شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۵۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱۷
اسفند


پدر است دیگر 

وقتی عصای پیری اش رادر قاب ها جستجومیکند یک شبه پیرمیشود

واکنش پدر شهید محمد اتابه 

هنگام دیدن عکس ماکت پسر شهید خود

مدافع حرم

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا
۱۶
اسفند

درد دل بچه های تفحص با شهدا:

براستی کدام یک از ما دیگری را پیدا میکند؟...

ما شما را ... یا شما ما را ؟...

اصلا کداممان گم شده ایم ؟... ما یا شما ؟

میپندارم...

ما روح گم کرده ایم و شما جسم...

روح مان تلنگر میخواهد و جسمتان تفحص ....

ما محو در زمانیم و شما محو در زمین...

شما در افلاک و ما در پی پلاک 

پس ای شهید... قرارمان باشد:

تفحص از ما 

تلنگر از شما 

ما بر جسم تان 

شما با روح مان ...

@ra_sooll

  • دوستدار شهدا
۱۶
اسفند

۱۲ اسفند مصادف است با سالروز شهادت شهید مدافع حرم عصمت شکوهی

عصمت شکوهی: یکم اردیبهشت ماه ۱۳۷۴، در افغانستان به دنیا آمد. پدرش محمدتقی، کارگر بود و مادرش خدیجه اکبری نام داشت. تحصیلاتش در سطح خواندن و نوشتن و کارگر بوده است. به عنوان پاسدار تیپ فاطمیون و مدافع حرم در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. دوازدهم اسفند ماه ۱۳۹۵، در سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت ترکش و جراحات وارده شهید شد. مزار او در گلزار شهدای سگزآباد بویین زهرا واقع است.

تاریخ شهادت   ۱۳۹۵/۱۲/۱۲

محل شهادت   منطقه 120 سوریه

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا
۱۶
اسفند


 شخصیت متفاوت و خاصی داشت

گاهی حاج قاسم برای بازدید به منطقه می آمد

می گفتیم : مرتضی تو هم برو یک عکس با سردار بگیر!

می گفت : حالا وقت برای عکس گرفتن زیاد است 

قصد ظاهر سازی نداشت

واقعا به این کارها علاقه ای نداشت ...‼️

حتی وقتی فرماندهان دیگر برای بررسی منطقه می امدند

به دلایل مختلف به قسمت های دیگر شهر می رفت

می گفتیم : تو به منطقه تسلط داری

بهتر است بمانی و راهنمایی کنی

می گفت : دوستان عراقی هستند...آن ها بهتر از من منطقه را می شناسند

هیچ وقت این روحیاتش را درک نکردیم

شهید مرتضی حسین پور

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا
۱۶
اسفند


 برگی از "رفیق مثلِ رسول"

 با بچه‌ها به این نتیجه رسیده بودیم که باید تابع مسئول یا فرمانده گروه باشیم. با فاصله کمی از هم حرکت می کردیم. جمعیت روبه روی ما حداقل پنج برابر ما بود .کم کم کار از شعار و آتش زدن گذشت .به خاطر برتری تعداد جرأت را پیدا کردند که به سمت ما هجوم بیاورند.سنگ و چوبی بود که در آسمان بلند می شد و به سروتن ما می خورد .گاهی ما به سمت آن ها می دویدیم و گاهی هم آن ها به سمت ما .کار به درگیری تن به تن رسید .سعی می کردیم هردو نفر پشت به پشت هم باشیم که حواسمان به اطراف هم باشد .من و علی ماندیم وسط ,هم می زدیم و هم می خوردیم .

قبل از اینکه بخواهم حرفی به علی بزنم درد شدیدی توی سرم پیچید.از شدت درد چشمهام را برای چند لحظه نتوانستم بازکنم.به قول قدیمی‌ترها درد تا مغز استخوانم پیچید.علی هم مانده بود بین دو سه نفر.یکی از بچه‌ها من را کشاند تا کنار خیابان یکم روی لبه باریک جدول نشستم.دستی به سرم کشیدم. شکستگی در کار نبود.برای همین سریع سرپا شدم و مجدد خودم را به علی رساندم.یکی از بچه‌ها بازویم را کشید و گفت((رسول برو کنار،بدجور زدن توی سرت))با خنده گفتم((هر چه از دوست رسد نیکوست.بخصوص که از همشهری‌ات چوب بخوری))...

