با هم صحبت می‌کردیم. هروقت مرا می‌دید، حتی زمانی که ازدواج کرده بودم، مرا محکم در بغل می‌گرفت و می‌بوسید. پدرم همیشه به مادرم می‌گفت: زینب مال من است، اون دو تای دیگر(احمد و زهرا) مال تو، و می‌خندید نمی دانم؛ شاید چون سرنوشت خودش بیشتر با حضرت زینب(س) گره خورده بود، این را می‌گفت. وقتی می‌خواست به سوریه برود، به او گفتم: آقاجان، این همه سال رفتی، بس نیست؟ مامان، ما را تنها بزرگ کرد. دیگر بس است. به‌خاطر ما نه، به‌خاطر مامان. پدرم مکثی کرد و گفت: حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) تنهاتر از شما هستند. داستان عاشورا را شنیده‌اید؟  کربلا می‌دانید کجاست؟ و بعد شروع کرد به روضه‌خواندن ... سردار رشید اسلام  رزمنده هشت سال دفاع مقدس  جانشین فرمانده فاطمیون  شهید مدافع حرم سید حسین حسینی پدر فاطمیون 

@Modafeaneharaam

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی