قرار است جایے که نمے دانم در زمستان همراه امام و مولایمان(عج) اشک دنیا را پاک کنے
بابا دوست دارم آنقدر اشک بریزم که خبر اشک هاے بے پایان دخترت به تو برسد ، بعد تو به سوے من بیایی من نشسته ام ، سر روے زانو گذاشتم و اشک میریزم ، تو مے آیے ، سرم را بالا مے گیرم به چشمانم نگاه مے کنے به چشمانت نگاه مے کنم بعد اشک در چشمان تو هم حلقه مے زند.. اشکهای دخترت را با انگشتان زیبا و سرو قامت پدرانه ات پاک مے کنے ، کمے آرام مے شوم ، بعد سرم را روے زانو هاے تو میگذارم مثل ابر بهار مے بارم ... بابا تو که آمدے از زمستان عبور کردم ، با تو ، با آمدنت . بعد مثل نور آفتاب ، مهربانیت روے من مے بارد. اشڪ هایم که تمام شد در همان انتهاے زمستان ابرے چون بهار جوانه مے زنم ، سبز مے شوم .دوستت دارم بابامحمودرضا . بابا صبر ڪن مامان را صدا ڪنم ڪه آمدے ... هیسسس ڪوثر جانم.... دستانم را مے گیرے مرا کنار پنجره مے برے ، حیاط پر از برف است ، لبخند مے زنے و مے گویی: تولدت مبارک دلبندم .... ڪوثر جانم اشک نریز قربانت شوم ،،،، چشم بابا ....اشڪ نمے ریزم . می گویے باید صبور باشم و چون دختران امام حسین (ع) ادامه دهنده راه پدرم باشم ... و مادرمهربانم را به آمدن بهار دلگرم کنم تا بار سنگینے برفها را روے شانه هایش طاقت بیاورد ، بعد لبخند مے زنم ، تو باباے مهربانی؛ براے دل ڪوچک ڪوثرت دعا ڪن ... بعد از جا بر مے خیزے به سمت در مے روے ، چمدانت را بر مے دارے ، کفش به پا مے کنے و مے گویی به امید بهار دخترم، خداحافظ دختر نازنیم ، ڪوثر خانوم بابا ! با تو با زمستان خداحافظے مے کنم بابا، تو را بدرقه مے کنم ، حالا وسط برف ها ایستادم هوا سرد است اما دردناک نیست استخوان سوز نیست ، ترسناک نیست تو مے روے و من مے دانم قرار است جایے که من نمے دانم در زمستان همراه امام و مولایمان(عج) اشک دنیا را پاک کنے و دوباره بهار به پا کنی....
شهید محمودرضا بیضایی
@zakhmiyan_eshgh
- ۹۹/۱۲/۰۷