شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۳۰ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۰
آذر

شهید سجاد خیلی انسان خوش رو، و با ادبی  بود خلاصه از اونجایی که من باسجاد رفیق بودم نمی دونم چی شد یه دفعه گفت ما خیلی آدم های بی چاره ایی هستیم با تعجب!گفتم چرا؟

 با یه نگاهی گفت آخ ما پدر نداریم.

گفتم هان!گفتم یعنی چی؟

گفت پدرمون نیست دیگه مگه تو امام زمان (عج) رو نمیشناسی گفتم چرا نمی شناسم من نوکر اقا صاحب الزمان هستم،  تازه فهمیدم چی میگه دو هزاریم افتاد

منظور سجاد این بود که در نبودن امام زمان (عج) ما پدر نداریم چون اعتقاد داشت که ما  بچه شیعه ها  فرزندان امام زمان هستیم و در نبود اقا پدر نداریم و اخر این قضیه بهم گفت رفیق همیشه غصه امام زمانت رو بخور که امام زمان هم خریدارت باشه. بغضم گرفت و رفتم..

و خدا شاهد هر وقت سجاد رو میدیدم یاد اون حرف می افتادم غصه امام زمانت رو بخور که امام زمان هم خریدارت باشه حرف زیبایی گفت و این رو میدونم  که سجاد انقدر غصه امام زمان رو خورد که حضرت خریدارش شد.

کانال‌شهید 

 @Shahid_sajad_zebarjad

تاریخ شهادت۹۵/۷/۷

نحوه‌شهادت ترکیدن خمپاره کنارشون

شهیدمدافع‌حرمــ  سجاد زبرجدی

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

http://telegram.me/joinchat/BdZTPjviYcqmkUF7chrEUA🍁

  • دوستدار شهدا
۲۰
آذر

پای درد و دل های مادر علیرضا می نشینیم 

از حرفای زیبایش درباره 

فرزند عزیزش

و برادر دلاورش

از خانواده ی صبور شهید اسدالله کمالی خداحافظی کردیم و در همان محل به خانه ی شهیدان علی ناظری و حسن مرادی رسیدیم.

آنجا خانم مرادی برای ما هم از برادرش حسن گفت و هم از پسرش علی.

علی ۲۲ساله و تک تیر انداز از لشگر فاطمیون بود.

خانواده ی او ۳ پسر و ۲ دختر داشت.

حالا با رفتن علی یکی از جمع آن ها کم شده.

او عضو فاطمیون بوده و تنها توانست مدرک تحصیلی سیکل بگیرد.اما به قول قدیمی ها یک موی این جوان از صدها موی تحصیل کردگان از خدا بی خبر با ارزش تر است.

خانواده  آن ها از ۲۶ سال پیش تا کنون در ایران زندگی می کنند و حالا در منطقه زینبیه ی اصفهان ساکن شده اند.

علی کاشی کار بود و پدرش در منطقه محمد آباد در کوره های آجر پزی لقمه ای حلال برای خانواده فراهم می کرد.مادر علی می گوید:علی آرزوی شهادت داشت و می گفت که من خود را نذر حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده ام ان شاءالله حضرت زینب شهادت او را از ما بپذیرد.

مادر میگفت که وقتی علی دید دایی اش به سوریه می رود آمد سراغ من و گفت مادر برگه ی رضایت والدین را می توانی امضا کنی؟

اما من گفتم برا کجا؟

او انگشت مرا گرفت و اثر انگشتم را برداشت و رفت تا اینکه به همراه دایی حسنش به سوریه اعزام شدند.

وقتی به سوریه رسیدند و تماس گرفت در مرتبه اول نماز ظهر می خواندم که گفت من با دایی و پسر خاله در سوریه ایم و از آن زمان هر هفته تماس می گرفت.

استرس زیادی داشتم و وقتی نماز می خواندم دلم شور میزد تا اینکه پس از مدتی از ناحیه پای چپ تیر خورد و برای درمان به ایران آمد و دو شب در بیمارستان بود بعد که درمان شد به او گفتم دیگر نرو.او گفت نه مادر آنجا جای خوبی است و من آنجا را دوس دارم و باید بروم و با اصرار زیاد خداحافظی کرد و رفت.

