شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۲۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۰۴
مرداد


به ریحانه گفته بود که مراقب خودت و مامانت باش. خون تو که از خون رقیه(سلام الله علیها) سه ساله حسین(علیه السلام) پر رنگ‌تر نیست. ان‌شاءالله حضرت رقیه(سلام الله علیها) نگاه ویژه به تو خواهد داشت. لحظه خداحافظی آخر آخر خواهش کرد گریه نکنم تا فکرش آزاد باشد تا فقط به جنگیدن و کشتن این حرامی‌ها فکر کند، ریحانه گریه می‌کرد اما او بی‌توجه به گریه‌های ریحانه سوار ماشینش شد. پویا دیسک کمر داشت، از پله‌ها که پائین می‌رفت، گفتم: من نگران وضعیت کمرت هستم. چفیه‌اش از ماشین برداشت و به کمرش بست و گفت : خانم خیالت راحت باشه، حضرت زینب ( سلام الله علیها) نمی گذارد من شرمنده اش بشوم. خیالت راحت.

پویا فرماندهی تانک را به عهده داشت و به گفته همرزمانش مسیر عملیات را پاکسازی و پیشروی می‌کردند. پویا ۲۰ روز در منطقه حضور داشت تا اینکه در اول آبان ماه ۱۳۹۴ با اصابت موشک کورنت اسرائیلی به تانکش در روز جمعه مصادف با تاسوعای حسینی در حلب سوریه به شهادت رسید.

خبر شهادتش را سه روز بعد از زبان همسر یکی از همرزمانش شنیدیم. شوکه شدم و از هوش رفتم. چشمانم را که باز کردم خانه‌مان را شلوغ دیدم. مراسم همسر شهیدم بسیار خوب و باشکوه برگزار شد. مردم سنگ تمام گذاشتند.

به نقل از همسر شهید پویا ایزدی

کانال جاماندگان قافله شهدا 

 @jamondegan

  • دوستدار شهدا
۰۴
مرداد


 «باارزش‌ترین دارایی انسان، عمر و جان انسان است؛ حیف هست که جان انسان با مرگ طبیعی از دست برود.» تکیه کلام علیرضا این جمله بود. می‌گفت: «خدایا تا پاکم نکردی خاکم نکن.»

چندماه قبل از شهادت در دانشکده زرهی شیراز مشغول گذراندن دوره افسری بود. یک شب قرار شد همراه با همکارانش با ماشین شخصی به شیراز بروند. من اما بر خلاف روزهای قبل، دلهره و استرس زیادی داشتم‌. دلم شور می‌زد. احساسم می‌گفت قرار است اتفاقی بیفتد. با صدقه و چهار قل دلم آرام نمی‌گرفت.

آخر هفته که علیرضا به منزل بازگشت برایم تعریف کرد هنگام رفتن به شیراز، ماشین از جاده منحرف می‌شود و خطر از بیخ گوششان می‌گذرد. فهمیدم دلشوره‌های آن شبم بدون دلیل نبوده است. علیرضا گفت همیشه از خدا چنین خواسته ام:«که این جان را در راه خدا بدهم و شهادت نصیبم شود.»

۲۷ بهمن ۹۳ برای چندمین بار بحث اعزام به سوریه را مطرح کرد. این بار قاطعانه و جدی‌تر از همیشه بود و من را در برابر عمل انجام شده قرار داد. باز همان بی‌تابی و استرس تمام وجودم را فرا گرفت. دلشوره امانم نمی‌داد. برای آرام شدن دلم به قرآن تفال زدم:«کسانی که در راه هجرت کردند و از جان و مالشان گذشتند و جهاد کردند اینانند که همه خوبی ها برای آنان است اینان همان رستگارانند.»

با دیدن این آیه بند دلم نیز پاره شد. همان لحظه فهمیدم شهادت تقدیر علیرضاست. از دعاها و جمله‌‌ای که آن شب گفته بود، دانستم او با مرگ طبیعی از دنیا نخواهد رفت. به دلم افتاده بود دعایی که تکیه کلامش بود کار خودش را خواهد کرد:« حیف هست که جان انسان با مرگ طبیعی از دست برود.»

