مردی با پای لنگان
مردی با پای لنگان پاش هنوز توی گچ بود. و معلوم بود که نمیتونه درست راه بره. گفتم: 《آخه مرد مومن! کی با این حالش پا میشه میاد منطقه؟؟؟》 گفت: 《ههههه. تازه میخوام تو عملیات هم شرکت کنم.》 نگاهی کردم بهش.. گفتم: 《با این وضعیت که نمیشه. با عصا و پای گچگرفته !!! هم برای خودت مشکل درست میکنی و هم برای بقیه... بیخیال شو...》 گفت: 《فلانی تو خیالت راحت...بذاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو...دستام که سالمه. میتونم تیراندازی کنم.》 گفتم: 《سید اگه خدایی نکرده بخوایم عقبنشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن...!》 خندید. گفت: 《بابا بچهها عقب بکشن من میمونم تامین میکنم...》 حرفهاش رو جدی نگرفتم. فردای اون روز تا بوی عملیات به دماغش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود. وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود. جلوم یه کم رژه رفت. گفت: 《دیدی چیزی نیست!!!》 با همون پا تو عملیات دیرالعدس شرکت کرد. گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه... شهیدمصطفیصدرزاده سیدابراهیم @modafeanharam77
- ۹۸/۰۶/۲۶