شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

پس بگیر دستمو..

يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۷ ب.ظ

آن روزها که در کربلا بودیم، سجاد مرتب حرم می‌رفت و از من می‌خواست روضه بخوانم. از همان شبها گریه‌هایش شروع شد. ارتباط خاصی با سیدالشهدا علیه‌السلام داشت و در مناجات با گریه و فریاد به سید الشهدا می‌گفت: «مگه به من نگفتی بیا، مگه نمی‌گفتی می‌بخشی منو؟ پس ببخش منو. مگه نمی‌گفتی دستتو می‌گیرم؟ پس بگیر دستمو...» من تا حالا هیچ‌جا در هیچ هیئتی ندیده بودم کسی با این حالت گریه کند. دریکی از کوچه‌های منتهی به بین‌الحرمین، روبه روی حرم حضرت عباس علیه السلام می‌نشستیم و گریه می‌کرد. رزق شهادتش را هم در همان روزها و شب‌ها گرفت. مدافع حرم شد و آخرش هم شهید! 

راوی دوست شهید سجاد عفتی.

کتاب «عمود آخر»، خاطرات پیاده روی اربعین از 40 شهید مدافع حرم

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی