شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۰۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۲
فروردين

تصویری از فرزند شهید مدافع حرم اکبر زوار در برابر همرزمان پدر

این لحظات چند

@MolazemanHaram69

  • دوستدار شهدا
۲۲
فروردين

پسر شش ماهه شهیدمدافع حریم اهلبیت(ع)

شهید محمدمهدی لطفی نیاسر

روی تابوت پدر

 @jamondegan


  • دوستدار شهدا
۲۲
فروردين

 توئیتو مجرى شبکه المنار براى شهید لطفى نیاسر : 

از اهل زمین نیست.. او از ملائک آسمان است..

  • دوستدار شهدا
۲۲
فروردين

پرواز پرستویی دیگر...

مدافعان حرم محمد نسیم محمدی اسدالله احسانی و صادق حکیمی

 از لشکر فاطمیون به همرزمان شهیدشان پیوستند.

 @jamondegan


  • دوستدار شهدا
۲۲
فروردين

به فرشتہ هاخبردهید

عده اے مردمےآیند

بایک خروارشرف ازراه مےرسند

ازسرزمینمان ایران

بهشت راآماده ڪنیدڪه 

تن شان داغ دارد

زخم دارد

آب بیاورید

سالروزشهادت

شهادت گوارای وجودتان

 @jamondegan

  • دوستدار شهدا
۲۱
فروردين


از بچگی فوتبال و تکواندو دوست داشت. من اهل والیبال بودم و سجاد اهل فوتبال بود. این اواخر ورزش هاپکیدو را دنبال کرد. این ورزش های رزمی باعث شد که انرژی سجاد در بیرون از خانه تخلیه شود.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، اعضای فرهنگسرای رضوان در سری برنامه های دیدار با خانواده شهدا با عنوان «به تماشای سرود» اینبار به مناسبت سالروز تولد شهید مدافع حرم «سجاد زبرجدی» به منزل این شهید رفتند.

در این دیدار فیروزه زبرجدی خواهر شهید سجاد زبرجدی در بیان خصوصیات برادر شهیدش گفت: سجاد یک سال از من کوچکتر بود ولی از نظر اخلاقی روی من تاثیر داشت. پدرم سال 73 فوت کرد. مادرم از آن زمان تا به امروز با حقوق اندکی که پدرم داشت توانست ما را بزرگ کند. برادر بزرگم متولد سال 67 است. من هم وارد دانشگاه شدم و لیسانس تاریخ دارم. سجاد متولد سال 1370 و آخرین فرزند خانواده است.

وی افزود: سجاد تا مقطعی که وارد بسیج نشده بود کمی بازیگوش بود. اول راهنمایی عید غدیر بود که برای جشن به مسجد رفت و از همان روز جذب مسجد شد. یکی از فرماندهان پایگاه خیلی روی سجاد تاثیر گذاشت و همین باعث شد تا از شیطنت های نوجوانی اش کم شود.

خواهر شهید زبرجدی ادامه داد: از بچگی فوتبال و تکواندو دوست داشت. من اهل والیبال بودم و سجاد اهل فوتبال بود. این اواخر ورزش هاپکیدو را دنبال کرد. این ورزش های رزمی باعث شد که انرژی سجاد در بیرون از خانه تخلیه شود.

وی بیان کرد: دیپلمش در رشته تجربی را که گرفت در سپاه پاسداران مشغول به کار شد. همزمان در رشته تربیت بدنی دانشگاه آزاد درس می خواند و به دانشگاه امام حسین (ع) می رفت. مدتی بعد مربی راپل شد، توامان برنامه های رزمی اش را ادامه می داد و حتی قهرمانی در رشته هاپکیدو را به دست آورد.

زبرجدی از حمایت های برادرش برای کسب درآمد اهالی خانه گفت و ادامه داد: از بچگی سر کار می رفت. از دوران ابتدایی کار می کرد، در پارک بلال کباب می کرد تا خرجش را خودش در بیاورد. بعدها در مکانیکی کار کرد، در بستنی فروشی و پیک موتوری مشغول شد. تنها وقتی پاسدار شد در شغلش ماند و سراغ کار دیگری نرفت.

