شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۲۳۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۲
مهر


بخاطر مشکلاتی که دارم, خیلی متوسل به شهدا میشم, دعا میکنم,

ذکر میگم یه روز ظهر که خیلی دلم شکسته بود,خوابم برد

توی خواب بهم گفتن: برو دنبال شهید عفتی من اصلا ایشون نمیشناختم  

 اون موقع نت خونه قط بود, نت گوشی هم ضعیف بود,نشد پیگیر قضیه بشم  

 امشب هم خیلی دلم گرفته بود,داشتم مطالب کانال خادم الشهدا رو میخوندم,

که با تعجب اسم شهید عفتی و حاجت گرفتن,از این شهید بزرگوار دیدم,

اون لحظه شوکه شدم,فقط اشک ریختم   البته این از لطف خدا و عنایت شهداست  

 چون من اصلا نمیدونستم, همچین شهیدی وجود داره.

 التماس دعا

ارسالی از اعضای کانال خادم الشهدا

کاربری محترم(موعود موعود)

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۱۲
مهر


چه غریبانه مانند ارباب در صحرا شهید شدی... و امسال کنار شهید مظلوم گریه و ناله سر میدهید 

خوشابسعادتت ای شهید مدافع حرم آل الله...

یاد ما دنیازدگان هم باشید بحق علی اصغر(ع) 

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeharam_qom

  • دوستدار شهدا
۱۲
مهر


بی توجهی مسئولین به یک جانباز مدافع حرم

 فرمانده جانباز فاطمیون است با نام جهادی “سید بلبل” بلبل از اولین گروه های حاضر در میدان نبرد با تروریست ها در سوریه است که در حال حاضر دو برادر و دو شوهر خواهرش نیز در صف اول دفاع از حرم عمه سادات ع حضور دارند علت نامگذاری به بلبل را با ذکر خاطره ای از سردار شهید علیرضا توسلی ابوحامد برایمان تعریف می کند تازه وارد بودیم و بعد از سخنرانی روحانی در منطقه بچه ها که می دانستند من مداحی میکنم گفتند سید یک مداحی بخوان، از آنها اصرار و از من اکراه اما وقتی اصرار زیاد را دیدم خواندم که به یکباره دیدم ابوحامد و برخی دیگر از فرماندهان به سمت ما آمدند ترسیدم و گفتم احتمالا اخراجم کنند در صف مخفی شدم که ابوحامد گفت کی داشت مثل بلبل می خواند؟ به ناچار خودم را معرفی کردم و گفتم حاج اقا من بودم، منتظر بودم بگوید برو تو اخراج هستی که به یکباره گفت بلندگو را بگیر و دوباره بخوان که من خوشحال شدم و خواندم و این بلبل دیگر برای ما ماند تا امروز که اینجا هستم سید مرتضی رضوی متولد ۱۳۶۷ حدود دو ماه قبل در نبردهای راموسه بر اثر اصابت موشک کورنت به تانک دستش قطع به پوست آویزان می شود اما چندی بعد از حضور بلبل در بیمارستان بقیه الله پس از چند روز بالاخره پزشکان دستش را پیوند میزنند اما او که این روزها دوران نقاهت را می گذارند دلش از بی توجهی مسئولین رنجیده است او می گوید توقعی از کسی ندارد ولی طی دو ماه اخیر هیچ کدام از مسئولین امر از بنیاد شهید و جانبازان تا نهادهای فرهنگی به او سر نزده اند؛ سید بلبل این روزها در حالی دوران نقاهت را پشت سر می گذارد و به دنبال سلامتی برای بازگشت به خط مقدم نبرد با تروریست ها است که حتی از مقدمات پزشکی مانند یک تخت به دلیل هزینه بالا محروم است بلبل این روزها در آرزوی سالم شدن برای بازگشت به میدان نبرد است اما مسئولین باید بدانند که روزی بابت تمام توجه ها و بی توجهی ها باید پاسخگو باشند؛ شاید آن روز در این عالم فانی محقق نشود ولی بی شک نزد پروردگار عادل دیگر توجیه کارساز نخواهد بود 

منبع اویس 

جانبازان فاطمیون را  دریابیم 

والعاقبه للمتقین

بیسیم چی

@bisimchi1


  • دوستدار شهدا
۱۲
مهر


حماسه بانو: مراسم عروسی کی بود و چطور برگزار شد؟

همسر شهید: آقا ابوالفضل در مراسم خواستگاری گفتن اگه موافقی عروسی نگیریم. منم گفتم باشه...بعد در دوران عقد که چند تا عروسی رفتیم، از حرفم پشیمون شدم...خلاصه دیگه مراسم عروسی رو گرفتیم و خیلی هم خوب برگزار شد.

اصلا نگذاشتیم که شرایط گناه کردن ایجاد بشه. خبری از موسیقی نبود. یه تعداد  محدودی هم اعتراض کردن ولی بیشترشون کلی ازمون تشکر کردن. چون از صدای بلند و گوش خراش موسیقی در بقیه عروسی ها خیلی شاکی بودن و خوشحال بودن که عروسی ما این طوری نبوده. چون ما مداح آورده بودیم و مولودی خونی و جک گفتن بود ومراسم بسیار شادی بود. مداح هم از اول تا آخرش مدام به ابوالفضل میگفت شبیه شهدایی و  شهید زنده ای و .

ما فیلم بردار هم داشتیم ولی ابوالفضل همون شب فیلم رو ازش گرفت و نذاشت که برا میکس ببره. حتی اجازه نداد اون با دوربین خودش عکس بگیره. دوربین خودمون رو داد بهش و گفت با این بگیرید... 

ده روز بعد مراسم عروسی از سر کار اومد گفت اسمت رو نوشتم قم دوره بصیرت. بیا برو شرکت کن. گفتم چند روزه؟ گفت فکر کنم دو روز! منم خیلی برام سخت بود ولی بخاطر ایشون رفتم. اونجا فهمیدم چهار روز هست!! شبها میرفتم تو بالکن و گریه میکردم. زنگ زدم بهش گفتم چرا گفتی دو روز؟؟ اینا که میگن چهار روز هست! گفت من نمیدونستم بخدا...

حماسه بانو: از زندگی مشترک بگید. با اون سن کم، از پس کارها و آشپزی برمیومدید؟ اقا ابوالفضل ایراد هم میگرفتن؟

همسر شهید: خواهر شوهرم میگفت با اینکه سن ت کمه، اما خیلی زود غذا پختن رو یاد گرفتی و دستپختم هم خیلی خوب بود، ولی آقا ابوالفضل اصلا ایراد نمیگرفت. خیلی از مردها اینطوری نیستن، خانم هاشون میدونن چی بپزن، چی نپزن. آقا ابوالفضل اصلا اینطوری نبود نمیگفت این غذا چرا شوره، چرا بی نمکه... اصلا اینطوری نبودن. 

یکی دو سال پیش بهش گفتم خب یه چیزی بگو، همون موقع داشتم سیب زمینی سرخ میکردم. گفت خب سیب زمینی رو با زرد چوبه سرخ نکن من دوست ندارم!! این تنها ایرادش توی این4 سال زندگیمون بود. که تازه ایراد هم نبود. اظهار نظر بود. یعنی تو این 4 سال یک کلمه حرفی نزد که مبادا زحمت من بشه و یا کار اضافه ای برا من درست کنه ویا اینکه منو ناراحت کنه ...