علی مدتی بعد در ۲۱ رمضان در تماس با خانواده گفت که من در حرم حضرت رقیه هستم و سالمم و عکس هایش را از طریق تلگرام فرستاد.

دیگر از او خبری نداشتیم تا اینکه سه روز پس از عید فطر در تماس با یکی از همرزمانش فهمیدیم که شب بیست و سوم رمضان(شب قدر) از ناحیه سمت راست سر ترکش خورده و شهید شده.

مادر دل شکسته از برادرش می گوید:

برادرم حسن هم ۳۵ ساله بود که شهید شد.

او در افغانستان فرمانده یکی از فسمت های ارتش بود.یک سال بیشتر در ایران زندگی نکرده بود که به زیارت کربلا رفت.پس از بازگشت هوای سوریه به سرش زد .او عضو زرهی جبه مقاومت فاطمیون سوریه شد.

حسن در سوریه ۱۲ نیرو تحت فرماندهی خود داشت.تا اینکه در یک عملیان توسط نیروهای داعش محاصره و با آتش گرفتن تانک شهید شد و پیکرش سوخت به طوری که وقتی برا شناسایی او به باغ رضوان رفتیم جنازه اش اصلا معلوم نبود و با سیم ها و لاستیک های سوخته تانک مخلوط شده بود

او چهار فرزند داشت و همسرش فوت شده بود و حالا فرزندانش یتیمش در افغانستان زندگی می کنند.

مادر دلسوخته ی علی در حالی که بغض گلویش و اشک چشمانی را گرفته بود می گفت:

پس از این واقعه ما به همراه ۱۵ خانواده شهید افغان دیگر از شهرستان های دیگه اطراف اصفهان از طرف بنیاد شهید برای زیارت به سوریه اعزام شدیم.و در آنجا از خانواده ی علی به خاطر رشادت ها و جان فشانی ها تجلیل شد.و مدال لیاقت و لوح تقدیر به ما داده شد و مدت ۴ روز در دمشق و حرم حضرت زینب حضور داشتیم.

ان شاءالله که حضرت زینب از ما این دو قربانی را قبول کند.علاوه بر این امسال در افغانستان پسر عمو و پسر عمه ام در افغانستان بودند نیز به دست طالبان و داعش شهید شده اند.

دیدار ما با این خانواده ی شهداء مدافع حرم اصفهان پایان یافت.

اما یاد و خاطره ی شهداء مدافع حرم از ذهم ما پاک نخواهد شد.

به امید روزی که با ظهور منجی عالم بشریت رزمندگان  و شهداء فاطمیون را در رکاب حضرت ملاقات کنیم..

@fatemeuonafg313

 کانـــال رسمــے فاطــــمیون

  • دوستدار شهدا
۲۰
آذر

مدافع حرم

شهید جمال الدین 

ولادت: 1362 

شهادت 94/11/15حلب

مزار:‌ بهشت الزهرا بردسیر

 @fatemeuonafg313

کانـــال رسمــے فاطــــمیون

  • دوستدار شهدا
۲۰
آذر

سید محمد مهدی شفیعی شعری در محضر رهبر انقلاب اسلامی خواند. مضمون این شعر پیرامون مدافعان حرم و دفاع از سرزمین‌های اسلامی است.

کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی می‌کند

سرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی می‌کند

مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان

آسمان شام با ایران چه فرقی می‌کند

قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم

حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می‌کند

مرز ما عشق است هرجا اوست آنجا خاک ماست

سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست

بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می‌کند

شاعر محمد مهدی شفیعی 


  • دوستدار شهدا
۱۹
آذر


تاابد یادم نمیره....

روزی که برای اولین بار وارد دمشق شدیم واینکه چجوری خودمون رو بشهرک زینبیه نیمه محاصره رسوندیم....

روی دیوار های حرم زینب نوشته بودند...

زینب تو را از شام.بیرون خواهیم کرد.....

میومدن دقیقا روبروی حرم زانو بزمین میزدن وتو فاصله 150.متری ارپی جی بسمت گنبد شلیک میکردن...

و باچه غروری تیربار روی در دیوار حرم میگرفتن............................

وهنوزبعداز3سال وتعمیر کامل گنبد...

رد گلوله روی در دیوار بیرونی بچشم میاید....

حرمش ودیوارهایش خود پناهگاه مدافعان حرمش بود...

معدودبومیها و افغانیها وعراقیها ولبنانیها وچند ایرانی وحاج ابوتراب.(محمودالشبیب)....

مدافعانی که پشت حرم و درسمت مخالف  با دستان خالی وسلاحهای سبک ساختمان های بلند وهتلهای روبروی حرم رو که سنگرگاه تروریستها بود هدف قرار میدادند تا جرات نکنند این 100متر اخر رو طی کنند و........

وفاصله زینب با حرامیان فقط یک خیابان دوطرفه بود....

بنازکی یک چادر زنانه

شهدایی که یواشکی دفن میشدن....

چنتاایرانی گمنام در قبرستان شهدای بومی وبقیه هم که.....

انقدربی سرصدا درشهراشون ارام.میگرفتند که انگار پیرمردی متوفی شده ونه یک جوان برومند در سه هزار کیلومتر انطرفتر ودر دفاع از حرم عمه سادات....

وحلب هم......

همین پارسال پیکر سید ابراهیم که 5 روز نشد از فرودگاه پرواز بلند بشه بیاره دمشق...

تکفیریهای حلب نذاشتن......

وسردارهمدانی که مجبور شد زمینی از حلب برگرده که در اثنای راه........

و........

ونمیخاستند زینب در شام بماند

........وحالا.....دمشق امن شده وحلب ازاد..... 

لبهامان خندان ولی دلهای ما همچنان گریانست...

 و.......................

شهدایی که دیگر نطیری ندارند

شهدای مدافع حرم.....

آنان که با زینب در شام تاابد ماندند

@nabjahadi



  • دوستدار شهدا
۱۸
آذر

ساعاتی پیش مراسم اولین سالگرد 

مدافع حرم 

شهید سید یحیی براتی

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۱۸
آذر

بسم الله

تو گوشیم از یک هفته قبلش زنگ گذاشته بودم

هر روز طرفای بعدازظهر زنگ میخورد

وقتی گوشی رو باز میکردم این جمله رو میدیدم

          "تولد محمود رضا"...

انگار هول بودم

از همون اولش همینطوری بودم

عجله داشتم اولین نفر باشم

که بهت تبریک میگه.

دیگه این روزا بزرگترین مشغله ذهنیم این می شد که امسال چی کار کنم

که امسال چه چیز مسخره ای بگیرم

که امسال چطور غافلگیرت کنم

چقدر حال میداد

چه ذوق کودکانه ای

چه دلخوشی پاکی

تولدت برام مهم بود

تولد همه ی رفقام برام مهم بود

و مهمتر از همه اینها

اون چند دقیقه لبخند و خنده ای بود که بواسطه اون جشن تولد رو لبهامون مینشست

و 

محمود اعتراف میکنم که نمک تولد تو برام با همه فرق داشت

اعتراف میکنم که برای تولد تو مایه ی بیشتری میذاشتم

اعتراف میکنم که تولد بقیه بچه ها بیشتر خوش میگذشت و میخندیدیم

ولی برای تو از دل بیشتر مایه میذاشتم

آخ که اعتراف چقدر سخته

اونهم برای من

اونهم جلوی تو

محمودرضا رفاقت خرج داره

در جریان هستی دیگه ان شاءالله؟

محمود

دلم تنگته

خیلی

بگذریم....

هر جا که حرفت شد همان دم گریه کردم

خود را به یک گوشه کشاندم گریه کردم

جاى تو غم را بو کشیدم با نوازش

بر روى زانویم نشاندم گریه کردم 

هر روز خوابیدم که شب بیدار باشم

هر شب نشستم شعر خواندم گریه کردم

باران که زد با بغض پشت رل نشستم 

در التهاب شهر راندم ، گریه کردم 

تا آشنایى دیدم از حال تو پرسید 

جایت سلامت را رساندم ، گریه کردم

تار سفیدى بین موها دیدم امروز

آنقدر بر خود خیره ماندم ، گریه کردم

گریه

کردم

و من که گریه نکردم....گریه!!؟ نه کردم

به من چه مرد نباید که.....