علیرضا یک ماه بعد در سوریه شهید شد. او به آنچه می‌خواست و لایقش بود، رسید. شهادت نصیب جان با ارزشش شد و علیرضا همانطوری که می‌خواست از دنیا رفت.

شهید علیرضا نوری

مدافع حرم

سبک زندگی شهید

نقل از همسر شهید

 @jamondegan 


  • دوستدار شهدا
۰۴
مرداد

بنام خدا

بیوگرافی شهیـد مدافع حرم

اَحــمد مُحمّد مَشلَب  معروف به شهید BMW سوار لبنانی متولد ۳۱ آگوست سال ۱۹۹۵ 

و در محله السرای شهر نبطیه لبنان  دیده به جهان گشود

احمد از همان دوران کودکی در این شهر رشد کرد و در راه اهل بیت تلاش و کوشش میکرد

او یکی از بهترین دانش آموزان هنرستان امجاد بود و از آنجا فارغ التحصیل شد  و دیپلم (تکنولوژی اطلاعات) گرفت 

شهید احمد مشلب  رتبه ۷ در لبنان  دررشته  تحصیلی اش که تکنولوژی اطلاعات(انفورماتیک it) بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود  در سوریه بود و شهید شد

احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو وظیفه میدونست همزمان با اعزام مدافعان حرم از لشکر حزب الله

برای دفاع از حریم آل الله به سوریه رفت

در آنجا با عشق و علاقه ای که به عمه ی سادات داشت جانانه میجنگید

تا اینکه در یکی از درگیری ها  درسوریه از ناحیه دست مجروح شد که منجر به از کار افتادن انگشت کوچک دست راست شد و برای مدوا به بیمارستان  نبطیه لبنان انتقال داده  شد

اما عطش احمد برای شهادت بسیار بود و دوباره همراه سایر رزمنده های حزب الله

به سوریه رفت

سرانجام در ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ در منطقه الصوامع ادلب (سوریه) در 

درگیری با تکفیری ها و عملیات

براثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به سر , و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور به درجه رفیع  شهادت نائل گشت.

احمد وقتی سوریه بود با دوستانش عهد بسته بودند بعد از جنگ با هم به کربلا و مشهد بروند و به دوستاش میگفت آرزویی جز "شهادت" ندارم

یک هفته بعد از این حرفاش شهید شد

شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به امام رضا (ع) داشت 

لقب جهادی غـریب طــوس را برای خود انتخاب کرد

به گفته ی مادر شهید:

" احمد ذهب الى ایران مرة واحدة وزوار الامام الرضا ع سنة ۲۰۱۲"

 احمد سال 2012 یک بار به ایران آمده و به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد

  پدر  او مــحمد مشلب یکی از تاجران لبنانی است

و مادرش سیده سلام بدر الدین است

مادر شهید مشلب بااینکه  احمد پسرش بود او را هم بازی و دوست دوران جوانی اش میدانست و با عشق مادرانه در تربیت احمد تلاش کرد

و برای رفتن احمد همانند مادران سایر شهدا عاشقانه فرزندش را راهی کرد

احمد هر ساله در روز مادر برایش هدیهمیگرفت اما به گفته مادرش 

احمد امسال نه طلا و نه نقره داد بلکه

با شهادتش باعث شد در برابر مولایم امام حسین رو سفید شوم

در مراسم یادبود شهید احمد مشلب که در ایران برگزار شد مادر شهید گفت: وقتی حضرت زینب در خطر باشد وقتی امام زمان در خطر باشد من چرا فرزندم را نمی فرستادم پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی (عج) بود 

احمد با وجود داشتن ثروت  و مال دنیا احتیاجی به پول نداشت در صورتی که خیلی ها میگویند مدافعان حرم برای پول میروند

آیا این شهید BMWسوار هم برای پول رفت کسی که از لحاظ ثروت و مال چیزی کم نداشت

آرامگاه این شهید والا مقام در روضة الشهدا شهر نبطیه لبنان است

شادی روحش صلوات

ماه علقمه

کانال رسمی شهیداحمدمَشلَب

https://telegram.me/AHMADMASHLAB1995

  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد

هدیه سیدحسن نصرالله به خانواده شهید محافظ مجلس

شهید جواد تیموری

@jamondegan

  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد

رزمنده فلسطینی حزب الله شهید «محمد عصام سلامة» اهل حیفا که در مبارزه 

با تروریست های تکفیری در بلندی های عرسال به شهادت رسید

 @jamondega

  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد


به یاد سردار شعبان نصیری که در غرب موصول به شهادت رسید؛

دوش به دوش حاج قاسم؛ از سوریه تا عراق

جمعه‌شب بود که خبر شهادت شهید حاج شعبان نصیری در عراق در شبکه‌های مجازی منتشر شد. خبری که البته ساعتی بعد، صحت آن تأیید شد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - جمعه‌شب بود که خبر شهادت شهید حاج شعبان نصیری در عراق در شبکه‌های مجازی منتشر شد. خبری که البته ساعتی بعد، صحت آن تأیید شد. خیلی‌ها شاید نصیری را نشناسند. مردی که از ابتدای انقلاب پابه‌رکاب شده بود و انگاری قرار نبود برای لحظه‌ای، رنگ آرامش را ببیند و زندگی عادی داشته باشد.

سال‌ها در جنگ پابه‌پای رزمندگان جنگیده بود اما جایگاه شغلی‌اش مانع از آن بود که در انظار ظاهر شود. او از معدود افرادی بود که در قرارگاه سری نصرت به همراه آقای علی هاشمی فعالیت می‌کرد. قرارگاهی که حتی خیلی از مسوولان کشور هم از وجود آن بی‌اطلاع بودند چه برسد به مردم عادی. جایگاه دیگر شغلی نصیری در لشکر بدر بود؛ لشکری متشکل از مجاهدان کرد و شیعه عراقی که با مدیریت جمهوری اسلامی، علیه صدام می‌جنگیدند و باز هم ملاحظات مانع از آن بود که رزمندگان این لشکر و مسوولان آن در انظار باشند. بعد از پایان جنگ هم رد پای او در خیلی از جاها هست. مجاهد گمنامی که از سوریه و عراق تا سومالی و افغانستان و نیجریه و لبنان حضور داشت بدون آنکه منت و طلبی از کسی داشته باشد. عاقبت حیاتش هم به شهادت گره خورد. هشت ماه قبل در سوریه مجروح شده و جانباز محسوب می‌شد اما مجروحیت مانع از ادامه کارش نشد. در نهایت روز جمعه و در آخرین روز ماه شعبان به دیدار حضرت حق شتافت. سردار تقی‌زاده از دوستان و رفقای شهید نصیری است که سال‌ها با او محشور بوده است. درحالی‌که در مراسم ختم رفیق دیرینه خود حاضر بود، در شرایطی نامساعد تن به گفت‌وگویی کوتاه داد تا بلکه دین سال‌ها رفاقت خود را ادا کرده باشد.

سردار! شما از افرادی بودید که سال‌ها با شهید ارتباط داشته‌اید، کمی از سابقه شهید نصیری بگویید.

شهید شعبان نصیری ورودی سال 57 سپاه پاسداران بود. یعنی از اولین کسانی بود که به این نهاد وارد شد. ایشان و شهید سعید سهیلی بچه‌های اولی بودند که وارد شدند و سپاه کرج را تشکیل دادند. اصالتاً بچه خیابان حسینی تهران هستند. در حوادث ابتدای انقلاب و درگیری‌ها با منافقان و امثالهم بودند و حضور فعالی داشتند. با شروع جنگ هم به منطقه رفتند. ایشان جزء اولین گروه دانشکده فرماندهی و ستاد(دافوس) سپاه هم بودند.

بعد از جنگ؟

نه! با سردار سلامی هم‌دوره بودند.

در جنگ چه فعالیت‌هایی داشتند؟

فرمانده محور و فرمانده گردان بودند.

کدام لشکر؟

ببینید یک مدت در قرارگاه سری نصرت بودند و با سردار شهید علی هاشمی همکاری می‌کردند. این‌ها بچه‌های اطلاعات و عملیات بودند. در هور و هویزه کارهای اطلاعاتی می‌کردند. بعد هم که لشکر بدر تشکیل شد.

 ایشان دوباره در لشکر بدر فرمانده محور بود.

لشکر بدر همین لشکر مجاهدان عراقی؟

بله، همین لشکر مجاهدان عراقی. در این لشکر هم ایشان فعالیت می‌کرد و فرمانده محور بود. در ادامه هم فرمانده تیپ و رییس ستاد لشکر شدند. بعد از مدتی به لشکر سیدالشهدا (ع) آمدند. در آنجا هم فرمانده محور و فرمانده گردان بود. تا پایان جنگ همین‌جور بین لشکر بدر و لشکر سیدالشهدا (ع) در رفت و آمد بودند. هر جا عملیات بود ایشان هم به‌دلیل عملیات به لشکر مربوطه مراجعه می‌کرد. تا پایان جنگ این برنامه بود.

بعد از اتمام جنگ چه فعالیتی داشتند؟

بعد از تمام جنگ ایشان به همراه یک سری از همرزمان خود به سیستان و بلوچستان رفتند. آنجا عملیات‌های سیستان و بلوچستان علیه اشرار و گروهک‌ها را هدایت و رهبری می‌کردند. بعد از آن هم در بخش‌های آموزشی نیروی قدس سپاه پاسداران مشغول فعالیت بودند.

این‌ها مربوط به کدام بازه زمانی است؟

مربوط به دهه 70 است. بعد از آن هم مدت‌ها در ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز و ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح فعالیت می‌کردند.

در رابطه با فعالیت اخیر شهید نصیری هم در سوریه و عراق توضیح بدهید. ظاهراً ایشان بعد از مدتی فعالیت در سوریه جانباز هم شده بودند؟

ایشان از چهار، پنج سال قبل حدود دو، سه سال در سومالی مشغول فعالیت بودند. در کنار این مسائل یک موسسه مطالعات راهبردی هم داشتند. حدود دو سال هم بود که در سوریه و عراق فعالیت می‌کردند. البته بیشتر در عراق مستقر بودند و به‌عنوان کارشناس و مستشار نظامی و حتی فرمانده میدانی به‌همراه برادران مجاهد عراقی با تکفیری‌ها مبارزه می‌کردند.

جانبازی ایشان مربوط به چه زمانی است؟

شهریورماه سال گذشته بود که از ناحیه پا و کتف مجروح شدند. به کتف ایشان تیر خورده بود. هنوز هم مشغول طی دوره درمان بودند که به شهادت رسیدند.

کدام منطقه به شهادت رسیدند؟

منطقه عمومی تل‌عفر در غرب موصل.

علت شهادت ایشان چه بود؟

به همراه جمعی از دوستان بودند که در کمین تله انفجاری داعش افتادند و به شهادت رسیدند.

جدای از این مسائل ایشان ظاهراً یک سری فعالیت‌های اجتماعی و عام‌المنفعه هم با خانواده شهدا داشتند. راجع‌به این امور هم توضیح دهید.

بله، کنار همه این موضوعات و حوادث نظامی و کاری، شهید یک‌سری فعالیت‌های شخصی هم داشت که نوعاً اینها در کرج متمرکز بود. موضوعی هم که شما عنوان کردید از همین جنس فعالیت‌های شخصی شهید بود. گروه‌های مختلف اجتماعی داشتند. با فرزندان شهدا ارتباط داشتند و برای آنها پدری می‌کردند. مربوط به الان هم نیست. مثلاً مربوط به 25 سال قبل به این طرف است. بچه‌هایی که با ایشان ارتباط داشتند الان تشکیل خانواده داده‌اند و بعضاً نوه هم دارند.

صبح نو




  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد

مفقــــــــــود

تو را مفقود مینماند...

بی نشانی ات ، به بی نشانی مـادرمان زهرا نشانه رفته است...

دل تنگت که میشوم سراغت را از حضرت زهرا میگیرم!!!