@ra_sooll

  • دوستدار شهدا
۱۶
اسفند


 خواب خواهر شهید

اولین شب تولدم بعد از شهادت امین، دلم گرفت.

امین در تمام لحظات و شرایط زندگی کنارم بود

نبودش را در کنارم احساس می کردم. 

با بغض و گریه بر سر مزارش رفتم 

و گفتم: من همیشه به دیدارت می آیم ولی تو سراغی از خواهر مریضت نمی گیری. تا شب موقع خواب گریه کردم.

آن شب با چهره ای خندان و شاد به خوابم آمد. صورتم را بوسید. من گلایه می کردم

ولی امین مثل همیشه می خندید.

 دستم را گرفت و دو سنگ نجف بر دستم گذاشت. 

کف دستم را محکم فشار داد 

و گفت: این هم کادوی تولد امسال.

صبح وقتی بیدار شدم دنبال سنگ ها گشتم ولی نبود. 

فقط یک خواب قشنگ بود...... 

شهید امین کریمی

شهید مدافع حرم

 @zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۱۴
اسفند

مدافع حرمی که دوست داشت چمران شود! 

به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرامی یاران بهشت با انتشار تصویری از شهید مدافع حرم محمد پورهنگ، نوشت:

مستشار نظامی بود اما با توجه به روحیه ای که داشت کار فرهنگی هم انجام می داد. می گفت: دوست دارم یه کار مثل کار شهید چمران انجام بدم.

فکرهای نو در کنار اخلاص باعث گل کردن کارهایش می شد. چند مدرسه را به صورت آزمایشی انتخاب کرده بود و به وضعیت آموزشی و بهداشتی دانش آموزان رسیدگی می کرد.

لوازم التحریر و محصولات بهداشتی و ورزشی برایشان تدارک دید.

از چند دندانپزشک قول گرفته بود که اوضاع دهان و دندان بچه ها را سر و سامان دهند.خانواده های بی سرپرست و فقیر را شناسایی کرده بود و از طریق دوستان عرب ماهانه کمکشان می کرد تا هم احتیاجاتشان رفع شود و هم عزتشان حفظ شود. این کارش حسابی سروصدا کرد.

خانواده ها همه مشتاق بودند او را ببینند. مدیران چند مدرسه هم تقاضای اجرای این طرح را در مدارسشان داشتند. فکر می کردند یک تیم قوی و چند نفره پشت این ماجراست غافل از اینکه او تک و تنها همه چیز را مدیریت می کرد.

  • دوستدار شهدا
۱۴
اسفند

روایتی از دیدار «دیداری»ها با خانواده شهید حسین امیدواری؛

مشورت با شهید درباره نحوه برگزاری مراسم خاکسپاری!

دیدار با خانواده شهید حسین امیدواری

حسین آنقدر دقیق از زمان، مکان و نحوه شهادت خود به خانواده اطلاع داده بود که آنها کاملا آماده شهادتش بودند و حتی درباره نحوه برگزاری مراسم خاکسپاری با خود حسین مشورت کرده بودند.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، در شب ولادت حضرت زینب (س) بود و مصادف با سومین سالگرد، جمعی از اعضای گروه فرهنگی «دیدار» به دیدار خانواده شهید حسین امیدواری رفتند. شهید حسین امیدواری همراه ۱۲ تن دیگر از هم‌رزمانش در چنین روزی یعنی ۲۱ دی ماه سال ۹۴ به شهادت رسید.

حسین متولد سال ۶۵، یازدهمین فرزند و آخرین پسر خانواده ۱۴ نفره خود بود. پدرش در زمان جوانی به شغل شریف بنایی مشغول بود و حسین نیز بعدها در کنار برادرانش همین شغل را ادامه داده بود. پدر خیلی از پسرش سخن نمی گفت و ترجیح می داد مادر حسین از پسرشان تعریف کند.