من که نامردم

 آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۱۸
آذر

مصطفی از تمام تعلقات دنیایی دست کشید و با وجود شرایط مناسب کاری عازم سوریه شد. اما در فضای مجازی و ساخت مستند سعی در برهم زدن ارتباط دو قوم ایرانی و افغانستانی و القای حضور اجباری تیپ فاطمیون در سوریه را دارند که جای تاسف دارد. معتقدم که مصطفی جواب قاطعی به اینگونه تبلیغات داد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: رسانه‌های ضدانقلاب‌ها و برخی رسانه‌های غربی درصدد القای این هستند که اغلب افغانستانی‌ها به دلیل مشکلات شدید مالی در قالب لشکر فاطمیون تن به حضور در سوریه می‌دهند. تعداد بالای افراد تحصیل کرده و از طبقات بالای اجتماعی افغانستانی‌های مهاجر ساکن در ایران و حضور در سوریه خلاف ادعای رسانه‌های غربی و ضدانقلاب را نشان می‌دهد. غالب خانواده‌های شهدای لشکر فاطمیون به این موضوع اذعان می‌کنند که دفاع از اسلام و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) مهم‌ترین انگیزه شهدای آنها برای حضور در نبرد سوریه بوده است. برخی از این خانواده‌ها از لحاظ وضعیت تحصیلی، معیشتی و مالی در سطح بالایی هستند. یکی از این شهدا «مصطفی کریمی» نخبه دانشگاه تهران است. پیش از اعزامش به سوریه پیشنهاد یک شغل با درآمد بالا را به او در افغانستان می‌دهند؛ اما از آنجایی که وی بر تصمیمش قاطع بود، این پیشنهاد را نپذیرفت و عازم سوریه شد.

به مناسبت روز دانشجو با مرتضی کریمی برادر شهید «مصطفی کریمی» به گفت‌وگو پرداختیم که ماحصل آن از منظر مخاطبان می‌گذرد:

مرتضی که دو سال از برادرش کوچک‌تر است، سخنانش را اینگونه آغاز کرده و می‌گوید: «پدرم پیش از آغاز جنگ تحمیلی در حوزه نجف تحصیل می‌کرد تا اینکه صدام روحانیان را از عراق اخراج کرد. پدرم به همراه دیگر روحانیان وارد ایران شده و در شهر مقدس مشهد، ساکن می‌شود. پس از یک سال از مشهد راهی قم می‌شود و تا به امروز در حوزه قم فعالیت دارد. پنج پسر و چهار خواهر بودیم که برادر بزرگم متولد شهر نجف و باقی خواهران و برادران در ایران به دنیا آمدند.»

نمی‌توان مشکلات مهاجرین افغانستانی که با ایرانیان نیز خون شریک هستند، را نادیده گرفت. مشکلات پیش روی خانواده‌های مهاجران یکی از دغدغه‌های مصطفی بوده است که برادرش در این باره می‌گوید: «مصطفی ورودی سال 85 در دانشگاه تهران است. در آن زمان شهریه مهاجران در دانشگاه‌ها به نسبت امروز کمتر بود. از آن دوران تا به امروز خانواده‌های افغانستانی تنها می‌توانند مخارج تحصیل یکی از اعضای خانواده را تامین کنند و این موضوع مصطفی را به شدت آزار می‌داد. وی در همایش‌ها و گردهمایی‌های دانشجویی همیشه بر این موضوع اشاره می‌کرد.»

مصطفی گوی سبقت را از من ربود

مرتضی خود را دوست و برادر مصطفی می‌دانست. صحبت از مصطفی، او را به دوران کودکی می‌برد و می‌گوید: «شهادت مصطفی شوک بزرگی برای من بود. اختلاف سنی کم باعث شد که ما نسبت به باقی خواهران و برادران به یکدیگر نزدیک‌تر باشیم. دوران ابتدایی یک دوچرخه مشترک داشتیم. او به کلاس ورزش و من به کلاس زبان انگلیسی می‌رفتم. پس از پایان کلاس با دوچرخه به دنبال من می‌آمد. امروز که او کنارم نیست خاطرات آن‌ روزها برایم شیرین تر شده است.»

وی ادامه می‌دهد: «مصطفی از دوران کودکی تا قبل از اعزامش ورزش را به‌طور حرفه‌ای ادامه می‌داد و معتقد بود که یک فردی که برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) به سوریه می‌رود باید علاوه جنبه اعتقادی، از هر نظر جسمی نیز آماده باشد. مصطفی علاقه‌ای به فوتبال نداشت. بر سر این موضوع با او شوخی می‌کردم و می‌گفتم «تو که در فوتبال دفاع بلد نیستی چطور می‌خواهی یک مدافع حرم شوی؟ او هم برای اینکه ثابت کند هیچ کاری برایش به دور از عمل نیست، دروازه‌بان مسابقات می‌شد.