وی افزود: راهپیمایی های 22 بهمنش ترک نمی شد. عادتی داریم که خانوادگی ماهی یک بار دور هم جمع می شویم که سجاد اغلب دیر به خانه می آمد. یکبار برادرم خواست به موقع بیاید اما نشد، وقتی به فامیل گفتم هیات است من را دعوا کردند که چرا اجازه می دهی سجاد تا نیمه شب بیرون بماند. با سجاد هماهنگ کردم که وقتی به مهمانی آمد حواسش به حرف هایی که درباره اش می زنند باشد. وقتی سجاد آمد بی توجه به حرف های دیگران هیچ پاسخ تندی نداد و فقط سکوت کرد.

زبرجدی تصریح کرد: بچه هایی که زیر نظر او در حلقه های صالحین فعالیت می کردند بسیار به او علاقه داشتند. اگر کسی از بچه ها یکی دو روز نمی آمد حتما سراغش را می گرفت و جویای احوال بچه ها بود.

وی به دفعات حضور برادر در صحنه سوریه اشاره کرد و گفت: بعد شهادت دیدم چند برگه ماموریت دارد، وقتی پرس و جو کردم، گفتند در مجموع سه بار به سوریه رفت که یکبارش را به ما گفت به کردستان رفته است. دفعه بعدی گفت اصفهان می روم. یک روز در خانه باهم مشغول تماشای تلویزیون بودیم که گفت اگر چیزی بگویم قول می دهی به کسی نگویی؟ آنجا گفت می خواهد به سوریه برود ولی نباید مادر و بقیه فامیل خبردار شوند. گفتم به مادر می گویم که اجازه ندهد بروی. شرط گذاشتم اگر می خواهی به مادر نگویم باید زود زود تماس بگیری. آخرین بار روز عرفه رفت. در آخرین تماسش به من گفت دوست داری به زیارت بیایی؟ گفتم من از خدایم است. قرار شد پاسپورت بگیرم و بروم اما ماجرای شهادت سجاد پیش آمد.

خواهر شهید زبرجدی به خلق و خوی برادر در آخرین دیدارشان اشاره کرد و افزود: آخرین باری که می خواست به سوریه برود خیلی مهربان شده بود. با مادرم که خداحافظی می کرد یکی از همسایه ها دیده بود که چندباری برگشت و مادر را نگاه کرد.

وی ادامه داد: وقتی به ماموریت می رفت، می گفت، برمی گردم، چون می دانست من خیلی حساس هستم حرفی نمی زد که ناراحت شوم.

زبرجدی ماجرای اطلاع یافتن از خبر شهادت برادر را چنین روایت کرد: روزی که شهید شد من خبر نداشتم، کسی هم جرات نداشت به مادرم حرفی بزند. بستگان پیراهن سیاه می پوشیدند اما اصلا متوجه نبودم. به ما گفتند پاهایش قطع شده، باز خیلی ناراحت نبودم می گفتم پای مصنوعی می گذارد خدا را شکر که زنده است.

شب که دیدیم جلوی خانه بنر می زنند مادرم غش کرد، برادرم که ناراحتی قلبی داشت زیر سرم رفته بود، من اصلا باور نمی کردم. فردا که حتی پیکرش را آوردند باز هم باورم نمی شد، حس می کردم خواب هستم. می خواستم صورتش را ببینم تا باور کنم. وقتی پیکر را آوردند خیلی اصرار کردم که حداقل صورتش را ببینم. صورتش را که دیدم انگار داشت لبخند می زد.

خواهر شهید گفت: همیشه  عذاب وجدان داشتم که او را اذیت کردم. با این همه سجاد همیشه هوای من را داشت، همیشه دعا می کنم که من را ببخشید. تا اینکه یک شب خوابش را دیدم و پرسیدم سجاد تو از من راضی هستی؟ او هم فقط لبخند زد.

منبع: دفاع پرس

  • دوستدار شهدا
۲۱
فروردين

بشارت شهادت درآخرین مڪاتبه پیامڪےشهیدمدافع حرم

درپاسخ به دوستش ڪه میپرسد:

درحماه هستے

مینویسد:

این طورےڪهبوش میادافقے

میام داداش

شهید حسین معزغلامے

 @jamondegan

  • دوستدار شهدا
۲۱
فروردين

شهید محمد رضایی

اینجانب نه محذوریت اقامتی و نه اقتصادی و سیاسی داشته و علت تمایل و عزم بنده برای این برنامه صرفا احساس وظیفه و تکلیف بوده است خواهشمند است این مسئله لحاظ گشته و تنها در چارچوب عقیده مأموریت محول گردد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، وقتی روح انسان بزرگ می‌شود و عقل مادی را چون پیله ای از سر خود باز می‌کند، راهی به سوی سیر الی الله برایش آغاز می‌شود. راهی که در آن جدا شدن از بندها کار هر لاف زن پر ادعایی نیست.

چه بسا سالها سر به خاک ساییده و در دل شب گریه کرده باشی اما سر بزنگاه پایت می‌لغزد و می‌شود آنچه نباید.

و بر عکس مردانی را می بینی که 17 رکعت را با عشق و با شعور می‌خوانند و به قول پیر مرادشان حضرت روح الله راه صد ساله را یک شبه طی می‌کنند. مردانی که در کنارمان زندگی می‌کنند اما اغلب بدون سر و صدا، وقتش که می‌رسد کوله را بر می‌دارند و می‌روند. آنها اهل قیل و قال نیستند. چه سخت است که گاهی مجبور باشند برای هر کس و ناکسی توضیح دهند که چرا عاشق شدند و چرا رخت و بخت خویش را در روزگار عافیت رها می‌کنند و قدم در میدان آتش می‌گذارند.

شهید «محمد رضایی» یکی از گمنام ترین مردان خدا سلحشوران فاطمیون هستند که تمام عمر را در هجرت سپری کردند و آخر مهاجر حرم حضرت زینب(س) شدند و برای ابد روحشان نزد خدای این بانوی جلیله روزی خور خواهد بود و باز ما می‌مانیم و یک نفس چاق و حرف هایی که در هیچ دکانی به پشیزی نمی‌خرند.

شهید «محمد رضایی» فرزند سرور رضایی به سال 1364 در شهر مشهد مقدس متولد شد.

شهید محمد رضایی پس از اخذ دیپلم، وارد حوزه علمیه شد و سال 1389 به تحصیل دروس تخصصی الهیات وکلام اسلامی در مؤسسه علوم اسلامی ثامن پرداخت و این دوره را با موفقیت به پایان رساند. سال 1390 از سوی آیت الله «محقق شکوری» به عنوان مدیر مدرسه علمیه حضرت حجت ابن الحسن العسکری(عج) انتخاب گردید و طی این مدت ضمن مدیریت مدرسه، به تدریس دروس حوزوی نیز اشتغال داشت.

وی با شروع جنگ سوریه به این سرزمین رفت و سال 92 حین مبارزه با تکفیری ها به شهادت رسید.


دستنوشته شهید مدافع حرم فاطمیون که به شایعات پاسخ می‌دهد

اینجانب نه محذوریت اقامتی و نه اقتصادی و نه سیاسی داشته و علت تمایل و عزم بنده برای این برنامه صرفا احساس وظیفه و تکلیف بوده است خواهشمند است این مسئله لحاظ گشته و تنها در چارچوب عقیده و مذهب به اینجانب مأموریت و وظیفه محول گردد.

محمد رضایی

92/2/30

منبع: فارس

  • دوستدار شهدا
۲۱
فروردين


بسم الله

قربة الی الله

مسیر پر از نخل و لحظه ها رویایی بود.

وصفش توانی میخواد که من ندارم.

هر کی رفته میدونه چی میگم.

