شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۷۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۸
آبان


وصیت شهید هادی زاهد به دست خط خود شهید:

این دستمال و تسبیح تربت را با این کفن با من به خاک بسپارید ...

بیسیم چی

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان

 

همین روز ها بود ڪہ ڪولہ بارت را می بستی...

دلت میخواست زائر اربعین حسین باشی

و قدم هایت را متبرڪ ڪنی به خاڪ راهش

اما تو را جای دیگری می خواندند...

مدافع حریم زینب شدی،،

و خونت را گذاشتی پای راهش...

حالا ما جامانده از راه زینبی توایم

و

در قدم های کربلاییمان به یادت...

پیاده عزم سفر کرده ام به سوی حسیـــــن

کنار هر قدمم رد پای یاد شماست

ارسالی دوستان،نجف اشرف

شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع

@abdosalehzare

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8asaRTEMLDAA

کانال شهدای مدافع حرم قم

  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان


پارسال همین موقع بود که ما و حاج حسن رفتیم برای گرفتن گذرنامه برای رفتن به پیاده روی اربعین ما آماده رفتن شدیم تا اینکه یک روز در پادگان خبر رفتن به سوریه پیچید.

حاج حسن برخلاف دیگران عکس العمل خاصی درباره اعزام به سوریه نشان نمیداد.

تا اینکه چند روز مانده به اربعین متوجه شدیم که حسن آقا جز افرادی هست که به سوریه اعزام می شود.

حسن یک روز قبل اربعین رفت سوریه وبعد از حدود یک ماه بااصابت ترکش و موج گرفتگی برگشت.

حسن تشنه ی شهادت بود واز خود نشان نمیداد.

نماز شب حاج حسن ترک نمیشد درحالی که هیچ کس خبر نداشت.

تاروزی که درمرحله ی دوم اعزام به سوریه تو سرمای شب ما همه مشغول گرم کردن خود بودیم  یک دفعه به ذهنم رسید حسن نیست رفتم دنبالش همه جارو گشتم تا بعد از مدتی دیدم گوشه ی یک اتق خرابه کوچک مشغول خواندن نماز شب است.به حسن گفتم این کارارو نکن یه روز شهید‌میشیا.

گفت ما سعادت نداریم.نگران نباش شما ازما جلوتری.

حسن تو سوریه روزی ۲ساعت میخوابید وتمام وقت مشغول کار بود طوری‌که وقتی به مقر می امد تمام بدن ولباس هایش سیاه و خاک الود بود طوری‌ که شناخت او برایمان سخت بود.

تا این در روز عید مبعث به ارزوی دیرینه ی خود رسید ومارو تنها گذاشت.

ونشد که انسال باهم پیاده اربعین بریم پیش اقا.

حاج حسن خوش به خالت کربلا نرفته بودی اما کربلایی شدی .یاعلی

به نقل از همرزم شهید

جاوید الاثر شهید حسن رجایی فر

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان


زمان اکران فیلم سینمایی محمد رسول الله(ص)، دفتر نماینده محترم ولی فقیه در استان البرز تصمیم گرفت در یکی از سانس های صبح خانواده های روحانی شهرستان کرج را میهمان تماشای این فیلم فاخر کند، با اشتیاق رأس ساعت9 صبح خود را به سینما هجرت رساندم، سینمای نام آشنا و قدیمی که اولین فیلم سینمایی عمرم را نیز در آن دیده بودم، در ردیف اول طبقه دوم سالن جای گرفتم، بعد از دقایقی علی آقا تمام زاده هم از راه رسید، مدتی بود که از او خبری نداشتم می دانستم که در سوریه است، ولی ارتباطمان قطع شده بود،از دیدنش واقعا خوشحال شدم دقایقی خوش و بش کردیم تا اینکه اکران فیلم شروع شد، ابتدای فیلم هیجان خاصی داشت رفته رفته از هیجان و جلوه های ویژه فیلم کاسته و جنبه روایتگری تاریخی آن پررنگ تر می شد،