دیداری به دعوت شهید حسین امیدواری

مادر حسین که بسیار از حضور ما در منزلشان خشنود بود می گفت حسین شخصاً افراد را به منزل ما دعوت می کند.

حقیقت داشت. چند روز قبل از برگزاری این دیدار، یکی از اعضای گروه که به خاطر مسأله‌ای شخصی قصد حضور در این برنامه را نیز نداشت، شهید را تصور می کندکه در چارچوب درب منزل ایستاده و به اعضا خوش آمد می گوید و همین می شود که تأکید می کند حتماً به دیدار این شهید بزرگوار برویم.

مادر می گفت از بدو تولد قدم حسین خیر بود. زمانی که به دنیا آمد باران شدیدی شروع به باریدن کرد و این باران رحمت همیشه در زندگیمان جریان داشت. از کودکی در هیأت عزاداری خادمی می کرد و از دوران ابتدایی در فعالیت های بسیج حضور داشت.

من سواد خواندن و نوشتن نداشتم اما قادر به قرائت قرآن بودم. حسین بسیار اصرار داشت که معنی قرآن را هم بخوانم اما چون بلد نبودم خودش به من آموزش داد و هر شب یک حزب قرآن می خواندم و معنی آن را از حسین یاد می گرفتم. با وجود ۱۲ بچه و شغل بنایی همسرم، همیشه به برکت قرآن، برکت در خانه مان جاری بود. حسین اهل اعتکاف بود و هر سال در مسجد بازار معتکف می شد.

کمی که بزرگ تر شد در بسیج به کودکان آموزش قرآن می داد. ابتدا شغل بنایی را در کنار برادران بزرگتر خود آغاز کرد اما کم کم با کمک خواهرش یک وانت خرید و با آن مشغول به کار شد.

یک روز صبح حسین به من گفت آقایی به او گفته حسین ما به تو علم داده ایم چرا از آن استفاده نمی کنی؟ حسین همان روز ساک خود را بست و به قم رفت و حدود ۲ ماه در قم و جمکران ماندگار شد. همان جا بود که فردی به او پیشنهاد داد به گردان بیاید که ۴ ماه به گردان آنها رفت و همان سرآغاز سفر سوریه شد.

یک شب حسین دید تمام بچه های گردان در یک صف ایستاده اند و بزرگی دست حسین را می گیرد و یک قدم جلو می آورد و به همین ترتیب دست ۱۲ نفر دیگر را نیز می گیرد و از صف جدا می کند. صبح همان روز حسین وانت خود را می فروشد و بعد از پرداخت سهم خواهرش، مابقی را به کسی که صلاح می دانست کمک می کند.


سیر و سلوک شهید امیدواری

حسین نسبت به خیلی چیزها آگاهی پیدا کرده بود. آن زمان خواهرش به تازگی فرزندان دوقلویی به دنیا آورده بود که حسین همان زمان به خواهرش گفت یکی از کودکان تو بسیار آرام است اما برای تربیت دیگری باید وقت بیشتری صرف کنی و اذیت هایی دارد. الان نوه هایم ۵ ساله هستند و یکی از آنها به شدت آرام است و دیگری همان ناآرامی هایی را دارد که حسین می گفت.

زمانی که حسین به ما گفت می خواهد به سوریه برود ما هیچ مخالفتی با او نکردیم. حسین به واسطه حضرت رقیه (س) می گفت اگر برود دیگر باز نمی گردد و این اولین و آخرین سفر او خواهد بود. حتی ما برایش یک دختر خوب نشان کرده بودیم تا به خواستگاری اش برویم اما دو بار که تماس گرفتیم آنها منزل نبودند و حسین معتقد بود که این امر قسمت او نیست و بعد از آن نیز که ماجرای سوریه پیش آمد و کلاً قضیه ازدواج را رها کرد.