مصطفی قبل از اعزامش اخبار و کلیپ‌هایی که از سوریه منتشر می‌شد را به من نشان می‌داد، از این رو من نیز به حضور در جبهه مقاومت ترغیب شدم اما به دلیل این که از نظر جسمی آماده نبودم اقدام نکردم. نمی‌دانستم سرنوشت به گونه دیگری برایمان رقم خواهد زد.

پس از شهادت مصطفی همرزمانش بر سر مزارش حضور یافتند و روایت می‌کردند که در سوریه مصطفی پس از نماز صبح، مسئولیت ورزش رزمندگان را بر عهده داشت.»

قوانین و تبلیغات عامل اختلاف میان دو قوم ایران و افغانستانی

دو کشور ایران و افغانستان از سال‌های دور در صورت نیاز به یاری یکدیگر می‌شتافتند و به‌گونه‌ای می‌توان گفت خون شریک هستند. شهادت سه‌هزار شهید افغانستانی در دوران دفاع مقدس سندی بر این موضوع است اما امروز دشمنان و برخی قوانین درصدد بر هم زدن این ارتباط برادری هستند. مرتضی که از نزدیک این وقایع را لمس کرده، در این خصوص می‌گوید: «گاهی مهاجران افغانستانی در اقامت و امور اداری سرگردان می‌شوند. مهاجران از باز کردن حساب بانکی، ثبت سند نقلیه و منزل تا ثبت نام در مدارس و دانشگاه با مشکلاتی روبرو هستند. نداشتن بیمه و هزینه سنگین تحصیل از جمله مشکلاتی است که با آن دست و پنجه نرم می‌کنند اما به لطف الهی و پیگیری انجمن پزشکان افغانستانی بیمه مهاجران تا حدودی حل شده است. برخی قوانین همچنان گریبان‌گر مهاجران است. خانواده ما هم از این امر مستثنی نبود. مصطفی زمانی که می‌خواست برای تمدید گواهی‌نامه‌اش اقدام کند، اعلام کردند که براساس قوانین جدید به افراد مجرد گواهی‌نامه تعلق نمی‌گیرد.»

تبلیغات در جهت القای حضور اجباری فاطمیون در سوریه

چندی پیش بی‌بی‌سی با ساخت مستندی قصد القای حضور اجباری مردم افغانستانی را در جنگ سوریه داشت که برادر شهید کریمی با دلخوری از ساخت این موضوع، می‌گوید: «برخی مسئولان افغانستانی‌ در ایران تحصیل کرده‌اند. یکی از مسئولان پیشنهاد یک شغل خوب با درآمد بالا در افغانستان را به مصطفی داد اما او تصمیمش برای حضور در سوریه را گرفته بود به همین جهت پیشنهادش را قبول نکرد. مصطفی از تمام تعلقات دنیایی دست کشید و با وجود شرایط مناسب کاری عازم سوریه شد. اما در فضای مجازی و ساخت مستند سعی در برهم زدن ارتباط دو قوم ایرانی و افغانستانی و القای حضور اجباری لشکر فاطمیون در سوریه را دارند که جای تاسف دارد. معتقدم که مصطفی جواب قاطعی به اینگونه تبلیغات داد.»

حضور در راهپیمایی اربعین مسیر زندگیش را تغییر داد

مصطفی در یک خانواده تحصیل کرده رشد کرده و یک نابغه افغانستانی بود. پدر وی از روحانیون افغانستانی، برادرش فارغ التحصیل دانشگاه شریف، برادر دیگرش متخصص ارتوپد و رئیس سابق انجمن پزشکان افغانستانی در ایران است. مرتضی نیز از این امر مستثنی نبوده و دانشجوی رشته پزشکی است که در این خصوص می‌گوید: «مصطفی قبل از ورود به دانشگاه تنها دغدغه‌اش تحصیل بود و کمتر به مسائل سیاسی و روز توجه می‌کرد. جرقه مقابله با گروهک‌های تروریستی در ذهن وی از اربعین دو سال پیش آغاز شد. برادرم دو سال پیش به‌تنهایی در راهپیمایی اربعین حسینی شرکت کرد که این حضور باعث آشنایی وی با یک تک‌تیرانداز عراقی شد. این آشنایی نیز ادامه یافت تا اینکه مصطفی نیز علاقه‌مند به حضور در سوریه شد.

از نخستین باری که تصمیمش را بر زبان آورد تا زمان اعزام چندین ماه طول کشید. یکی از دلایل تاخیر در اعزامش مخالفت خانواده و دولت افغانستان بود. دولت افغانستان از حضور مردم افغانستانی در سوریه رضایت ندارد و از آنجایی که مسئولان کشور اهل تسنن هستند، مردم شیعه قدرت مقابله با آن‌ها را در این خصوص ندارند. از سوی دیگر مهندسی ساخت ساختمان جراحی یکی از بیمارستان قم را نیز مصطفی بر عهده داشت که پس از شهادت این ساختمان را به نام او ثبت کردند. نمی‌توانست کارهایش را نیمه رها کرده و به سوریه برود به همین جهت اعزامش به تاخیر افتاد. پس از اینکه پروژه بیمارستان را به اتمام رساند گفت: دیگر کار نیمه کاره و دغدغه ذهنی ندارم.»

عشق شهادت نداشت

مرتضی می‌گوید: «مصطفی عشق شهادت نداشت بلکه برای قدرت‌مند شدن شیعه در مقابل گروهک‌های تروریستی همچون داعش عازم سوریه شد. شاید تصور می‌کرد اعزامش بارها و بارها تکرار خواهد شد. نمی‌دانست در نخستین اعزام به شهادت خواهد رسید، از این رو پیش از اعزام برای شرکت در کنکور ارشد اقدام کرد.» مصطفی کریمی نخبه دانشگاه تهران، از جبهه مقاومت مدرک فارغ التحصیلش را دریافت کرد.

آخرین دیدار در جوار حرم امام (ره)

مرتضی برای دقایقی سکوت می‌کند و لبخند در لبانش محو می‌شود. گویا توان بر زبان آوردن آخرین مکالمات و دیدارش با مصطفی را ندارد. پس از کمی مکث می‌گوید: «مصطفی توسط دوستانش با مسئولان لشکر فاطمیون آشنا شد. پس از گذراندن دوره آموزشی با من تماس گرفت و گفت برای خداحافظی به مرقد امام راحل بروم. در آخرین دیدارمان؛ مصطفی دغدغه‌اش خواهر کوچک‌مان بود و از من خواست تا حواسم به او باشد. در سوریه هم از طریق شبکه‌های اجتماعی با یکدیگر در اتباط بودیم، می‌گفت: وصیت نامه و خاطراتش را نوشته است اما هنوز وسایلش به دست ما نرسیده است. او در 27 مرداد اعزام شد و در اوایل آبان ماه به شهادت رسید.»

داوطلب اعزام و شهادت شد

برادر شهید سخنانش را با نحوه شهادت مصطفی از زبان همرزمش روایت می‌کند و می‌گوید: «دشمن در منطقه حماه شکست خورده و تا مدت‌ها توان حمله نداشت اما در یک سه راهی اصلی شهر حلب قصد پیشروی داشتند. از این رو چند نیرو برای مقابله اعزام می‌‎شوند که مصطفی داوطلب به پا می‌خیزد. او بر خلاف نظر فرمانده‌اش با اصرار در این عملیات شرکت می‌کند که در نهایت نیز به شهادت می‌رسد. مصطفی در 11 آبان ماه در دانشگاه تهران تشییع شده و روز بعد در بهشت معصومه (ص) به خاک سپرده می‌شود.» و اینگونه نام مصطفی کریمی، نخبه دانشگاه تهران به لیست شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون اضافه می‌شود. 

منبع: دفاع پرس


  • دوستدار شهدا
۱۸
آذر

غزلی اینک

دنبال تو

می گردد

ای آنکه

تو را دیدن

انگیزه ی گویایی ست...

 محمدعلی بهمنی

شهیدمدافع حرم فرامرز رضازاده

سالروز شهادت

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۱۸
آذر


«بعد از ذکر ویاد نام خداوند و شهادت به یگانگی خداوند و نوبت پیامبران امامت علی و ۱۱ فرزندش وصیت خود را چنین آغاز میکنم»

اینجانب«سیداسحاق موسوی» فرزند«سیدمحمد» متولد۲/۱/۱۳۵۶ ساکن روستای «ناظریه» در سلامتی و صحت عقل وصیت میکنم پدرو مادر عزیزم مرا ببخشید و حلال کنید و برای آمرزش و عاقبت بخیری ام دعا کنید.

زیرا رضایت خداوند در رضایت شماست و خداوند در قرآن میفرماید به پدرو مادر خود نیکئ کنید و مکررٵ تکرار شده که رضایت خداوند در رضایت والدین است.

خواهرانم شما فرزندان زهرای مرضیه هستید؛پس مایه افتخار زهرای مرضیه باشید و حجاب خود را رعایت کنید و همواره ملزم به رعایت حجاب اسلامی و نماز اول وقت باشید و در همه جا و همه حال پاسدار حجاب بوده و همواره حجاب خود رعایت و نماز خود را اول وقت بجا آورید به هیچ عنوان از حجاب و نماز اول وقت خود غافل نشوید.

برادرانم شما فرزندان علی مرتضی هستید؛ پس علی وار زندگی کنید و بدانید حجاب مختص بانوان نیست شما نیز مایه افتخار علی مرتضی باشید.

مبدا کاری یا حرکتی انجام دهید که  موجب ناراحتی قلب نازنین آقا امام زمان شود؛نماز اول وقت امر به معروف و نهی از منکر و دعای فرج را هیج گاه فراموش نکنید

اساس جامعه نماز اول وقت و امر به معروف و نهی از منکر است از آن غافل نشوید

همیشه پاسدار ولایت علی و آل علی باشید و در این راه از جان و مال خود دریغ نکنید

خواهران و برادرانم، پدرو مادر عزیزم بعد از من گریه و ناله نکنید خوشحال و شادمان باشید؛ زیرا خداوند در قرآن میفرماید:

«شهدا زنده اند نزد خدا روزی میخورند»

پس بعد از من خوشحال و شادمان باشید که من جاویدان شدم؛ از دوستان وسایر اقوام برایم طلب حلالیت کنید اگر با شما برخورد تند و بدی داشتم ببخشید حلالم کنید و دعا کنید بر سفره عمه سادات مهمان باشم و مورد شفاعتش قرار گیرم.

پدرو مادر عزیزم و خواهر و برادرانم من به راهی که میروم و انتخاب کرده ام کاملا آگاهم و بدرستی انتخاب و راهم ایمان دارم

بعد از من عده ای سبک مغز و جاهل  زبان به تمسخر و نصیحت بی‌ جای شما خواهند گشود

به والله قسم اگر این جماعت در کربلا بودند حسین ابن علی را یاری نمی کردند  و تنهایش می گذاشتند و تماشا می کردند،چگونه امامامش را میکشند

این جماعت از اسلام فقط دولا و راست شدن و تسبیح چرخاندن و حرفهای قشنگ قشنگش را فهمیده اند؛از بصیرت بی بهره اند

این جماعت اگر مهدی ظهور کند او را نیز یاری نخواهند کرد و مهدی فاطمه را تنها  و غریب خواهند گذاشت

پس محکم و استوار و باشید و غم به خود راه ندهید،برایم روزه بگیرید و نماز بخوانید که خداوند الرحمان و رحیم است

خدا را شکر حق الناسی بر گردنم نیست؛که خداوند از حق خود میگذرد ولی از حق بندگانش هرگز

مرا ببخشید و برایم طلب حلالیت کنید دعای خیر مادر و پدر مایه عاقبت بخیری و سربلندی انسان است

مادر و پدر عزیزم برای سربلندی عاقبت بخیری ام دعا کنید‌؛به امید فرج یگانه منجی عالم بشریت مهدی صاحب الزمان (عج) و بر طرف شدن موانع ظهورش.

«سیداسحاق موسوی» فرزند«سیدمحمد» متولد1356/1/2 ساکن ناظریه عازم دفاع از حریم آل الله در سوریه تاریخ(1391/9/27)

عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو خوب و بد میگذرد وای بحال من و تو

قرعه امروز به نام من و فردا دگری میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو

مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی

گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو

ڪانال رسمی سردار شھید«محمدرضا خاوری» حجت

telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RAZyxJDNv_Cjg

  • دوستدار شهدا