در چنین لحظاتی وقت را غنیمت شمرده و به گپ و گفت خود ادامه می دادیم، پرسیدم علی آقا شما اول بار چطوری توانستی سوریه بروی؟گفت با فاطمیون افغانی رفتم، بعد شروع کرد به تشریح مظلومیت این مجاهدین ناب و مخلص شیعه، می گفت: در کشورمان برای همکاری با این مجاهدین مظلوم و مخلص سیاست هماهنگی وجود ندارد، سپاه پاسداران از اینها حمایتی می کند ولی نیروی انتظامی به محض یافتن آنها طبق قانون ورود غیر قانونی اتباع خارجی، این عزیزان را دستگیر و با انتقال به مرز مشترک با افغانستان رهایشان می کند و چون بیشتر این عزیزان در سوریه شناسایی شده اند، توسط دولت افغانستان دستگیر و زندانی می شوند فاطمیون افغان در واقع همه خط شکن هستند بنابراین شهداء بسیاری هم تقدیم می کنند، ولی آیا دیده ای که در ایران برای شهادت این عزیزان مراسمی گرفته  شود؟ اینها نه بنیاد شهید دارند و نه جانبازان و نه حتی با مهاجرینی که قاچاقی وارد کشور شده اند فرقی گذاشته می شوند، بعضی از این دوستان، خانواده های خود را به ایران آورده و میهمان ما شده اند، بعد از شهادت هر مجاهد فاطمی تکلیف زن و فرزند آنها چه می شود؟

حرفی برای گفتن نداشتم فقط بسیار متاسف و متأثر شدم قول دادم این موضوع را منتقل کنم، فیلم کم کم به انتهاء 

می رسید، زیر نور کم فروغ پرده سینما به او خیره شده بودم احساس می کردم نورانی تر شده است با علی آقا خداحافظی کردم، در حالی که نمی دانستم این دیدار آخرین دیدار است تا قیامت، الان که این سطور را به نگارش درمی آورم بغضی گلویم را می فشارد، نه بخاطر شهادت علی که شهادت هنر مردان خداست،  بلکه بخاطر مظلومیت علی، همه دوستانی که علی را می شناختند می دانند مظلومیت برای علی فقط یک صفت نبود بلکه یک مقام بود مظلومیت بخشی از سرشت و سرنوشت شهید علی تمام زاده بود...

 Aliarjmand.com

  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان


بسم رب الشهداء 

رفقا سالگرد شهادتتان را تاب نیاوردم 

آمده ام فریاد بزنم دلتنگی هایم را

یکسال ندیدن هایتان را

یکسال نبودن هایتان را

یکسال غربت چشم هایتان را

یکسال اشک و اندوهم را

یکسال قدم زدن در شهر بدون شما را

یکسال شرمندگی را

یکسال نفس  کشیدن را 

یکسال افزودن بر بار گناهان را

یکسال طعنه های مردم را

یکسال زخم زبان ها را

یکسال صحبت از حقوق نگرفته را

یکسال بغض در گلو مانده را

یکسال حسرت بر دل مانده را

یکسال ........

چه زیبا بر روی صفحه دنیا خط خون کشیدید و عندربهم یرزقون شدید وچه بی ریا وپاک نام خودرا در عرش وفرش ماندگارکردید و چه ساده از تعلقات دنیا و خانواده خود چشم پوشاندید.

نمیدانم کدامین حدیث عشق را خوانده بودید که چنین عاشقانه با براق اخلاص وایمان خود را آسمانی کردید. 

بدون شما شهر برایم اقلیمی غریب است

بدون شما قدم برداشتن از این کوچه ها سنگین است

بدون شمادنیا برایم سخت و تنگ است

آمده ام فریادهایم را به گوشتان برسانم

یادتان هست آخرین بار؟ 

عبطین

شب عملیات

عقد اخوت

حرفهای حاج مهدی

روضه زینب

 دستهای گره کرده و درهم در حال و هوایی عجیب در حین خواندن و تکرار دعا و عقد اخوت وطلب شفاعت در صورت شهادت.

میدانم که یادتان هست اصلا مگر میشود فراموش کرد. 

زمزمه های عمه جان والهی العفو سید میلاد با آن لهجه شیرینش هنوز در گوشم می پیچد ،

چهره مهربان مجتبی و یارقیه ای که با حناروی دست نوشته بود هنوز جلوی چشمانم هست سکوت و معصومیت و تواضع حاج مجید هنوز هم احساس میشود.

راستی....

یادتان هست جمله حاج مهدی در آن شور و حال که گفت بچه ها شاید فردا کسانی از جمع ما بسوی آسمان پرکشند اگر کسی پرید دست ما راهم بگیرد. 

و شماچه عاشقانه و بیصداوسبکبال پر زدید 

میخواهم فریاد بزنم وصدای قلب بیچاره ام را به گوشتان برسانم و بگویم دست مرا هم بگیرید.....

دیگر نه تاب ماندن هست نه پای رفتن

رفقا

 حاضرم تمام زندگی ام را  ،باقی مانده ی عمرم را بدهم ولی آن ثانیه ها برگردد شاید من هم مثل شما........

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

هرکه در این حلقه نیست فارغ ازاین ماجراست

اولین سالگرد شهادت مدافعان حرم آل الله سیدمحمد(میلاد)مصطفوی..مجتبی کرمی و حاج مجید صانعی موفق ، گرامی باد. 

جهت شادی ارواح طیبه شهدا علی الخصوص شهدای مدافع حرم و شهدای منظور صلوات...

مرتضی رزاقی شهر ماماهان ۱۳۹۵

ارسالی از کاربران محترم کانال خادم الشهدا 


  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان

امروز

قم - بھشت معصومه(س)

منبع:ڪانال فرمانده شھید«مھدی‌صابری»

https://telegram.me/shahid_saberi

 @fatemeuonafg313

 کانـــال رسمــے فاطــــمیون

  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان


‍ روح‌الله شاگرد اول مهندسی برق خودرو‌های زرهی در دوره کاردانی بود و می ‌خواست ادامه تحصیل بدهد که بحث اعزام داوطلبانه‌اش به عراق و سوریه پیش آمد.

 در موسسه شهید زین‌الدین فعالیت داشت اما از ادامه تحصیل صرف‌نظر کرد و برای رسیدن به جمع مدافعان حرم به صورت داوطلبانه راهی شد.

عملیات عاشورا در عراق منجر به آزادسازی منطقه جرف‌الصخراز اشغال تکفیری‌های داعش والقاعده شد؛ 

منطقه‌ای که در جنوب بغداد و شمال کربلا قراردارد. 

یکی از اصلی‌ترین اهداف این عملیات پاکسازی منطقه برای امنیت زائران امام حسین(ع) برای عاشورا و تاسوعا و پیاده‌روی اربعین بود.

 در روند اجرای عملیات بود که روح‌الله همراه یکی از همرزمانش برای تعمیر چند تانک رفت و بعد از اتمام کار در فاصله‌ای که منتظر خودرو برای بازگشت به پایگاه بودند در کنار مخروبه‌ای،پناه گرفتند که درهمین حین تله انفجاری کنار مخروبه منفجرشد و روح‌الله به شهادت رسید.

شهید روح الله مهرابی

مدافع حرم

به روایت از همسر محترمه شهید

روحمان با یادش شاد

خــــــــادم الشـــــهداء


  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان


شهید سجاد عباس زاده

فرزند شهید حسن‌عباس‌زاده

 ‌ پدرش در عملیات والفجر ۹، در سلیمانیه عراق، به شهادت رسید و پیکر مطهرش حدود ۱۰ سال بعد برگشت.

خودش آذر ۱۳۹۱، بر اثر انفجار در حین خنثی سازی گلوله های عمل نکرده به شهادت رسید.

شهید سجاد عباس زاده دو ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد و پدر شهیدش را ندید.

 پسر خودش هم دو ماه بعد از شهادتش به دنیا آمد و او هم پدرش را ندید.

وقتی بالای سرش رسیدند، در حالی یک دستش قطع شده بود و غرق به خون بود، فقط ذکر یا‌حسین (ع) می گفت...

مهربان بود، با صفا بود، خاکی و بی ادعا بود، بی قرار شهادت بود.

مزار: گلزار شهدای خرم آباد، کنار مزار پدر

شهید سجاد عباس زاده

هدیه به روحشان صلوات

خادم الشهدا

@khadem_shohda

  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان


زمانیکه در سوریه بودم با جواد محمدی در یک یگان خدمت میکردیم والبته هر روز با ابوعلی در ارتباط بودیم و هر روزهم میگفت چند روز بعد میام منطقه و این ادامه داشت تا از یگان ناصرین به واحدهای دیگری رفتیم جواد رفت به فرهنگی و منم رفتم به تخریب.

گذشت تا ابوعلی اومد خط و محور تحویل گرفت و شد مسئول محور ....مسئول محور به کسی میگویند که یک خط را تحویل میگیرد و وظیفه اش هدایت چند گردان هست چه در خط و چه در خط دوم و در حالت استراحت.

ابو علی به محض اینکه آمد جواد را برد پیش خودش و شد جانشین محور و ابو علی یک ....در اکثر ماموریتها با هم بودند و مشغول.

تا اینکه یک روز ابوعلی را دیدم و احوالپرسی و خوش بش و از من پرسید کجایی چند روزه دنبالت میگردم ...اگه وقت داری بیا بریم خط یک جریانی هست با هم ببینیم. با هم راه افتادیم رسیدیم به خط و باید پیاده میرفتیم و میدویدیم .و تند از منطقه ای که دشمن دید داشت رد شدیم البته تیر اندازی در خط یک جریان عادی بود و همیشه به سمت ما تیر میانداختند ولی ما در میرفتیم.

ابوعلی ساختمانی را نشان داد و گفت شبها دشمن میاید داخل ان ساختمان و گفت اگر صلاح میدانی تخریب کنیمش به طوری که هیچ اثری بجا نماند.

ساختمان ویلایی بزرگی بود وسط خط خودی و خط دشمن .....قرار بر این شد که دراولین فرصت آن را خراب کنیم ...اما انفجار در نزدیکی دشمن احتیاج به هما هنگی با فرمانده تیپ داشت ...و گفتم من با حاج محمد مسئول تخریب وقت حلب با ف تیپ صحبت میکنیم و موافقتش را میگیریم.

این جریان چند روز گذشت تا اینکه در منطقه ی خالدیه چسیبده به خانطومان مشغول کارم بودم که صدای انفجار شدیدی کل منطقه را لرزاند و دود سفیدی کل منطقه را گرفت  وهمزمان صدای هواپیما در فضا میپیچید ...به متطقه با دربین نگاهی انداختم که دیدم دود از سمت ابوعلی میاد گفتم یا ابوالفضل محور ابوعلی را زدن همزمان صدای بیسیم بلند شد و مرا صدا کرد ف تیپ بود گفت انفجاز از شما بود.

گفتم نه گفت برسی کنید و نتیجه را بگین ...با ابوعلی تماس گرفتم جوابی نیامد گفتم این رفیقمان هم شهید شد رفت

خلاصه هرچه پیگیری کردیم نتیجه مشخص نشد .....از تیپ به مراتب بالا تر هماهنگ شد و عنوان شد احتمال قوی هواپیما اشتباهی خط خودی را زده و به لازقیه ....پایگاه نیروهای روس خبر داده شد .....

تا چند روز گذشت و آب از آسیاب افتاد و ابو علی را دیدم البته در این بین چند بار دیدمش ولی اینبار.

همش میخندید و میگفت یک چیزی میکم ناراحت نشی گفتم بگو .....زد زیر خنده که اون انفجار چند روز پیش کار من بود من ده تا کپسول را منفجر کردم .

خیلی جاخوردم و ترسیدم چون کار با مواد منفجره تخصصی است والبته ابوعلی کار کرده بود اما مهمات دست ساز تروریستها که گل کرده است خییییییییییلی خطر ناک هست.

اون روز هیچ اتفاق ناگواری رخ نداد و همه چیز به خیر گذشت و البته به ابوعلی بیشتر دقت میکردیم .......تا دوباره انفجار نزند که البته دوباره و سه باره زد.

یکی ا زهمرزمان شهید

  • دوستدار شهدا
۱۷
آبان


خوش به حال مدافعان حرم

پر کشیدند از میان حرم

بین سجده میان سرخیِ خون

آرمیدند با اذان حرم

لک لبیک یاحسین گفتند

در حریم نوادگانِ حرم

مثل عباس با قدی رعنا

شده بودند پاسبان حرم

چه قَدَر عاشقانه جان دادند

در رهِ دوست، عاشقان حرم

روی سنگ مزارشان باید

بنویسند خادمان حرم

کم نشد از سرِ یکایکشان

سایه ی لطف عمه جان حرم

پرچم یاحسین را دادند

اربعین دست زایران حرم

وای بر ما که بالمان بسته است

ما کجا و کبوتران حرم

هر چه شد عاقبت که جا ماندیم

نزدیم پر در آسمان حرم

ما که مُردیم، ایهاالارباب

پس نیامد چرا زمان حرم

یادم آمد فرار می کردند

از دل خیمه دختران حرم

آه، شیطان دوباره آمد و زد

تازیانه به حوریان حرم

شمر و خولی، دوباره افتادند

بی عمو، نیمه شب به جان حرم

شاعر:رضاباقریان

 شعر مذهبی حدیث اشک 

http://hadithashk.com/

  • دوستدار شهدا