آرامم میکند ذکر یا فـــــاطمه...

در زمان دلتنگیم

مرد بی نشان من ابراهیـــــم

مفقود الاثر ابراهیم محمـــــدی

گروه فرهنگی سـرداران_بے_مـرز

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد


  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد

دلنوشتہ ی همسر شهید مدافع حرم

شهید محمد اینانلو 

برای دردانہ اش حلماخانم در روز دختر

دخترک صبور و قشنگم،

حلما جان...

هرچقدر روزها میگذرد و تو بزرگتر می شوے جای خالی بابا محمد بیشتر حس میشود

نبود بابا کنارت و نداشتنش همیشگے است...

 اما روزها و شبهایے هستند که نبود بابا دلمان را به درد مے آورد...

مثل تولد یک سالگے تو که 15روز بعد از شهادت بابا محمد رسید و من و تو بدون حضور بابا اولین شمع تولدت را فوت کردیم

مثل روز پدر

مثل اولین روز سال جدید وقت سال تحویل در جوار امام رئوف(ع)

 و مثل امروز...

امروز روز دختر است

و من نمیدانم چگونه برایت تعریف کنم که بابا محمد سال پیش برای دلبندش چه سنگ تمامی گذاشت

اما این را میدانم که بابا محمد رفت تا تو و دختران سرزمینم آرام چشمهایتان را ببندید و آسوده بخوابید... دخترکم روزهای سختی در پیش رو داریم،

مثل اولین روزی که تو به مدرسه بروی

مثل وقتی که اولین نمره بیستت را بگیری

و مثل وقتی که پای کارنامه ات امضای بابا را بخواهے

حلمای عزیزم تو باید با زندگی بدون بابا محمد بسازی و تمام این لحظه ها را با اشک بگذرانی اما دخترم بدان ارزش و قیمت اشک های تو خیلی زیاد است

ارزش کار پدر قهرمانت هم خیلی بالاست... حلمای بابا محمد،

هر وقت دلتنگ بابا شدی

دردانه ابا عبدالله را به یاد بیاور...

رقـــیه بودن،

زمـــان و مـــکان نمـی شناسد

هر دختر شهیدی 

طــلب بابای شـــهیدش را دارد...

دلــــت کـه هوای بـــابـــا را کرد

فقط کـربــــلا مــی ماندوعـاشـــورا

فقط چـشمانــــــت

خـــرابـه ی شـام می بـیـند

و دخـتـری کـه آرام بـابـا را نــاز مــی کـرد... یادت نرود تو با رقیه هم دردی...

سرت را با افتخار بالا بگیر

و بدان که پدر دریادلت اگر در روز عاشورا نبود که به یاری امام حسین(ع) برود در این زمانه بی درنگ به یاری امام زمانش شتافت...

افتخار کن که بابا برای دفاع از اسلام

 و برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری جان ناقابلش را فدا کرد...

مجاهدت بابا محمد تمام شد...

اما جهادمن‌و‌توادامه‌دارد.

ما زبان به شکوه نمیگشاییم

همه دلتنگی هایمان را نزد بی بی زینب به امانت می گذاریم،

و مزد صبرمان را از او میگیریم..

 ما راه بابا را ادامه میدهیم..

میدانم که تو باعث افتخار بابا محمد خواهی شد...

حلما جان یاد و خاطره بابا محمدت هیچگاه از دل ها پاک نخواهد شد...

دعا کن شرمنده خون بابا محمد نشویم!

ملازمان_حرم313

@mulazemaneharam

  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد

اینجا ڪہ بہ هر سو

سخن عشق نوشتہ‌استــــ

بین‌الحرمین استــــ و

خـراباتــــ ، بـ‌هــشـــــتــــ استــــ 

نازدانه های شهید علی یزدانی ،روزتان  مبارک


روزدختررو تبریک میگیم 

به دختر شهید مدافع حرم محمد بلباسی 

که قبل از به دنیا اومدنش، پدرش شهید و مفقودالاثر شد.

 @jamondegan

@shahid_Ali_yazdani

  • دوستدار شهدا