در مورد کارهای خونه هم همین طور بود. اصلا این طور نبود که مثلا بگه چرا اینجا رو مرتب نکردی ویا چرا فلان کار رو نکردی. اصلا اهل این چیزا نبود ؛ مثلا غذا که میخوردیم،ظرفها رو جمع میکرد، میبرد برا شستن، میرفتم از دستش بگیرم، بهم میگفت:"برای چی نمیذاری بشورم؟ میخوام کفاره  گناهام باشه. حالا درسته تمییز نمیشورم. ولی بذار بشورم." یکی دو تا که میشست،میگفتم تو تمیز نمیشوری ،بیا اینور..الکی میگفتم که قبول کنه. چون قبول نمیکرد که ظرفها رو  رها کنه. توی کارای خونه خیلی کمکم میکرد. منم بجاش براش ماشین میشستم. زیاد بلدم نبودم ولی اگه یه ذره به شیشه های ماشین دستمال می‌کشیدم و  آب روش می‌ریختم، خیلی آقا ابوالفضل خوشحال میشد و تشکر میکرد...

حماسه بانو: در معنویات به هم کمک هم میکردید؟

همسر شهید: بله. البته بیشتر ایشون به من کمک میکردن. مثلا چون خودش حافظ قران بود، خیلی اصرار داشت که منم به شروع به حفظ کنم. میگفت زندگیمون با نور قران منور میشه. خیلی هم تاکید میکرد که "بیا هر شب با هم یک یا دو صفحه قران بخونیم. من برای تو میخونم تو برای من بخون." 

خودش با اینکه مشغله ی کاری زیادی داشت ،باز هم برنامه ریزی میکرد و زمان بندی میکرد که  چه چیزی رو کی بخونه. تقسیم بندی میکرد. بعد تیک میزد. هروقت نمیتونست،حتما فرداش جبران میکرد. یعنی از وقتش نهایت استفاده رو میکرد. یه قران جیبی داشت، این قران رو هیچوقت از خودش جدا نمیکرد.

برا نمازهاش ، حتی نماز صبح به مسجد میرفت. نماز شبش رو تو خونه میخوند، بعد میرفت دنبال حاج اقا و باهم میرفتن نماز صبح، مسجد.

معمولا هر شب نماز مغرب میرفتند مسجد حضرت زینب''و مواقعی که شرایط بود حتما منو هم همراهش برای نماز مغرب میبرد''و همیشه هم قرار میذاشتیم جلو در مسجد که بعد از نماز با هم بریم خونه. دیگه تقریبا همه خانم های مسجد میدونستن که بعد از نماز جلو در ایستادم یعنی منتظر ایشون هستم. خانم ها'میومدن رد میشدن بهم می‌گفتند ایستادی با همسرت بری؟ منم می‌گفتم بله''

سخنرانی های آقای پناهیان رو با هم گوش میدادیم. من بعضی جاهاش رو متوجه نمیشدم. ابوالفضل برام توضیح میداد.

روضه های حاج منصور ارضی رو خیلی دوست داشت. خودش هم ، مداحی میکرد.

یه کتابخونه بزرگ داشت. خیلی اهل کتاب خوندن بود و منو هم تشویق میکرد.

حماسه بانو: ایشون ورزشکار هم بودن. در امر ورزش هم شما رو تشویق میکردن؟

همسر شهید: آقا ابوالفضل خیلی دوست داشت اون رشته هایی که خودش تجربه کرده بود، منم تجربه کنم مثل کوهنوردی. برام کفش مخصوص خریده بود، باهم دربند میرفتیم. خودش "راپل" کار میکرد. یه روز خونه پدرشوهرم بنایی بود. اقا ابوالفضل به من گفتن بیا بریم بالا پشت بوم. گفتم برا چی؟ گفت توبیا.. با هم رفتیم بالا. دیدم یه طناب از اون جا وصل کرده و به من یاد داد تا با طناب بیام پایین. اولین شب بعد از عقدمون کتابای سنگ نوردی رو به من نشون داد که من با تعجب گفتم خدایا اینا چی اند؟ بعد البته وقتی دید شرایط این جور رشته ها برا خانما مناسب نیست، کوتاه اومد..

حماسه بانو: چه رشته های ورزشی خودشون فعالیت داشتن و به کدومش شما رو تشویق میکردن؟

همسر شهید: خودش، غریق نجات، شنا، راپل، صخره نوردی، چتر بازی، جودو...ولی از بین این ها، شنا رو خیلی به من توصیه میکرد. حتی تو خونه روی فرش به من مراحل شنا رو یاد داد که بعدا همه تعجب میکردن که من چجوری یاد گرفتم..

پیاده روی هم خیلی دوست داشت. وقتایی که بیکار بود میگفت بیا بریم پیاده روی ؛خیلی اهمیت میداد...

ادامه دارد

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYZDQntEl0ChxA

خواهران مدافع حرم

@molazemaneharam

http://8pic.ir/images/qh6db8hapdo8azrm97mu.jpg


  • دوستدار شهدا
۱۲
مهر


حماسه بانو: خودتون رو معرفی میکنید؟

همسر شهید: مهناز ابویسانی هستم متولد 1374 و همسر شهید ابوالفضل راه چمنی متولد 1364 از شهرستان پاکدشت.

حماسه بانو: نحوه آشنایی تون با همسرتون برامون میگید؟

همسر شهید: ما با هم فامیل بودیم. خواهرشون، زن دایی من هستن! من البته چند باری بیشتر، ندیده بودمش ولی در همین چند دیدار خانوادگی،متوجه تفاوت زیادش با دیگر جوانها و ایمانش  شدم. مثلا میدیدم که موقع حرف زدن با خانم ها چقدر سربه زیر هست و رعایت میکنه. همین ها برای من که اون موقع یه دختر دبیرستانی بودم، خیلی جذابیت داشت و منو شیفته خودش کرد. و از خدا خواستم که اون رو همسر من قرار بده. به کسی نگفتم و فقط از خدا خواستم. بعد از نمازهام دعا میکردم که خدا کمک کنه. حتی یه بار فکر کردم که به خودش زنگ بزنم ولی باز پشیمون شدم قضیه رو سپردم به خدا. که بعدها وقتی برا ابوالفضل تعریف میکردم، میگفت اگر بهم زنگ زده بودی، هرگز نمیومدم سراغت!

حماسه بانو: بله درسته...دختر باید شان خودش رو حفظ کنه...خب ..پس چطور شد که آمدن؟ ایشون هم شما رو زیر نظر داشتن؟

همسر شهید: بله..با اینکه هیچ وقت با من کلامی حرف نزده بود ولی خودش میگفت از دوران داشجویی ش منو در نظر داشته تا اینکه خانواده شون پیشنهاد میدن و میان خواستگاری..

خرداد سال نود، من تو خوابگاه بودم و فصل امتحانات بود  که پدرم بهم خبر دادن. از خوشحالی و استرس این قضیه، چند تا از امتحاناتم رو خراب کردم...

حماسه بانو: از جلسه خواستگاری برامون بگید. چه صحبتهایی رد وبدل شد؟

همسر شهید: زیاد صحبت نکردیم چون تقریبا من برا هیچ موردی مشکل نداشتم. اون از سختی کارش گفت  که من میدونستم نظامی هست و کلا هم رشته نظامی رو دوست داشتم. بعد بحث مهریه شد. گفتن 14 تا سکه. بلافاصله گفتم من مشکلی ندارم، اما فکر نکنم خانواده م قبول کنن. بعد که به خانواده م گفتیم، گفتن هرجور خودتون صلاح میدونید که دیگه همون 14 شد و یه سفر کربلا که خود ابوالفضل اضافه کرد. 

روزی که قرار بود صیغه محرمیت بخونیم، بعد از محرم شدن به اتفاق خانواده هامون رفتیم یه امام زاده زیارت و بعد هم بیرون امام زاده نشستیم با هم صحبت کنیم. با اینکه عاشق هم بودیم ولی از هم فرار میکردیم . چون تا اون موقع نامحرم بودیم، بعد یهو محرم شده بودیم. یه ذره تو شوک بودیم. نشستیم اونجا صحبت کردیم. من که کنارش نشسته بودم، فقط انگار کر بودم. اصلا هیچی نمیشنیدم. اما یادمه خیلی از رهبر صحبت کردن بعد از عقد از اعتقاداتشون گفتن و از صحبت کردنشون مشخص بود که خیلی طرفدار سرسخت آقا هستن. شدیدا غیرتی بودن نسبت به حضرت آقا. 

همه میگفتن که ابوالفضل اصلا ناراحت نمیشه . واقعا کسی ناراحتی ابوالفضل رو ندیده بود. اما روی مسائل رهبری خیلی حساس بود و ناراحت میشد. ولی در رابطه با مسائل دیگه خیلی آروم بود و اصلا ناراحت و عصبانی نمیشد.

فردای روز عقدمون هم به همراه خانواده با ماشین رفتیم مشهد..

حماسه بانو: اولین هدیه ای که بهم دادید در دوران عقد بود؟

همسر شهید: بله..اولین باری که من براش هدیه خریدم، برا روز مرد بود. یه شاخه گل و یه دونه کارت پستال  خریدم . اصلا هم انتظار نداشت من این کار رو بکنم. چون هنوز در حال و هوای عزای عموم بودیم . از این کارم خیلی خوشحال شدن. 

اولین کادو ایشون هم که هنوز دارم یه کیف پول با طرح های سنتی بود که دقیقا بعد از عقدمون از سفری که برا مسابقات جودو رفته بودن آوردن. 

حماسه بانو: در یکسال دوران عقدتون، چه خصوصیاتی از اخلاقش دیدید که تایید کرد تصمیمتون برا ازدواج رو...؟

همسر شهید: ایمانشون بود که کامل بود. اعتقادش به نماز اول وقت و دائم الوضو بودن حتی در شرایط سخت، بیرون از خونه..  

شهریور همون سالی که عقد کردیم ، خیلی به من اصرار کرد که مثل خودش قرآن رو حفظ کنم. منم سعیم رو کردم و چند جزء حفظ کردم. خودش با اینکه سرش خیلی شلوغ بود، اما حتما قران رو حفظ میکرد. همیشه هم برنامه ریزی میکرد برا قران حفظ کردن. اگر یه روز وقتش به بطالت میگذشت، خیلی ناراحت میشد و عمیقا غصه میخورد که چرا اون روز رو درست استفاده نکرده... واقعا از وقتش استفاده میکرد...

حماسه بانو: در دوران عقدتون هم به سوریه رفتن؟

همسر شهید: بله. اولین ماموریتشون در دوره عقدمون بود که خیلی خیلی به من سخت گذشت. من میگم 75 روز ولی خودش میگفت 65 روز. برای من خیلی دیر گذشت. 

حماسه بانو : چطور با اینهمه شیدایی که بین تون بود، تحمل کردین؟

همسر شهید: من واقعا روم نمیشد جلو خانواده با تلفن صحبت کنم. حتی الانم بعد پنج سال روم نمیشه. همیشه میومدم بیرون تو حیاط صحبت میکردم.با اینکه زمستون بود و  هوا به شدت سرد بود. من هر شب گریه میکردم ولی اصلا نمیگفتم چرا رفتی یا کاش نمیذاشتم بری. اما دلم خیلی تنگ میشد. اونم پشت تلفن مدام ابراز محبت میکرد و دلداریم میداد تا آروم بشم. خیلی وابسته بودم . چون اینجوری نبود که ندونم کجا میره یا شوکه بشم. همیشه از شهادت میگفت که دعا کن شهید بشم. ولی اون ماموریت اولی خیلی بهم سخت گذشت. وقتی برگشت از حال و هوای سوریه برام گفت که چقدر زیارت حضرت زینب براش شیرین بوده. برا همین بعدش به اتفاق هم رفتیم سوریه زیارت. عید سال بعدش هم با خواهرشوهرم رفتیم مناطق جنگی جنوب که خیلی خوش گذشت.

ابوالفضل خیلی مراقب حال من بود و تمام سعی ش رو میکرد تا کاری کنه که شرایطی فراهم کنه که من راحت تر باشم. مثلا قبل از ازدواج موتور داشت . چند ماه بعد از عقدمون یه پراید خرید که رنگش هم به سلیقه من گذاشت. گفت ماشین رو فقط بخاطر تو خریدم چون دیدم وقتی جایی میریم با موتور سختت هست...








  • دوستدار شهدا
۱۲
مهر


همیشه میگفت زن ومرد اگه بیشتراز 10 ثانیه از هم ناراحت بشن خداهم ناراحت میشه،

برای همین همیشه میگفت ناراحتۍ زیر 1 ثانیه از هم روا هستش ولی بیشتر نه.

نقل از همسر

 شهید سیاهکالی

 خادم الشهدا

@khadem_shohda

  • دوستدار شهدا
۱۲
مهر


سیداسماعیل،با  حوزه علمیه امام صادق علیه السلام دماوند مانوس بود.وروزهایی رو باطلاب این حوزه درهمین مدرسه گذرانده بود...مدرسه ی ما را دوست داشت.

هروقت می اومد دماوند، مدرسه ی امام صادق علیه السلام مأمنش بود...

این شبها وروزها وسحرها، خیلی به یادش هستم.  شبکه ی دو مستندش رو پخش کرد..

بهانه ای شد که بخشی ازخاطراتش را که برای اربعینش نوشته بودم.تقدیم شما کنم.

ان شاالله به آنها برسیم......

 درست روز یکشنبه بود، درجلسه ای نشسته بودم،  پیامکی برایم آمد:

سلام! دیروز از لاذقیه پرواز کرد: "سیداسماعیل سیرت نیا"!!! باورم نشد، جواب دادم:

سیرت نیا خودمون؟؟! جواب آمد:

در حال حاضرشهید شده، در گردان الزهرا(س) بود .یک ترکش خورده به پهلوش، یکی هم به سرش......!

سید را ده سالی بود که می شناختم، باهمه خاطرات شیرینش، که خدا می داند از او جز محبت وخوبی درخاطرم نبود و نیست! درهمان جلسه به عزیزی که سید رو میشناخت، خبر را گفتم، لحظاتی مبهوت ماند و ازصحبت ایستاد...

بعد گفت: او همین بود، به هرچیز می خواست می رسید، حالا هم به شهادت رسیده!!

و من بی اختیار به خودم گفتم:""حقش بود!!"

سید، متولد سال پنجاه وهفت بود.

سال انقلاب روح الله! برای همین عاشق امام بود، مراسم ساده ی عقدش رو درحرم امام برگزار کرده بود!!

و چقدرها بهش خندیده بودند و او جواب دندان شکن بهشون داده بود!

سید ازهمان خانواده های مستضعف وپابرهنه بود، که از رهگذر انقلابی بودنش و با مسئولان و مدیران سروکله زدنش، چیزی جز بدهکاری و قرض، آن هم برای احیاء فرهنگ شهادت ،برایش باقی نمانده بود.

آنها که سید را می شناختند و با او کار کرده بودند، می دانستند که اسماعیل، تکیه اش فقط به خدا بود.

آن قدر روی یک کار و اعتقاد تمرکز می کرد و از جان مایه می گذاشت که خستگی را خسته می کرد، ازپا 

نمی نشست تا ازپا می افتاد و سرانجام او بود که به آنچه که می خواست می رسید.

گاهی برای دانش آموزان اردوی مشهد می گذاشت.گاهی اردوی جنوب و گاهی هم کربلا....

همانجایی که با همسرش قرار گذاشته بود این اربعین و با پای پیاده سفر کند.

سالی چندبار یادواره شهدا برگزار می کرد، به بهانه هر عملیاتی ، با دعای ندبه وکمیل درشهادت ها و وفات معصومان علیهم السلام.

 همه کاررا هم یک تنه پیگیر می شد.ازدعوت مداح وسخنران و مجری، تا ایاب وذهاب وپذیرایی وتبلیغات.

به نام خودش وام می گرفت ویادواره برگزار می کرد و فقط خدایش می دانست و برخی دوستانش واین اواخر همسر صبور وجهادگرش. این اواخر خالص دریافتی اش شده بود...پانصد ریال.....!!!تعجب نکنید!!!

اینها افسانه نیست ،قصه ی ایثاربچه های ولایت است...تربیت شده های انقلاب...

می گفت: یک لقمه کمترمی خوریم و کمی جمع تر می خوابیم اما علم شهدا را برپا نگاه می داریم.

حالا دراین مسیر چه خون دلها خورد بماند. چه حرفها ازچه کسانی شنید بماند.چه تنهایی هایی کشیدبماند!!!!

راوی : حجت الاسلام حمید آقایی

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۱۲
مهر


بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام عرض میکنم خدمت تمام مردم ایران 

سلام میکنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض میکنم به خانواده عزیزم 

امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش میکنم بعد از مرگم خوشحال باشید

که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.

صحبتم با حضرت امام خامنه ای ,آقا جان گر صد بار دگر متولد شوم برای اسلام و مسلمین جان میدهم

آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۱۱
مهر

تشییع باشکوه و بی‌نظیر دو شهید و دو مادر شهید در دارالمجاهدین همدان

امروز و در آستانه سالروز شهادت سردار سرلشگر شهید حاج حسین همدانی، دارالمجاهدین همدان شاهد رویداد با شکوهی از جنس سال های دفاع مقدس بود و سرمای شدید نیز نتوانست مانع تجدید میثاق مردم با آرمان های امام(ره) و شهدا شود.

شهید محمدرضا زارع الوانی مدافع حرم و جانباز شهید رحیم تفریحاتی نیز سال 65 در آبادان بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح شد و روز گذشته پس از تحمل سال‌ها درد و رنج به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

همچنین پیکر بانو گلزاربختیاری" مادرسردار شهید حسن صوفی" در کنار پیکر این دو شهید تشییع شد.

شهید حسن صوفی" از فرماندهان بزرگ استان بود که 26 اسفند 63 در عملیات هورالهویزه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

پیکر بانو منصوره نظریان" مادر دل سوخته شهیدان معزز حسین و علی مینایی" نیز در کنار پیکر شهدای گرانقدر تشییع شد.

شهید علی مینایی، یکم خرداد 64 در منطقه مهران و شهید حسین مینایی" 30 اسفند 62 در عملیات والفجر 5 در منطقه چنگوله به شهادت رسید.

یاد شهدا با صلوات

بیسیم چی

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۱۱
مهر



شهید سجاد زبرجدی در وصیت نامه ای که از خود به یادگار گذاشته، نوشته است:

سلام علیکم و رحمه الله

خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس حق را انتخاب نموده و دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تا از حق منحرف نشود. اگر این بنده اشتباه کند تمام محیط اطراف به او تذکر می دهند، اگر گوش و چشم او نمرده باشد اثبات این جمله بسیار ساده است! شما چهل روز دایم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.

نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد.

سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند.

انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با نماز شب می رسد.

برادران و خواهران من، اگر ما در راه امام زمان(عج) نباشیم بهتر است هلاک شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی شهادت کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است.

برادران و خواهران من، امام زمان(عج) غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرایت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است.

هر گناه ما، مانند سیلی است برای حجت ابن الحسن (ارواحنا فداه)

سه چیز را هر روز تلاوت کنید:

1/ زیارت عاشورا

2/ نافله

3/ زیارت جامعه کبیره

اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم.

من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.

همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم.

و سلام را به امام زمان(عج) بفرستید تا رستگار شوید.

خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید و از من راضی باشید. همه شما را به جان حضرت زهرا(س) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم. نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود.

السلام علیکم

دفاع پرس


  • دوستدار شهدا