نوبت محرم شد
بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله . . . اولا وقتی میکروفن میگرفت و میخوند فکر میکردم همینجوری میخونه که بی مداح نباشیم. تو دلمم میگفتم چه اعتماد به نفسی هم داره با این صداش.... . . هیئت که شروع میشد، دیگه تو حال خودش نبود...اگه نمیخوند، حتما وسط داشت سینه میزد...سینه میزد و زار زار گریه میکرد...گریه میکرد و مداح رو تو روضه و نوحه اش همراهی میکرد....وقتی تو هیئت بود، حالش دیدنی بود، حالش خواستنی بود... . . . میکروفن رو که میگرفت، میچسبوند به دهنش و باصدای بلند شروع میکرد به خوندن؛ همیشه به شوخی بهش میگفتیم خب بابا یه خورده اونو از دهنت فاصله بده بفهمیم چی میخونی....ولی اون انگار اصلا برای ما نمیخوند... . . عمار! دیگه چهارساله که داری پیشِ خودشون، برای خودشون میخونی، چهارساله که تو کربلا، شبای جمعه، محضر حضرت زهرا، تو میخونی و رفقات سینه میزنن....آخ که چه حالتون دیدنیه....آخ که چه حالتون خواستنیه... . یه چیزی رو یواشکی بهت بگم داداش، با چشمایی که سرخ شده و داره میسوزه، با گلویی که بغض بهش چنگ انداخته؟ بگم بهت عمار؟ گوش میدی بهم؟ اااخ عمار! آخ که چقدر جای ما پیشت خالیه....کاش بازم برامون بخونی، کاش اینبار شهادت رو بین روضههات بگیریم، کاش..... . . . . محرم داره میاد... خدا به داد دلمون برسه خیز و جامه نیلی کن، روزگار ماتم شد دور عاشقان آمد، نوبت محرم شد... . .
. رفیق فرمانده عمار حلب تیپ سیدالشهداء شب جمعه کربلا سربازان آخرالزمانی امام زمان عج فدایی حضرت زینب سلام الله علیها شهیدمحمدحسین محمدخانی @bi_to_be_sar_nemishavadd
- ۹۸/۰۶/۰۷