تو سن پانزده سالگی بود برای کمک به مسجد جمعه شبها میرفت بهشت زهرا، تو سن نوجوانی و غرور!
وقتی بهش میگفتم: مامان اذیت نمی شی بری پول جمع کنی؟!
میگفت: مامان خیلی لذت داره برا خدا گدایی کردن..
مصطفی ازهمان نوجوانی درحال خودسازی بود و خیلی زجرکشید و اجرش رو دید..
امیدوارم اون دنیا دست ما رو هم بگیره ان شاالله..
بهشت را به بها میدهند، نه به بهانه..
شهادت را اما... قیمتی دارد بالاتر از بهشت!
برای اینکه خدا بشود بهای خون تو، چقدر آماده ای....؟
شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
راوی: مادر شهید
لاله های خاکی
@Lale_haye_khaki
بخشی از گفت و گوی سایت 598 با سردار رستمیان فرمانده لشگرعملیاتی 25 کربلا
رستمیان گفت : اهمیت منطقه خانطومان برای جبهه النصره مانند اهمیت منطقه شلمچه برای صدام بود.
وی بیان کرد: خانطومان جبهه حساس و فعالی بود که در جنوب غربی حلب قرار دارد و نزدیک به اتوبان دمشق حلب و ترکیه است، و دیگر حساسیت این منطقه نیز واقع شدن مقر فرماندهی جبهه النصره بود.
فرمانده لشکر عملیاتی 25 کربلا اضافه کرد: منطقه خانطومان تأسیسات قابل ملاحظه و تأسیسات حساسی نداشت، در سال 94 این منطقه در اختیار نیروهای خودی قرار گرفت و 6 ماه رزمندگان ما در این منطقه حضور داشتند، بیشتر از مزیتهای جادهای از دست دادن مقر النصره برایشان گران تمام شده بود، در این مدت 6 ماه بهدنبال بازپسگیری منطقه بودند، هر دفعه نسبت به دوران قبل تجهیزات قویتری برای بازپسگیری منطقه بهکار میبردند.
وی ادامه داد: اواسط فروردین ماه بود که نیروهای ما در این منطقه حضور پیدا کردند، بهدلیل حساسیت منطقه منتظر اقدامات تلافیجویانه آنها بودیم، در این مدت نیز تلفات سنگینی به آنها وارد میشد، میزان تلفات آنها 100 برابر بیشتر از نیروهای ما بود
فرمانده لشکر عملیاتی 25 کربلا اضافه کرد: به فاصله 10 روز برای بازپسگیری خانطومان تلاش کردند، در هر مرحله خسارت جدی به آنها وارد میشد، در تاریخ 21 فروردین ماه بیش از 100 کشته داشتند، در عملیات سوم دشمن در تاریخ 16 اردیبهشت، دشمن آمادگی خویش را توسعه داد، تعداد نیروها و توان رزمی خویش را پنج برابر بیشتر از توان رزمی ما ارتقاء داد، بهترین و زبدهترین نیروها را جمع آوری کرد، تجهیزات آنها از ترکیه تأمین شده بود، تعداد تانکها را افزایش دادند.
وی خاطرنشان کرد: دشمن به این نتیجه رسید که با حضور نیروهای خویش موفق به بازپسگیری خان طومان نمیشود، طرح عملیات انتحاری را پیش کشید، البته عملیات انتحاری از جنس نظامی و با استفاده از تانک و نفربر که پر از مهمات بود.
فرمانده لشکر عملیاتی 25 کربلا ادامه داد: دشمن ابتدا با استفاده از عملیات انتحاری تانک منطقهای به شعاع 500 متر را طی دو مرحله منفجر کرد، همین موضوع باعث شهادت رزمندگان ما شد.
رستمیان بیان کرد: هدف دشمن منطقه خانطومان نبود، بازپسگیری منطقه خانطومان برنامه اول دشمن بود، بهدنبال دستیابی به سایر بخشها بود، رزمندگان اسلام 14 ساعت جلوی فشار دشمن را گرفتند.
زهرا رضوان خواه همسر شهید مدافع حرم فرهاد خوشهبر، امروز نگاهی مختصر از همسر مدافع حرمش برای مخاطبان فرهیخته مشرق دارد.
فرهاد خوشه بر در اوایل دهه شصت در لنگرود خوش آب و هوا برای چند صباحی زیبا زندگی کردن پا به این دنیا گذاشت. هوای گرم مرداد ماه سال 87 همسفری برای ادامه راهش انتخاب کرد، که حاصل این وصلت زیبا و نورانی دو فرزند است، محمد سه ساله که پدر را در دانههای ریز برف بدرقه کرد، به امید آنکه شاید دوباره بتواند ملاقاتی با پدر، تنها پشت و پناهش را داشته باشد. و فاطمه، فاطمهای که هیچ وقت طعم پدر را احساس نکرد، نمیداند جنس پدر چگونه است، تکیه گاهیاش یعنی چه، و اصلا وجود پدر را نمیداند چگونه باید در قافیههای زندگیاش تعریف کند. فاطمه شش ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و من امروز مطمئن هستم سایه پدر تا به آنجا هم که من فکرش را نمیکنم بالای سر فرزندانم است.
مرداد سال 87 بود که مسئول حوزه علمیه لنگرود با پدرم تماس گرفتند و گفتند یک نفر را برای یک امر خیر به منزلتان میفرستم، از آن فرستادن ده روز بعد من و فرهاد بر سر سفره زیبای عقد نشستیم، فرهادِ من راوی جنگ و دفاع مقدس بود، یک ماه مانده به اینکه سال کهنه جای خود را به سال نو بدهد فرهاد راهی سرزمینهای نور میشد و از رشادتهای جوانان و نوجوانانی میگفت که شاید هیچ کدام از آنها را ندیده بود. به من همیشه میگفت من تو را، محمد را و همه زندگیام را از همین شهدا گرفتهام و این تنها خدمتی است که من برایشان انجام میدهم، که با روایتگری یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارم و شرط اولیه ازدواجمان هم همین بود که در این مسیر همراهش باشم، نه اینکه مانع باشم و من در همه سفرها همراهش بودم.
اگر بخواهم فرهادم را معرفی کنم نمیدانم از کجا و چگونه بگویم، لیاقت فرهاد من فقط شهادت بود و لا غیر، و چیزی غیر از این اگر میشد برای همه دوستان و آشنایان و حتی خود من قابل تعجب بود. فرهاد یک فرد ساده زیست، فراری از تجملگرایی و بسیار حساس به مساله خمس، آنقدر حساس که وقتی نزدیک سال خمسی میشدیم و ماموریت بود روزی تا پنج مرتبه زنگ میزد، که چگونه صورت حساب وسایل خانه را محاسبه کنم. بعد از محاسبه خمس و پرداختش، روزی یک مرتبه یا دو روزی یک مرتبه تماس میگرفت. از سر کار به منزل میآمد و میگفت: وسایلت را جمع کن تا به مسافرت برویم، من برنامه کاریام معلوم نیست، که به چه صورت باشد و در لحظه تصمیم میگرفت و با هم به مسافرت میرفتیم.
وقتی قرار شد به سوریه برود، یک ماه طول کشید. چمدانش را بسته بود و گاهی به سراغ وسایلش میرفت و آنها را مرتب میکرد. به شوخی یک مرتبه گفتم: من چشمم آب نمیخوره تو رو به سوریه ببرند. در جوابم می گفت : خانم من چشم آب نمیخورد، اشک میخورد و اشک میریزد. تا اینکه بالاخره راهی شد. دو شب قبل از رفتن گفت: اگر رفتم و شهید شدم چی؟ گفتم: تو میروی شهید میشوی و میروی بهشت با حوریها تو بهشت میچرخی و من میمانم و کولهبار کولهبار غم و اندوه، دوری و جدایی و سختی و مشکلات زندگی که اصلا برایم قابل هضم نیستند. و رفت...
روز آخری که بعدش فرهاد به شهادت رسید تماس گرفت، خیلی صدایش گرفته و ناراحت بود، بعد از سلام و احوالپرسی گفت: دو دفعه برای زیارت رفتیم اما متاسفانه درهای حرم بسته بود. خانومی بیبی حضرت زینب ( سلام الله علیها) به ما میگوید از این جا نروید. ما اینجا کار زیاد داریم. من حالا بعد از گذشت چندین ماه متوجه حرفهای همسرم میشوم.
هیچ وقت از ماموریتها و کارش برای من نمیگفت ، اما در تماس آخرش گفت: اینجا یک اتفاقاتی افتاده و میافتد که هر وقت برگشت حتما همه را برایت تعریف میکنم. منتظر باش برمیگردم، گفتم کی برمیگردی؛ گفت: همان زمان که قراره برگردم، بر میگردم، و فرهاد همان زمان و همان موقع قرارمان برگشت، با تخت خوابی از چوب، لباس ابدیت سفید، و نشان افتخار کشورم به دور تابوت پر از عطرش در همان زمان که به من وعده داده بود، برگشت.
در تاریخ 9 / 12/ 93 در استان درعا شهر الهباریه منطقه تل قرین توسط تک تیر انداز تکفیری به شهادت رسد. فرهاد همیشه میگفت در برابر دشمن عاشورایی باید جنگید، و مردانه در برابر تکفیریها جنگیده و شهید شده است. وسایل فرهادم را که برایم آوردند، یک پلاستیک بسیار معطر هم روی وسایل بود، از همرزمش پرسیدم ماجرای این پلاستیک چیست؟ گفت قبل از شهادت با فرهاد دو مرتبه رفتیم برای زیارت اما متاسفانه نتوانستیم که برویم. و چند روز بعد فرهاد شهید شد.
در فرودگاه که من برمیگشتم، یکی از خادمان حرم را دیدم، که پارچهای را به من داد که گرد و غبار حرم حضرت زینب ( سلام الله علیها ) به آن آغشته شده بود و گفت: این پارچه را بر روی سینه شهید بگذارید. چند روزی که پارچه در منزل من بود بوی عطری کل فضای خانه من را گرفته بود و بعد از اینکه پارچه را بر روی سینه فرهاد گذاشتیم، و پلاستیکی که پارچه در آن بود هم بوی عطر میداد. و چند روزی که من در مراسمهای فرهاد شرکت میکردم همان بوی عطری که از پارچه استشمام کردم، در منزل پدر فرهاد و کل مراسمهایش هم استشمام کردم.
روایتی از بابای «فاطمه»؛
مدافع حرمی که ششماه بعد از شهادت جنسش جور شد
گفت: اگر رفتم و شهید شدم چی؟ گفتم: تو میروی شهید میشوی و میروی بهشت با حوریها تو بهشت میچرخی و من میمانم و کولهبار کولهبار غم و اندوه، دوری و جدایی و سختی و مشکلات زندگی که اصلا برایم قابل هضم نیستند؛ و رفت.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - آیینه تشبیه را وسعت حضورت نیست که خورشید جمالت دیبای زرین خود را به طبیعت زمستانی قلبــم گسترانیده است. حکایت حضورت برای من یادآورصبحی است که از خواب سیاهی برمیخیزم و پژمردگی درونم به نگاه مهربانت خیس میخورد.
باغ آرزوهایم؛ عاشقم و جز نام زیبایت ترجمانی برای عشق نمی بینم.خواستم به ثنایت شعر بسرایم دیدم قافیهها همه در آغاز میآیند و وزن از اشعـارم گریزان است به راستــی قامت موزون تو شعـر مرا چنین بیوزن کرده است و البته خوب میدانم هر مضمونی که به ذوق بیارایم حکایتی از بهشت روی توست. خواستم این نوشته را به خط خوش بنویسم دیدم زیباترین خط را تو به ابروان داری.
نوشتن نیکو صنعتی است اگر با فاء نامت آغاز و تا دال آن بخرامد. کاش نوشتن نمیدانستم و فقط با تو حرف میزدم ای خوبترین: پیشه ی من سوختن و عاشقی و راز نهان گفتن است و شاید پیشه تو دم به دم دیدن اشک من است. ای همه دردهایم ؛ از تو درمان نمیخواهم که درد تنها سرمایه ی من دراین آشفته بازارست. تنها آرزویی که منتپذیر آنم خاموشی هر صدایی جز نغمه دلنشین توست . صدای جنگ گاهی به گوش میرسد، اما کل مرز کشورم آرام آرام. هرکسی دنبال زندگی خود است، اما من ماندهام با یکی دو سال زندگی مشترک و سالهای سال عشق و دوری، آن روز که اولین عاشقانهات را با اولین نگاهت هدیه به چشمانم کردی، عهد دیگری بستی، اما گویا تو عاشقتر بودی، و رفتی به عشقت رسیدی. و عهدت با من را نکند به فراموشی سپردی.
و من ماندم و کولهبار کولهبار غم و اندوه جدایی و دوری. این رسم یک زندگی مشترک نبود. اما انگار تو رسم و رسومات را فراموش کردی عزیز دلم. و رفتی و من را با مرواریدهای باغ زندگیت تنها گذاشتی. حالا بعد از چندین ماه میخواهم بنویسم، از آخرین دیدار، از آخرین نگاه و از روز وصلمان. از عاشقانههایمان تا آن روز که به هم رسیدیم و فصل جدیدی از زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
زهرا رضوان خواه همسر شهید مدافع حرم فرهاد خوشهبر، امروز نگاهی مختصر از همسر مدافع حرمش برای مخاطبان فرهیخته مشرق دارد.
فرهاد خوشه بر در اوایل دهه شصت در لنگرود خوش آب و هوا برای چند صباحی زیبا زندگی کردن پا به این دنیا گذاشت. هوای گرم مرداد ماه سال 87 همسفری برای ادامه راهش انتخاب کرد، که حاصل این وصلت زیبا و نورانی دو فرزند است، محمد سه ساله که پدر را در دانههای ریز برف بدرقه کرد، به امید آنکه شاید دوباره بتواند ملاقاتی با پدر، تنها پشت و پناهش را داشته باشد. و فاطمه، فاطمهای که هیچ وقت طعم پدر را احساس نکرد، نمیداند جنس پدر چگونه است، تکیه گاهیاش یعنی چه، و اصلا وجود پدر را نمیداند چگونه باید در قافیههای زندگیاش تعریف کند. فاطمه شش ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و من امروز مطمئن هستم سایه پدر تا به آنجا هم که من فکرش را نمیکنم بالای سر فرزندانم است.
شهید مدافع حرم محسن کمالی
یه اخلاق خاصی داشت که دلش نمی خواست با کارهاش بقیه ناراحت بشن. هر بار گوشت و ... می خرید اونا رو تو پاکت می گذاشت تا نکنه کسی تو راه چشمش به گوشت و ... بیفته و دلش بخواد.
یه بار بچه ها رو برده بود پارک برا تفریح، براشون بستنی خریده بود ولی همین که دیده بود چند تا بچه ی دیگه هم تو پارک هستند و شاید دلشون بخواد برای همه اونا هم بستنی خرید.
نقل ازمادرشهید
شهادت۹۴/۱/۲۷
بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم
@Shohadaye_Modafe_Haram
جانشین فرمانده دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع):
شهید دانشگر در میان دانشجویان دانشگاه امام حسین(ع) زبانزد و الگو است/ عباس اهل این دنیا نبود.
وی در ادامه ادب، احترام، تواضع، خوشرویی، خوشاخلاقی، شجاعت، اهل تقوا و خداترسی بودن را از دیگر ویژگیهای شهید دانشگر برشمرد و تصریح کرد: شهید عباس دانشگر کسی بود که حتی از گناهان صغیره نیز پرهیز کرده و بسیار مراقبت نفس میکرد. این مراقبت نفس برای جوان 23 ساله و تازه داماد و در آن شور جوانی واقعا زبانزد است.
سردار اباذری با اشاره به اینکه عباس دانشگر امروز در بین دانشجویان دانشگاه امام حسین(ع) زبانزد و الگو است بیان کرد: شهید دانشگر با شناخت عمیق و علم به اینکه دفاع از مظلوم یک واجب عینی است در صحنه دفاع از مظلوم در سوریه و عراق حاضر شد. شهید دانشگر به شدت از سیاستمداران و دولتمردان و سیاست های استکباری آمریکا و صهیونیستها نفرت داشت و عاشق جهاد فی سبیل الله در مقابل کفار بود و به عنوان یک جوان، اولین تجربه خودش را در دفاع حرم به عرصه ظهور گذاشت و به آرزوی خویش رسید.
کانال آقا محمود رضا
تسنیم