تازه فکرش رو بکن همسفرت هم یارِ موافق باشه. هر چند به قول جناب صائب "چرخ، یارانِ موافق را جدا دارد ز هم/دایم از هم دور باشد نقطه های انتخاب" ولی به لطف خود اباعبدالله و پارتی بازیای محمود ایندفعه چرخ یاران موافق را جدا نساخت از هم.

القصه...

تو خوشی غرق بودم و تو درد شناور.

عجیب حالی بود...عجیب

پا درد امونمون رو بریده بود ولی جذبه ای که ما رو میکشید خیلی شیرین بود، انگار که درد شیرینیش رو بیشتر میکرد.

هر کی قسمتش شده میدونه که من چی میگم.

تو اون همه خوشی دنبال چیزی بودم که قلبم رو رقیق کنه و اشکم رو روون.

رفتم سراغ جناب گوشی.

یه پوشه داشتم مملو از مداحی و روضه و نوحه و هرآنچیزی که برای روون کردن اشک چشم و هوایی کردن دل آدم لازمه؛

یکی یکی ترک ها رو گوش میدادم ولی انگار نه انگار. نمیدونم دلِ سنگ شده بود یا چشمِ بی آبرو!

دریغ از یه قطره اشک، حتی یه کم حال که تباکی کنم...هیییییچ.

تا اینکه...

بعد از اون همه تِرَک پر سر و صدا و ریتم ها و نواهای مختلف و حسین حسین های مادحین و ضجه ها و ناله های مستمعین، یه تِرَک جدید پِلِی شد... آروم بود...با یه آهنگ آروم...آروم بود...تعجب کردم؛ این رو کی ریختم تو گوشی؟ اصلا این چیه؟

نوا آروم آروم ادامه داشت تا اینکه صدا...

انگار برق سه فاز بهم وصل کرده باشن...چه صدایی بود...چه دلنشین...چه خدایی..چه رسا...چقدر آروم...

آقا سید مرتضی بود...

شروع که کرد انگار کن که که به گچ خشک شده آب بپاشی...آب بپاشی...آب بپاشی... گچ خشک شده دلم داشت وا میرفت...داشت باز میشد...صدای سید سِحرَم کرده بود...سید میگفت:

شایستگان آنانند که عشق...

و من مبهوت، زار، خشک، تو اون مسیر نور الی نور نور، چهره ی محمودرضا رو لابلای صدای سیدمرتضی میدیدم...

و من چهره ی خاکی و مصمم عمار رو در کلام سید مرتضی میدیدم...

من خنده مسیب رو تو اعجاز صدای سید میشنیدم...

و من بچه ها رو میدیدم...

و میدیدم...

ومیدیدم...

و...

دیگه اشکم بند نمیومد...هق هق شده‌ بود..

ولی تو اون بارون بچه ها رو میدیدم... من... سید مرتضی رو میدیدم که در کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته بود و دست برآورده بود تا منِ قبرستان نشینِ عادات سخیف رو بیرون کِشَد... و محمود و عمار و میثم و محرم و همه ی بچه ها رو به خط کرده بود...

چه حالِ خوبی بود...

چقدر به قبرستون نشینی مُصرَّم... چقدر گرفتار عادات سخیفم و دلبسته ی به اونها...

کاش یکبار دیگه دست برآرند این رفیقان موافق و فکری به حالم کنند...

قطره از پیوستگی شد سیل و در دریا رسید/در طریق عشق، یاران موافق بر گزین...

دمت گرم سید مرتضی

مثل همیشه دوستت دارم مرد.

ای شایسته...

اربعین

کربلا

نور

سیدمرتضی

رفقا

صدای آسمانی

مرد روحانی

شایستگان آنانند...

سیدشهیدان اهل قلم

راوی فتح

روایت فتح

شهیدسیدمرتضی آوینی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • دوستدار شهدا
۲۱
فروردين


"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"

https://t.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g

شھداے مدافع حرم قم🇮🇷

  • دوستدار شهدا