شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

شهید مدافع حرم رضا میرزایی

يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۰۹ ق.ظ

 

سال ۱۳۵۹ از خانواده‌ای افغانستانی تبار در ایران متولد شد. نوجوان بود که دلیرانه به صفوف مجاهدان افغانستانی پیوست تا داد شیعیان مظلوم هموطنش را از طالبان جهل و خون بگیرد. عادت نداشت از مجاهدت‌هایش حرفی بزند همین بود که از ۵ سال و اندی حضورش در افغانستان خاطره‌ای باقی نیست جز اینکه با ابوحامد همرزم بود. روز خواستگاری گفته‌بود " تا جنگ باقی است من مجاهدم ، هر جای دنیا که باشد" سال ۱۳۸۰ پای سفره عقد نِــشَـست و باز از جنگ دل نــَشُــست. زیبایی‌ها و خوشی‌های دنیا زنجیر نمی‌شد به دیــن و دلــش. همین بود که دو سال عقـدشـان را در افغانستان و جنگ با طالبان سپری کرد. بعد از عروسی دوشــادوش پدرش در آهنگری، پتک بر آهن داغ کوبید و رزق حلالش را از دل آتش بیرون کشید. باز اما عشــق به جـــهاد در دلش زبانه می‌کشید. مثل پرنده‌ای مهاجر مدام در رفت و آمد بود؛ از این وطن به آن وطن. از این سنگر به آن سنگر. پسر ده‌ماهه‌اش، مجــتبی را به خدا سپرد و دوباره عزم جهاد کرد. دو سال و اندی بعد که برگشت فهمیدند یک سال در هرات اسیر طالبان بوده. ماه مبارڪ رمضــان سال ۱۳۹۲ دخترش نرجس دو سال و نیمه بود که از منـاره‌های حرم بانوی دمشق فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید. رضایت بانوی خانه‌اش را گرفت. به ندای بانوی ڪـربلا لبیک گفت و دوشادوش ابوحــامد در نبرد با داعش سینه سپر کرد.✌️ نام جهادی‌اش در سوریه مخــتار بود و در نیروی ادوات خدمت می‌کرد. از چندبار حضور این مجاهد بی‌ادعا در سوریه فقط همین‌ها را می‌دانیم. اینها را بانوی صبوری می‌گوید که بعد از چند روز بی‌خبری، خواب همسرش را می‌بیند؛ در رویا، هر دو به زیارت رفته‌اند. ... بانو از نگرانی‌ها و دلهره‌هایش می‌گوید و می‌پرسد "چرا نیستی؟" شـ‌هید می‌گوید "من کنار شما هستم." یڪ هفته بعد خبر آمد که تڪ تیرانداز تڪفیری، رضا را در حالیکه مشغول حمل پیکر همرزم شـ‌هیدش بوده به آرزویش رسانده‌است.  چند روز بعد، ماه مبارڪ رمضــان ۱۳۹۳ بود که پیکر شـهید روی دست‌های دوستدارانش تشییع شد. در خانواده شهید میرزایی، هر ڪسی، دلتنگی را نوعی تاب می‌آورد. همسرش گاهی سجاده دلتنگی‌هایش را در حرم امام رضا ـعلیه السلامـ می‌گشاید و گاهی در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت رضا ـعلیه السلامـ نگاه در نگاه شـ‌هید، اشڪ‌های دوری را از چشم پاک می‌کند. دردانه شـ‌هید، نرجس خانم، دلگویه‌هایش را در گوش قاب‌عکس بابا زمزمه می‌کند. گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ ڪسی چه می‌داند! شاید دارد به سفارش پدرش در آخرین دیدارشان عمل می‌ڪند. "مجتبی‌جان! بعد از من، تو مرد خانه‌ای؛ مرد گریه نمی‌کند."

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی