عطرزینبیه
عطرتولدشهیدمےآید
لحظه تولدت
شروع پروازاست
براےپرستوهاو
خاطرہ ماندنے
براےتمام آسمانها
شهیدمدافع حرم عباس کردانی
تاریخ ولادت:۱۳۵۸/۱۲/۲۰
ولادتت مبارک
@jamondegan
عطرزینبیه
عطرتولدشهیدمےآید
لحظه تولدت
شروع پروازاست
براےپرستوهاو
خاطرہ ماندنے
براےتمام آسمانها
شهیدمدافع حرم عباس کردانی
تاریخ ولادت:۱۳۵۸/۱۲/۲۰
ولادتت مبارک
@jamondegan
شهید ناطقی که به تازگی در منطقه بوکمال به درجه رفیع شهادت نائل گردید
"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"
https://t.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g
شھداے مدافع قم
امروز، به فضل همین شهادتها و به برکت خون شهدا، ملت ما، ملت سربلند و آبرومندی است
امام خامنه ای
سالروز شهادت مدافع حرم مجید نان آور گرامی باد
گفتگو با خواهر اولین شهید روحانی مدافع حرم کرمان؛
صبر شهید در برابر غُرزدن کاروانیان
هدف برادرم ازحضور در سوریه دفاع ازحرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) بود و اعتقاد داشت یک بارحضرت به اسارت رفتند و حالا که ما هستیم، نباید اجازه دهیم دوباره به اسارت دشمن درآمده وحرم به دست دشمنان بیفتد.
به گزارش گروه جهاد و مق اومت مشرق؛ دفاع از حرم اهل بیت در حقیقت دفاع از اسلام است؛ طی سال های اخیر با تعدی دشمنان و تکفیری ها به حرم های اهل بیت در عراق وسوریه مواجه بودیم که هدف آنها در حقیقت اسلام و وحدت مسلمین بود. دراین میان مدافعان حرم به حکم انسانیت و برای دفاع از دین و هویت اسلامی به پا خواسته و برای ادای تکلیف الهی خود عازم جبهه های نبرد با گروهک های باطل در دفاع از حرم حضرت زینب (س) شدند.
شهید سعید بیاضی زاده، نخستین روحانی شهید مدافع حرم استان کرمان بود که در روز یازدهم محرم سال گذشته به صف شهیدان مدافع حرم حضرت زینب (س) در سوریه پیوست.
گفتگویی با سمیرا بیاضی زاده، خواهر این شهید بزرگوار مدافع حرم داشتیم که در ادامه می خوانید؛
هدف شهید بیاضی زاده از حضور در سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) چه بود؟
هدف ایشان از حضور در سوریه دفاع ازحرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) بود و اعتقاد داشت یک بارحضرت به اسارت رفتند و حالا که ما هستیم، نباید اجازه دهیم دوباره به اسارت دشمن درآمده وحرم به دست دشمنان بیفتد؛ برادرم اعتقاد داشت حرم اهل بیت وحضرت زینب(س) مظهر ولایت و امام زمان(ع) است وما با این کار و دفاع از حرم به امام زمان (عج) می گوییم این پرچم و مظهر شماست که ما برایش جانمان را می دهیم، شماهم بیایید، ما جانمان را تقدیم می کنیم.
همچنین شهید تاکید داشت وقتی در سوریه جنایت های زیادی اتفاق می افتد و مردم بی گناه، زن ها و بچه ها به خاک وخون کشیده می شوند، بایدبه آنها کمک کنیم و نگذاریم داعش به جنایت های خود ادامه دهد.
نقش شهید بیاضی زاده در سوریه و دربین مدافعان حریم ولایت چه بود؟
ایشان روحانی تبلیغی تیپ فاطمیون بود و وظیفه انجام کارهای تبلیغی و فرهنگی را برعهده داشت؛ اما با وجود علاقه زیادی که داشت، درجنگ هم شرکت می کرد. برادرم خیلی فعال بود و هرکجا هرکاری توان انجامش را داشت، انجام می داد.
ایشان چه مدت در سوریه حضور داشتند؟
اولین بار ماه رمضان سال ۹۵ به سوریه رفت که دو دوره آنجاحضور داشت؛ بعد به ایران آمده و دوباره بعد از ۴۵ روز با اصرار زیاد به سوریه برگشت و۲۵ روز بعد به شهادت رسید.
در آخرین دیدار و صحبت هایی که بین خانواده و شهید انجام شد، شهید بر چه نکاتی تأکید داشت؟
آخرین دیدار ایشان بعد از برگشتن از سوریه بود و بیشتر ازجنگ سوریه و مدافعان صحبت می کرد؛ علاقه زیادی به رزمنده های تیپ فاطمیون داشت و می گفت شهدای فاطمیون غریب هستند؛ بیشتر از شهادت صحبت می کرد و اینکه نباید شهدا را فراموش کنیم و باید یادشان را زنده نگه داریم؛ همچنین هرکاری که انجام می دهیم برای رضای خداوند باشد و در برابرحرف های مردم صبر و استقامت داشته باشیم.
توصیه و تاکیدات شهید سعید بیاضی زاده بر چه مواردی بود؟
شهید همواره به حمایت از رهبری و پشتیبان ولایت فقیه و انقلاب بودن تاکید داشت چون برای انقلاب خون های زیادی ریخته شده و شهدای زیادی داده ایم.
ولایت در کلام شهید چه بود؟ و در راستای حمایت از ولایت بر چه نکاتی تأکید داشتند؟
ایشان ولایت فقیه را پیشوای مردم می دانست و اعتقاد داشت باید پیرو ولایت فقیه باشیم وصحبت ها وتذکرات ایشان را درزندگی سرلوحه قرار دهیم؛ شهید حتی رفتنشان به سوریه را تبعیت از رهنمودهای رهبری می دانست.
بهترین خاطره از برادرشهیدتان را عنوان کنید؟
اربعین سال۹۴ بودکه سعید باپدر و مادرم تصمیم گرفتند به پیاده روی بروند. کم کم دوستان و اقوام با آنها همراه شدند و یک کاروان ۴۲نفره شدندکه سعید به عنوان مدیرکاروان، مسئولیت همه رابه عهده گرفت چون هرسال به پیاده روی اربعین می رفت وتجربه ی این سفر را داشت. شب اول با اتوبوس راهی کاظمین شدند؛ برخی مسیرها بسته بود و اتوبوس گازوئیل نداشت و ازبی راهه می رفت تابه پمپ برای زدن گازوئیل برسد.کاروان همه ترس و واهمه داشتندکه چه اتفاقی خواهد افتاد. سعید حرف های همه را گوش می کرد و چیزی نمی گفت تا به کاظمین رسیدند.
در راه کربلا نیز با همه سختی ها، صبوری کرد و به هیچ کسی اعتراض نداشت. تا اینکه درراه برگشت به خانه باکاروان صحبت کرده وگفته بود شما همه ناراحت هستید که چرا نتوانسته اید در شلوغی به خوبی زیارت کنید اما باید از امام حسین(ع) تشکر کنید و بگویید ممنونیم که ما را طلبیدید تا به کربلا بیاییم. در مسیر رفتن به کاظمین همه غر می زدید و می ترسیدید؛ باید یک لحظه خود را جای حضرت زینب (س) می گذاشتید و از خود می پرسیدید ایشان چگونه درتاریکی شب با پای پیاده همراه کاروان اسرا می رفتند و چه سختی هایی تحمل کردند.
ناب نیوز
پس از سه ماه که فاطمه رضایی وارد زندگی مشترک با شهید جاوید میشود، جاوید یوسفی علاقه خود را به شهادت به زبانهای مختلف بیان میکند،فاطمه رضایی میگوید: « زمانی که اخبار فلسطین را میدید میگفت کاش میشد که من بروم و بجنگم. فیلمهای دفاع مقدس زیاد میگرفت و با هم نگاه میکردیم».
شهید جاوید یوسفی به دعوت حضرت زینب (س) راهی سوریه میشود، رضایی درباره خوابی که شهید جاوید یوسفی دیده بود، میگوید: « منزل پدر جاوید بودیم. صبح که از خواب بیدار شد خیلی دگرگون بود و گفت خواب دیدم در قبر خوابیده بودم. قبرم تاریک بود و یک عقرب روی سینهام راه میرفت خیلی ترسیده بودم تا اینکه خانمی نورانی آمد و قبرم روشن شد و گفته جاوید تو از مایی بلند شو».
شهید یوسفی پس از این خواب به دنبال راهی برای رفتن به سوریه میگشت تا اینکه به مشهد رفت و با تیپ فاطمیون آشنا شد. رضایی میگوید: « آن زمان یسنا ۵ ماه داشت و زمانی که گفت میخواهم به سوریه بروم من مخالفت کردم. آنقدر برایم از اهمیت دفاع از حرم اهل بیت گفت و اینکه اگر راضی نباشی مرتکب گناه میشوی که من هم راضی شدم».
همسر شهید یوسفی میافزاید: «در این مدت در هر فرصتی به من میگفت برو کاغذ بیاور تا وصیت نامه بنویسم و من هم با شوخی و خنده با این نوع صحبتهایش برخورد میکردم. یک انگشتر و تسبیح داشت که همیشه همراهش بود در حرم امام رضا (ع) تبرکشان کرده بود، میگفت این دوتا مثل من و تو همیشه با هم هستند و بعد که ان شاء الله سوریه باز شد این دو تا با هم به زیارت میروند، بعد از اینکه من رفتم تو هم بیا..
@Agamahmoodreza
بسم رب الشهداء
"او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان" ...
سال ۹۴ با شروع محرم دوست داشت به پیاده روی اربعین رود ولی چون برخی همکارانش اسمشان برای پیاده روی انتخاب شده بود، سپاه اجازه رفتن به پیاده روی را به اون نداد. خیلی گرفته بود و دائم به من می گفت دعا کن شهید بشوم و معبر شهادتم جور شود.
قبل از اعزامش به سوریه، به مشهد الرضا [علیه السلام] رفت و در سفر مشهد از امام رضا برات سوریه را گرفت. قبل از شهادت حضرت رقیه [سلام الله علیها] خیلی سریع از مشهد بازگشت و از من درخواست کرد که به حرم عبدالعظیم [علیه السلام] برویم. هیئت های بسیاری در حرم تجمع کرده بودن و حاجی مثل ابر بهاری گریه می کرد و مدام از حضرت رقیه [سلام الله علیها] خواسته ای را با تمام وجودش زمزمه می کرد، می دانستم حاجتش چیست ولی به رو نمی آوردم.
آن شب از حضرت رقیه خواستم که اگر لیاقت همسر شهید بودن و نگهداری دو فرزند حاج محمود را دارم، حاجی به حاجت دیرینه اش برسد. در راه برگشت به خانه چهره اش عوض شده و انگار حاجتش را از سه ساله کربلا گرفته بود. در خانه به سرعت به اتاق رفت و ساکش را بست و فکر کنم در سفر به مشهد به او گفته بودند که لحظه اعزامش به سوریه نزدیک است.
فردای آن شب، روز شهات حضرت رقیه [سلام الله علیها] بود که به سوریه اعزام شد. ظهر روز اعزام به سرعت به خانه آمد. آش رشته که دوست داشت برایش پختم. با فاطمه خداحافظی کرد و به اصرار من، یک ظرف آش برای زهرا درب مدرسه برد و خداحافظی آخر با دختر کوچکش را به یک لحظه کوتاه و درب مدرسه خلاصه کرد و رفت ... به او گفتم عزیز جان کی برمی گردی، می گفت: یک ماه، دو ماه، سه ماه و شاید هیچ وقت و تأکید داشت که کسی متوجه نشود که به سوریه رفته و گفت به بچه ها بگو بابایتان مشهد است.
وقتی از خانه رفت به فاطمه با شوخی گفت: "به همه بگو بابای من مرد بود مرد"
چمدانش را که روی زمین می کشید انگار قلب من را با خودش می برد و حسی به من می گفت حاجی دیگر بر نمی گردد و به این خاطر در سفر آخرش حس و حال نوشتن نامه برایش را نداشتم و شمارش روزها از دستم خارج بود.
ارادت خاص به اهل بیت داشت و همیشه می گفت، مجلس ختم من را در روز شهادت امام حسن عسکری [علیه السلام] بگیرید.
شب شهادت امام حسن [علیه السلام] وصیت نامه اش را در حلب نوشت و روز شهادت امام حسن عسکری [علیه السلام] به شهادت رسید. شب شهادت امام محمد باقر [علیه السلام] خبر شهادتش را به ما دادند و روز شهادت امام جواد [علیه السلام] وسایلش را برای ما آوردند.
@labbaykeyazeinab
دختر شهید زاهدی؛
عروسک قشنگ الناز
بابا از پشت قاب عکس شیشهای به دخترش الناز لبخند میزند و به او صبح بخیر میگوید. الناز کوچولو برای بابا دست تکان میدهد با زبان شیرین کودکانه با او حرف میزند. او هم دلش میخواهد مثل همه دخترهای دیگر سرش را روی شانههای بابا بگذارد برای همین گاهی عکس بابا را در آغوش میگیرد تا دل تنگیاش برطرف شود. او خاطرهای از بابا در ذهن ندارد ولی عطر و بوی بابا را در خانه احساس میکند. امروز صبح الناز کوچولو عروسکی که بابا برایشبه یادگار گذاشته را از توی جعبه اسباب بازیهایش درآورده تا یک دل سیر با آن بازی کند. آخر این عروسک بوی دستان مهربان بابا را میدهد. الناز گاهی قصه بابا را برای عروسک قشنگش تعریف میکند تا عروسک قشنگش که در عالم خیال دخترکوچولوی الناز است بداند چه پدر بزگ مهربانی داشته است. پدر بزرگی که به خاطر آزادی بچههای سوریه به شهادت رسیده تا آنها همیشه شاد و خوشحال باشند و بتوانند با عروسکهایشان بازی کنند. الناز دلش میخواهد یک روز همراه مادر به سوریه برود و با بچههای آنجا دوست شود. او دلش میخواهد عروسک قشنگش را که یادگاری بابا است را به آنها نشان دهد و بگوید بابا محمدرضا همه آنها را دوست داشته است.
عطرزینبیہ
عطرتولدشهیدمےآید...
عطرتولد"میثم"مےآید...
لحظہ تولدت
شروع پرواز است
براےپرستوها
وخاطرہ ماندنے
براےتمام آسمانها...
شهیدمدافع حرم میثم نظری
از باد مرا
بوے تو آمد امروز...
شڪرانہ ی آن
بہ باد دادم دل را...
ولادت:۶۰/۱۲/۱۹
شهادت:۹۵/۰۱/۱۴سوریہ
شهید مدافع حرم جمال رضی
تولدت مبارڪ مردآسمانے
@jamondegan
دست نوشته رهبری کنار عکس شهید مدافع حرم جبارعراقی
دیدار رهبری
عشق است که سیراب کند جان را از نگاه تو...
@jamondegan