خواهر حسین نیز که ۵ سال از او بزرگتر بود در این دیدار حضور داشت. وی نیز از انس و الفت حسین از زمان کودکی با ائمه اطهار (ع) می گفت. خواهرش می گفت زمانی که ۵ سال داشت دیدم در حیاط به ماه در آسمان خیره شده و با حالت کودکانه خود می گوید آسمان را ببین چهره خانم روی آن است. من که نگاه می کردم چیزی نمی دیدم اما او اصرار داشت چهره خانم را می بیند.

پیش از شهادت حسین درباره نحوه برگزاری مراسم خاکسپاری با او مشورت کرده بودیم

ما خیلی به یکدیگر وابسته بودیم. تمام حالاتش تغییر کرده بود. با اینکه دانشگاه نرفته بود وقتی از او سؤالی می پرسیدیم خیلی دقیق پاسخ می داد و از لحاظ معنوی رشد زیادی کرده بود. همیشه توصیه می کرد در تمامی مراحل زندگی خود دست به دامن اهل بیت (ع) باشیم و کاری کنیم که می دانیم آنها راضی هستند.

امام علی (ع) را خیلی دوست داشت و با ایشان بسیار مأنوس بود. زمان ثبت نام اعزام سوریه نیز اول این خبر را به من داد و گفت اگر برود دیگر باز نمی گردد. همان زمان سه بار پشت هم به من گفت زینب وار صبر کن. من هم اعلام رضایت کردم. اوایل خیلی با اعزام او موافقت نمی شد اما سه هفته مانده بود به اعزامش که از شهادت خود مطمئن شد. همه ما می دانستیم که اگر برود شهید می شود. حتی درباره مراسم خاکسپاری و محل دفن و چگونگی برگزاری مراسم با او مشورت کرده بودیم و می دانستیم بعد از شهادتش چه کار کنیم. در نهایت حسین ۱۰ روز بعد از اعزام به سوریه به شهادت رسید.


 یکی از هم‌رزمان شهید نیز در این دیدار حضور داشت. او که با حسین از کودکی رفاقت داشت می گفت خیلی تلاش کردیم تا ما را بپذیرند تا به سوریه برویم. در نهایت وقتی دیدم با اعزام من موافقت نمی شود به عراق رفتم و از طریق حشدالشعبی به سوریه اعزام شدم. وقتی به سوریه رسیدم دیدم بالاخره با اعزام حسین نیز موافقت شده و او نیز آنجاست. حسین در سوریه خمپاره ۶۰ می زد.

حسین از نحوه و زمان شهادتش به دقت با خبر بود و به دیگران گفته بود که رأس ساعت ۱۰ چه روزی به شهادت می رسد. وقتی تهران بودیم و به مسجد می رفتیم همیشه به من می گفت کاش می شد مراسم مرا نیز در این مسجد بگیرند که در نهایت بعد از شهادتش در همان مسجد مراسم باشکوهی برایش برگزار شد. من با حسین هم بازی بودم اما او همیشه بال و پری داشت که هیچکس نداشت. حسین روز شهادتش بسیار دعا می خواند و تعداد زیادی از تکفیری ها را نیز به هلاکت رساند.

خواهر حسین ادامه داد که حسین به هم رزمان خود گفته بود هر تیری که روی آن نام من نوشته شده باشد باعث شهادتم می شود از این رو آن روز که خیلی آتش دشمن نیز سنگین بود حسین با خیال راحت کار خود را می کرد. فرمانده گردان از این همه بیخیالی او زیر آتش دشمن شاکی می شود و به او می گوید که سنگر بگیرد اما حسین به فرمانده خود می گوید که شهادت ساعت ۱۰ دنبالم می آید و تا آن موقع طوری نمی شود که در نهایت رأس ساعت ۱۰ همان روز به شهادت می رسد.

یک روز که دندان درد شدیدی داشته و مستأصل شده بودم احساس کردم کسی به من می گوید سیبی بردارم و روی دندان هایم بگذارم تا مشکل را متوجه شوم. تصور می کردم دندانی که درحال اصلاح آن هستم درد گرفته است اما به خاطر عدم حضور دکترم در ایران و مشکل خاص آن دندان نمی توانستم به دکتر دیگری مراجعه کنم. با آن سیب متوجه شدم دندان دیگری دچار مشکل شده است از این رو به مطب دیگری مراجعه کردم و دندانم درمان شد.

