شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۵۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱۴
اسفند

 زمانی این جملات شهید علی (امیر) محمدرضایی را شنیدم که سالها از شهادتش میگذشت

 «حمید تو بمان تا اول من به جبهه بروم

 «اگر پدر و مادرم مرا فدای اسلام کردند نباید منتظر جنازه ام باشند من میخواهم همچون فاطمه زهرا( س) گمنام بمانم .»

اینکه بعد از ۳۰_۳۱ سال بدون پلاک و با مشخصات شاخص برگشته ای بسی جای تٱمل دارد .....!!!

چقدر آگاهانه گمنامی ات را به رخ ما کشیدی ...!!!

ابتدا گمان کردم  به این علت برگشته ای که شاید پدر و مادرت همچون حضرت یعقوب از تو دل بریدند وخدا نیز  تو را به آنها بازگرداند

 اما نه......

این بار به یاد جمله دهه شصت تو  افتادم که گفته بودی :حمید جان تو بمان تا من به جبهه بروم ...

امیر شهیدم ؛گویی برای تسلای دل مادرت بعد از ۳۱ سال جمله ات را تکرار کرده‌ ای که

« حاج حمید تو بمان تا اول من برگردم » اما گویی این بار فقط جای ام الرصاص با شام تغییر کرده است....

و حالا یکسال بعد از بازگشت مسافر ام الرصاص 

مسافر  شام هم از سفر برگشت .

چقدر سخت است انتظار ..

چشم مادر روشن 

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۱۳
اسفند

به موبایل شهیدحاج محمد کیهانی پیام دادم....

جواب اومد پسرش هستم.

پرسیدم چندتا خواهر برادری؟

کیهانی عزیز سه تا پسر داشته، دختر نداشته.

جالب اینجاس که پسر شهید چه جواب داده است...

یادمه سال 82 یا عید سال بود که تو مرکز مطالعات حوزه علمیه که همکار بودیم.

ایشون گفتن دوست دارم خدا بهم بیستا پسر بده، بعد بیستا اسم ردیف کرد.

بعد ایشون گفتن که همه جبهه باشن، همشونم بیسیمچی،

اونوقت به اسم با هم تبادل اطلاعات کنیم.

کمیل، مقداد، میثم.

میگفت: 

میگم از فرمانده به همه بچه هام.

همش هم ادای بچه های بیسیمچی را در میاورد با اسامی آقا زاده هاش...

شهید محمد کیهانی 

 @zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۱۳
اسفند

‌ شوخی شهید مدافع حرم لبنانی که به واقعیت پیوست

شهید «  یوسف حلاوی» فرزند حلمی

 در جنوب لبنان در تاریخ 13-10-1991 به دنیا آمد

در سنین پایین به مقاومت پیوست و آموزش‌های نظامی و عقیدتی را پشت سر گذاشت.

 وقتی صهیونیست‌های ترسو نتوانستند از پس مقاومت مردم لبنان بر بیایند و مفتضحانه فرار کردند، نوچه‌های داعشی خود را به سوریه فرستادند تا کمر مقاومت خرد شود.

یوسف همراه جوانان دیگر راهی سوریه شد تا از حرم عمه سادات حضرت زینب علیها سلام دفاع کند.

پس از مدتی، ماموریت یوسف تمام شد. رفت از مسئولین خواهش کرد ماموریتش تمدید شود و او را به لبنان برنگردانند.

 به یکی از همرزماش گفته بود خجالت می‌کشم از حضرت زینب(س) که از اینجا بروم و یک خراش هم برنداشته باشم.

 خواسته قلبی یوسف را خداوند پذیرفت و با شهادتش جزو حامیان حرم و حریم اهل بیت اطهار علیهم السلام درآمد.

 خواهر شهید می‌گوید یک بار مادر جلوی در او را نگه داشت و گفت خیلی دوست دارم سرباز حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف شوی.

 یوسف گفت:

 مگر می‌شود کسی دعای عهد بخواند و برنگردد تا در رکاب امامش بجنگد؟

 برادران دو قلو حلاوی یکبار با دوستشان محمد جواد الزین به دریا رفته بودند.

 محمد جواد و یوسف چاله کندند و در آن خوابیدند و برادر دوقلوی یوسف، روی آن‌ها خاک ریخت.

 گفتند: « ما شهید شده‌ایم » با هم شوخی می‌کردند. اما این شوخی به واقعیت پیوست.

 محمد جواد در تاریخ 22-4-2013 در تپه نبی مند و در حوالی دمشق به شهادت رسید و یوسف هم در 16-09-2013 بال در بال ملائک کشید.

 او در دانشگاه اسلامیه درس خوانده و لیسانس مدیریت خود را دریافت کرده بود.

 اما او نیازی به گواهی دانشگاه پیدا نکرد.

 خدا خود گواه است که او وظیفه خود را به درستی انجام داد.

@AhmadMashlab1995

  • دوستدار شهدا
۱۳
اسفند

إدلب سوریه

محل شهادت شهید مدافع حرم احمدمشلب

@AhmadMashlab1995

  • دوستدار شهدا
۱۳
اسفند

شهید مدافع حرم سید ابراهیم سادات 

ولادت:1367

شھادت: شانزدهم آذر 1394

شغل:پیمانکار ساختمان

گلزار: مشھد - بھشت رضا(ع)

گوشه ای از متن وصیتنامه شھید سیدابراهیم سادات برای همسر و دوفرزند دلبندش:

سلام و خداحافظ همسر مھربانم و بانوی خانه ام.

امیدوارم از من دل راضی باشی

تا در راهی که من قدم گذاشته ام خاطر جمع تر از خانه بروم

دسته گل هایم را به تو و تو را به خداوند منان می سپارم

دعا کن شھید شوم که اگر دعا کنی و دعایت مستجاب شود بھشتم را به تو تقدیم می کنم

اگر خواست پروردگار بود و لایق آن بودم که با پیکرم رو برو شدی لبخندی بزن و به من تبریک بگو

آخر این بزرگترین آرزوی قلبیم است؛ خواهش میکنم گریه نکنی ناراحت نباشی

همش به روز عاشورا فکر کن بعد اگر دوست داشتی اشک بریز

زمانی گریه کن که هیچکس برای دفاع از حرمین نباشد و ناموس خدا عمه جانم حضرت زینب(س)...

زینب که میگویم جانم می لرزد.

عاشقی بد دردیست؛ عاشق شدن یعنی...

تو بهتر می‌دانی عمه جان...

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا
۱۳
اسفند

لذّت وصل نداند 

مگر آن سوخته ای

ڪه پس از دوری بسیار

به یاری برسد . . . 

معراج الشهـــــداء

پایان ۳سال چشم انتظاری 

پیڪر مطهر بسیجی مدافع‌حرم

شهید میثم نظری 

در آغوش خانواده


@ravayate_fath

  • دوستدار شهدا
۰۹
اسفند

گفتند خبر رسیدہ باران داریم ؛

باز از طرف دمشق مهـمان داریم 

پیڪرمطهـر شهـیدان مدافع حرم

شهـید حمید محمدرضایی

شهـید سید جواد اسدی

شهـید محمد قنبریان

شهـید سعید انصاری

شهـید میثم نظری

بعد از گذشت چند سال

از زمان شهـادت شناسـایی

و بہ آغوش میهـن برمیگردد

@ravayate_fath

  • دوستدار شهدا
۰۸
اسفند


مثـل کوه

شهیدحسین معزغلامی

Ahmadmashlab1995

  • دوستدار شهدا
۰۸
اسفند

میگفت: محسنم روز تولد حضرت زهراسلام الله علیها، زنگ زد و گفت: 

مادر، روزت مبارک .

دیگه صداش رو نشنیدم تا خبر شهادتش رو آوردن ..

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۰۸
اسفند

عبدالمهدی یک بار یک خوابی دیده بود. بعد از آن رفت پیش یکی از علمای اصفهان و خواب را تعریف کرد. آن عالم گفته بود برای تعبیرش باید بروی قم با آیت الله بهجت دیدار کنی. همسرم به محضرآیت الله بهجت شرفیاب می شود تا خوابش را به ایشان بگوید. آقا هم دست روی زانوی عبدالمهدی گذاشته و می گویند جوان شغل شما چیست؟! همسرم گفته بود طلبه هستم. ایشان فرموده بودند: باید به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. آیت الله بهجت در ادامه پرسیده بودند اسم شما چیست؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ایشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض کن. اسمتان را یا عبدالصالح یا عبدالمهدی بگذارید.

آیت الله بهجت فرموده بودند: شما در روز امامت امام زمان (عج) به شهادت خواهید رسید. شما یکی از سربازان امام زمان (عج) هستید و هنگام ظهور امام زمان (عج) با ایشان رجوع می کنید. وقتی عبدالمهدی از قم برگشت خیلی سریع اقدام به تعویض اسمش کرد. باهم رفتیم گلستان شهدا و سرمزار شهید جلال افشار گفت می خواهم یک مسئله ای را با شما در میان بگذارم که تازنده ام برای کسی بازگو نکنید بین خودم، خودت و خدا بماند.

عبدالمهدی گفت شما در جوانی من را از دست می دهید. من شهید می شوم. گفتم با چه سندی این حرف را می زنید. گفت که من خواب دیدم و رفتم پیش آیت الله بهجت و باقی ماجرا را برایم تعریف کرد. من خودم را این گونه دلداری می دادم که ان شاءالله امام زمان (عج) ظهور می کند. ایشان در رکاب امام زمان (عج) خواهند بود. امروز که جنگی نیست که شهادتی باشد. این حرف ها را با خود مرور می کردم تا اینکه عبدالمهدی کاظمی بالباس سبز سپاه به جمع مدافعان حرم پیوست.

  • دوستدار شهدا