حسین را ائمه (ع) نجات دادند و به بالاترین مرتبه رسید. وقتی پیکرش را در معراج شهدا دیدم یاد غربت خودم افتادم و به او گفتم حسین مبارکت باشد حالا ما چه کنیم؟

حسین همیشه کنار ماست و چند بار او را نزد خود دیده‌ام

مادر حسین نیز از احساس خود نسبت به حضور پسر شهیدش در کنارش گفت. او می گفت زمانی که به معراج شهدا رفته و با پسرم تنها شده بودم سر بر پیکرش گذاشته بودم و می گریستم زمانی که سرم را بلند کردم تا کمی جابجا شوم دیدم پسرم کنارم نشسته و مرا نگاه می کند. یک بار هم که به مشهد مقدس مشرف شده بودم در حرم حضرت (ع) خوابم برده بود که وقتی بیدار شدم دیدم حسین چهارزانو کنار پایم نشسته و مرا نگاه می کند.

بعد از شهادت حسین بود که ۲ بار به زیارت سوریه مشرف شدم. هر وقت دلم می گیرد و دلتنگ حسین می شوم یاد امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) و مصائب آنها می افتم و از ناراحتی خودم برای فرزندم شرمنده می شوم.

توصیه اکید شهید امیدواری به حضور در مزار شهدا و ارتباط با آنها

خواهر شهید در پایان این دیدار از توصیه های برادرش به ما گفت. او گفت برادرم همیشه به ما می گفت سعی کنید به شهدا سر بزنید و به گلزار شهدا بروید. می گفت باید با شهدا ارتباط برقرار کنیم. زمانی که به مزار شهدا می رویم آنها همیشه آنجا هستند و با سایر اموات متفاوت اند. حسین می گفت روح شما آنها با روح شهدا ارتباط برقرار می کند و همین بر زندگی شما تأثیر می گذارد.



  • دوستدار شهدا
۱۴
اسفند


برای اول راهنمایی که می‌خواستم مهدی را ثبت‌نام کنم، اتفاقی پیش آمد که متوجه ارادت خاص او به حضرت زهرا  شدم در آن زمان، برای ثبت‌نام به منطقه‌ سکونت دانش‌آموز دقت می‌کردند با مهدی صبح برای ثبت‌نام حرکت کردیم موقع حرکت متوجه شدم مهدی تسبیحی را در جیبش گذاشت به مدرسه رفتیم مدیر یا ناظم مدرسه که نشسته بود از مهدی سؤالاتی پرسید و کارنامه‌اش را نگاه کرد از قاری و حافظ قرآن بودن مهدی هم تمجید کرد گفت «صابری برو یک پوشه بخر و بیاور » مهدی رفت، پوشه خرید و آمد به راحتی مهدی را ثبت‌نام کردندبیرون که آمدیم متعجب به مهدی گفتم «چی شد که به راحتی و بدون هیچ دغدغه‌ای ثبت‌نام را انجام دادند» مهدی گفت «مامان من از خانه تا اینجا برای خشنودی حضرت زهرا س صلوات فرستادم» آنجا متوجه شدم که مهدی پسر مقیدی است و ارادت خاصی به حضرت زهرا س دارد الان که فکر می‌کنم می‌بینم مهدی زهرایی بود و فدایی نوه‌شان، حضرت رقیه س و دخترشان حضرت زینب س شد

راوے:مادرشهید مدافع‌حرم

مهدےصابرے

سالروز شهادت

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا
۱۴
اسفند


فرزند در آغوش مادر 

اولین دیدار مادر شهید مدافع حرم حاج سید جواد اسدی با فرزندش بعد از نزدیک به 3 سال در معراج شهدا

شهید مدافع حرم

سید جواد اسدی

خوش اومدی مادر....

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا