شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۵۶ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۷
تیر

سه روایت از شهید حسن غفاری؛
عکس اعلامیه شهادتش را انتخاب کرده بود
شهید حسن غفاری
حسن هنگام رفتن، دو قطعه عکس به من داد. پرسیدم: «حسن جان این چیه؟» بر روی شانه‌ام زد و گفت: «عکس‌ها را نگه‌دار. لازمت می‌شه. فقط دعا کن، شهید بشم.» پس از شهادتش همان عکس را که بر روی بنرها زدیم.
گروه جهاد و مقاومت مشرق- شهید حسن غفاری متولد ۲۵ شهریور سال ۱۳۶۱ در تهران بود؛ جوانی با محبت، دست‌ودل‌باز و مهمان‌دوست. وی که خادم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) بود، پس از چندین مرتبه اعزام به سوریه در تاریخ اول تیرماه ۱۳۹۴ به شهادت رسید. در ادامه، ماجرای اعزام تا شهادت این شهید بزرگوار را از زبان همکاران وی می‌خوانید:

سردار امام قلی فرمانده شهید: راضی به اعزامش نبودم

به دنبال چند نیروی زبده، کاردان و نترس بودم تا بتوانند، مدافعان ما را در ایران، سوریه و عراق آموزش دهند. چند نفر برای ما فرستادند که یکی از آن‌ها حسن غفاری از نیروهای سردار چیذری بود. با علاقه‌مندی و شوق عجیبی شروع به کار کرد.

هر بار نیروها را به سوریه برای آموزش مدافعان حرم می‌فرستادم، از ریاست مستقر در آنجا می‌خواستم که با تیک زدن روی فرم‌ها، خصوصیات افراد را به لحاظ کارآیی، قوت و ضعف، برای من مشخص کنند. خصوصیات حسن در گزارش‌ها رده‌های بالایی داشت و با رضایت‌مندی کامل بود.

ازش راضی بودم و خاطرم با بودن حسن آسوده بود؛ اما آموزش نیروها او را راضی نمی‌کرد. مدام می‌آمد و می‌رفت و خواهش می‌کرد که مسوولیت اعزام مدافعان حرم به سوریه را به او بسپارم. هر چه گفتم: «حسن جان اینجا برایت خوب است. ما به تو نیاز داریم.» گوشش بدهکار نبود که نبود. با اصرار و خواهش‌های شبانه روزی‌اش مرا تسلیم خودش کرد. بالاخره حسن آقا مسوول اعزام مدافعان به سوریه شد. کارش خیلی سنگین شده بود. بررسی پاسپورت‌ها، استعلامات، آزمایش «دی ان‌ای»، دریافت رضایت‌نامه از خانواده‌ها، دریافت وصیت‌نامه، تفهیم نیروها نسبت به وظایفشان، بردن به فرودگاه، گرفتن دستور خروج از ما و سوار کردن مدافعان به هواپیما را بر عهده داشت.

مجدد، موقع بازگشت رزمندگان، دریافت پاسپورت، تهیه و ثبت گزارش از آنها، دریافت حقوق و مزایا برای نیروها، حتی تحویل مجروحان و شهدا هم با حسن بود. اصلا فکر نمی‌کردم که زیر بار این همه فعالیت دوام بیاورد؛ اما حسن کارهایش را با نظام خاصی انجام می‌داد. به مدیریت زمان، خیلی حساس بود و اتلاف وقت را خیانت به بیت‌المال می‌دانست. ریزه‌کاری‌ها را یادداشت می‌کرد تا مبادا چیزی از قلم بیافتد. هر کاری به او محول می‌شد، سریع، درست و کامل انجام می‌داد. هر از گاهی می‌آمد، به من سر می‌زد و می‌پرسید: «حاج امام کاری ندارید؟»

فقط می‌خواست، ازش راضی باشم؛ اما خبر از غوغای دلش نداشتم. کم کم زمزمه می‌کرد که می‌خواهم، مدافع حرم بی بی باشم. گفتم: «حسن اینجا بهت خیلی نیاز داریم؛ اگر شهید هم نشی، مقامت کمتر از شهدا نیست. همین جا بمان و خدمت کن.»

دید من رضایت نمی‌دهم، دوستانش را واسطه قرار داد. محمود افشانی آمد پیشم، گفت: «حاج امام اجازه بدید، حسن بره. این بچه دل تو دلش نیست.» با اصرارهای حسن و دوستانش، پذیرفتم. حسن را صدا زدم. گفتم: «اجازه می‌دهم؛ اما باید قول مردانه بدهی که مراقب خودت باشی و سالم برگردی.»

دو سه روز، به ماه مبارک رمضان مانده بود. با ۲ نفر دیگر از بچه‌ها اعزام شدند؛ اما دلم شور می‌زد. یک روز به دمشق زنگ زدم تا سفارش کنم از حسن برای آموزش نیرو استفاده کنند؛ اما دیر شده بود. حسن غفاری، محمد حیدری و علی امرایی همان روز شهید شده بودند.

محمود مردانی همکار شهید: عکس اعلامیه شهادتش را انتخاب کرده بود

یک روز از اداره به سمت خانه می‌رفتم که سر راه حسن را دیدم. به رسم رفاقت از کربلا برایش مهر و تسبیح آورده بودم به همین جهت او را سوار ماشین کردم. در مسیر گفت: «محمود خواب بابام را دیدم. دستم را گرفته بود و می‌گفت، تو عصای دست منی.»

خبر داشتم که عشق رفتن دارد و حاج امام (فرمانده وی) اجازه نمی‌دهد. گفتم: «حسن می‌خواهی با فرمانده صحبت کنم و رضایت اعزامت را بگیرم؟» با روی باز پذیرفت و گفت: «اگر بتوانی رضایت را بگیری، یک عمر دعایت می‌کنم.»

فردای آن روز جهت رضایت اعزام حسن به ستاد رفتیم. درب ورودی ستاد، حاج امام را دیدیم که داشت، می‌رفت. من و حسن و حاج امام یک گوشه ایستادیم و از پیدا شدن پیکر شهید کجباف صحبت کردیم. آن روز با هزار، اما و اگر و تعهد، رضایت حاج امام را گرفتیم.

یکشنبه بود که حسن با دوستان خداحافظی کرد و گفت: «شاید دیگر شما را نبینم.» او حین رفتن، دو قطعه عکس به من داد. پرسیدم: «حسن جان این چیه؟» بر روی شانه‌ام زد و گفت: «عکس‌ها را نگه‌دار. لازمت می‌شه. فقط دعا کن، شهید بشم.» با اخم گفتم: «چرت نگو پسر، حالا حالاها لازمت داریم.» سه شنبه اعزام و شنبه هفته بعد شهید شد. پس از شهادتش، همان عکسی را که به من سپرده بود، بر روی بنرها زدیم.

حسن تقی پور همکار شهید: حسن می‌گفت: من کجا و شهادت کجا

یک روز کارمان خیلی طول کشید و شب شد. حسن گفت: «رحیم دیر وقت شد. امشب، همین جا بخوابیم.» شب در محل کار ماندیم. خطاب به حسن گفتم: «حالا که مهمان دعوت کردی، شام می‌خواهی به من چه بدهی؟» کنسرو بادمجان آورد و گفت: «امشب این را می‌خوریم، خیلی خوشمزه است.» گفتم: «من نمی‌خورم. چربی دارم و نمی‌توانم کنسرو بخورم.»
سر همین موضوع، کلی سر به سر هم گذاشتیم، گفتیم و خندیدیم. توفیقی شد تا صبح با حسن در یک اتاق بودم. از گذشته‌ها و آینده‌ها حرف زدیم. حسن گفت: «رحیم دوست دارم، بچه‌هام خیلی خوب بزرگ شوند. می‌خواهم آن‌ها را به بسیج بفرستم. کسانی که به بسیج می‌روند، مقاوم هستند و می‌توانند از خودشان دفاع کنند، چون فقط از خدا می‌ترسند و از عشق به خدا مومن بار می‌آیند.

قبل از رفتن یک گوشی به او داده بودم. یک آهنگ با صدای سلحشور در گوشی بود که در آن می‌خواند: «شهدا شناخته شده نیستند. یک وقت هستند و یک وقت پر می‌کشن و می‌رن.»

حسن گفت: «رحیم، بچه‌هام خیلی آماده شدند. این آهنگ رو اول دوست نداشتند؛ اما حالا می‌گویند بابا بذار گوش کنیم و بخوابیم.» گفتم: «حسن نکند راستی راستی بروی و دیگر برنگردی؟» پاسخ داد: «من کجا و شهادت کجا».

روز یک شنبه پشت فرمان بود که او را دیدم. ماشین را نگه داشت، سرش را از ماشین بیرون آورد و احوال پرسی کرد، سپس حلالیت طلبید. گفتم: «تا سه شنبه زمان داریم. باز همدیگر را می‌بینیم». گفت: «نه رحیم. کارها حساب و کتاب ندارد. شاید دیگر ندیدمت.»

واقعا همان شد و دیگر او را ندیدم. خبر شهادتش که آمد، باورم نمی‌شد. معراج شهدا رفتم. بچه‌ها گریه می‌کردند. آنجا ۲ تابوت بود. گفتم: «دیدید، حسن شهید نشده است.» گریه بچه‌ها بلندتر شد. از پیکرها چیزی نمانده بود.

منبع: دفاع پرس
  • دوستدار شهدا
۲۷
تیر

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، در آستانه سالگرد جنگ سی و سه روزه و پیروزی مقاومت اسلامی لبنان بر رژیم صهیونیستی، جمعی از جانبازان حزب‌الله لبنان پس از اقامه نماز به امامت رهبر انقلاب اسلامی با ایشان دیدار و گفتگو کردند. یکی از این جانبازان، پدر یک شهید مدافع حرم حزب الله نیز بود که ویدئوی گفتگوی وی با رهبر انقلاب منتشر و در شبکه‌های اجتماعی مورد استقبال کاربران قرار گرفت.

«محمد صادق مصطفی قانصو» به تاریخ اول فروردین 1376 شمسی در روستای «الدویر» در «لبنان» متولد شد. وی به تبعیت از پدرش، که در میادین نبرد با اشغالگران صهیونیست به مقام جانبازی رسیده بود، در نوجوانی به صفوف «مقاومت اسلامی لبنان» ملحق شد و مدتی پس از شروع نبرد در «سوریه» برای دفاع از مقدسات اسلامی در برابر تهاجم «مزدوران سعودی» و«پیروان اسلام آمریکایی»، به یگان های «مدافعِ حرم» پیوست.
«محمد صادق» سرانجام به تاریخ 9 مرداد 1394 شمسی، در منطقه ی عملیاتی «زبدانی» بال در بال ملائک گشود. پیکر پاک این جوان، پس از انتقال به زادگاهش، با استقبال پرشکوه و تاریخی پدر جانبازش مواجه شد و برگ خونین اما پرافتخار دیگری به شاهنامه‌ی مبارزات فرزندان «حضرت حیدر(صلوات الله علیه)» و درس آموخته‌گان «مکتب روح‌‍‌الله» اضافه شد.

 


  • دوستدار شهدا
۲۶
تیر


شهیدی که برای نثار جان خود در راه اسلام سر از پا نمی‌شناخت

شهید احمد مکیان یکی دیگر از آن شهدای مدافع حرمی است  که برای نثار جان خویش به عشق اهل‌بیت (ع) سر از پا نمی‌شناخت و برای آرامش مردمان سرزمینش و همه مسلمانان جهان، دست از تعلقات دنیایی خویش برداشت.

۰۵ شهریور ۱۳۹۶ - ۰۴:۵۷ استانها قم نظرات 

شهیدی که برای نثار جان خود در راه اسلام سر از پا نمی‌شناخت

به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، مادران و همسران شهدا آن ایثار گران واقعی عرصه حیات، زینب گونه دست از عزیزانشان شسته‌اند، یکی با دل کندن از میوه دلش، همه هستی‌اش، دردانه زندگی‌اش و دیگری با دست کشیدن از تنها تکیه‌گاه و مآمن آرام و قرار این دنیای پر فراز ونشیب،  تا پیام‌آور سخنان شهیدان باشند. حال این ایثار و گذشتن از خویش به‌پای ارزش‌های معنوی و خریدن مشقت تنهایی در این دنیای وانفسا، تنها با گره دل به وصال حضرت دوست و اهل‌بیت عصمت و طهارتش معنا خواهد داشت.

شهید احمد مکیان یکی دیگر از آن شهدای مدافع حرمی است  که برای نثار جان خویش به عشق اهل‌بیت (ع) سر از پا نمی‌شناخت و برای آرامش مردمان سرزمینش و همه مسلمانان جهان، دست از تعلقات دنیایی خویش برداشته و در آن‌سوی مرزها با برگزیدن عشق برتر، مدافع حریم حرم زینبی و حریم سرزمین مادری‌اش شده است.

به همین بهانه به گفت‌وگو با مادر و همسر شهید مدافع حرم احمد مکیان پرداختیم.

درخشش شهید همچون ستاره‌ای درخشان بر آسمان هستی

رحیمه هاشمی در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم در قم، صحبت خود را بابیان خاطره شیرین تولد فرزند برومندش آغاز کرد و اظهار داشت: سال 73 روز ولادت امام محمدباقر(ع) همراه با باراش قطرات باران رحمت، خداوند نعمت بزرگی به‌رسم امانت برایم به ارمغان آورد، نعمتی که از حلاوتش کام همه اقوام و نزدیکان چون شیرینی عسل شد. آری مادر با شوق و اشتیاق از راه رفتنت، قد کشیدنت و لحظه‌لحظه بالیدن و پرورش یافتنت، عاشقانه‌ای سروده است، چطور می‌تواند روزهای با تو و برای تو بودن و نفس کشیدن را از خاطرش پاک کند، او به همین خاطرات شیرینت دل‌خوش کرده و روزگار می‌گذراند و همچنین دلگرمی و عشقی شیرین که به اهل‌بیت پیامبر رحمت (ص) ختم می‌شود.

مادر شهید مدافع حرم از دوران کودکی نور دیده‌اش باذوقی وصف‌ناشدنی می‌گوید: از همان سه‌سالگی  با دوران کودکی متفاوت از هم سن و سالانش، بدون هیچ‌گونه آموزشی، تنها با شنیدن صدای پدر در هنگام اقامه نماز، قادر به خواندن نماز شد. از همان ابتدا با هوش سرشار و خارق‌العاده‌اش مصمم به یادگیری و حفظ کلام‌الله مجید و روایات اهل‌بیت (ع) بود. او تنها حافظ قرآن نبود، چنان غرق در معنا و مفاهیم آیات و روایات می‌شد، که گویی با بزرگ‌تر شدنش عقل و دینش نیز، با عمل به آن‌ها کامل‌تر نمایان شد.

مادر شهید با آرامشی قابل‌ستایش از محبت و مهربانی با برادران کوچک و همه اطرافیانش، نیز مردم‌داری و حیاء فرزند رشیدش این‌گونه سخن به میان می‌آورد: در کردار و رفتار، اعمال و عبادت، متانت و وقار، الگو و زبانزد خاص و عام بود، با رفتاری محجوب و معقول، دل همگان را به دست می‌آورد و با تلاش و تکاپو، برای ورزش، تهذیب و تحصیل خود نیز وقت می‌گذاشت. تا اینکه با انتخاب و ورود به حوزه و در پی تکمیل تحصیلات خود، همانند پدرش به ترویج دین مبین اسلام پرداخت، تا جایی که بر آسمان هستی همچون ستاره‌ای درخشان خوش درخشید.

  اعزام به سفری عاشقانه، در پاسخ به عطش لبیک به اهل‌بیت (ع)

صحبت‌های بانو هاشمی به‌جایی رسید که فرزند شهیدش محیا و عازم سفری زیارتی و از پیش تعیین‌شده، می‌شود. تا اینکه به‌واسطه همراهی با نیروهای سپاه و فعالیت در پایگاه‌های بسیج و رفاقت و دوستی با مدافعان حرم، موضوع سفر به سوریه مطرح شد. به دلیل فعالیت در پایگاه بسیج نمی‌توانست از طریق سپاه اعزام شود تا اینکه به هر طریقی با اسم دیگری در لشکر فاطمیون نام‌نویسی و ابتدا به مشهد و سپس به سوریه اعزام شد.            

مادر شهید احمد مکیان بی‌اطلاع  و بی‌قرار فرزند خویش بعد از گذشت 40 روز دوباره احمد را در آغوش می‌کشد. احمد آن پسر دردانه و یار و یاور پدر و مادر با چهره‌ای ژولیده، خسته و رنجور از جور زمانه، احمد دیگری شده بود. آری انگار سختی و مشقت مبارزه، آن‌هم در شرایطی نامساعد او را قوی‌تر، بزرگ‌تر و جسورتر از قبل ساخته بود. چنان عاشقانه از زیارت و عشق به اهل‌بیت (ع) سخن می‌گفت که گویی دل از کف داده بود و بی‌قرارتر از قبل، دیگر تاب ماندن نداشت.

وی بابیان سخنان دل‌انگیز فرزند شهیدش بعد از مدت دو سال خدمت در جبهه‌های سوریه این‌گونه ادامه می‌دهد: چرا ما باید همیشه شاهد شهادت عروج برادری باشیم و حسرت بخوریم که چرا ما از این قافله عقب‌مانده‌ایم، چرا فقط ما باید زیر تابوت آن‌ها را بگیریم و دیگران زیر تابوت ما را نگیرند، آخر صبر و تحمل تا کی؟؟ ما هم دوست داریم شهید بشویم و مشمول آیه‌ی کریمه‌ی (ولاتحسبن الذین قتلوا...) باشیم. ما هم دوست داریم سرمان در دامان سرورمان حسین بن علی (ع) قرار بگیرد و دوست داریم از دست حضرتش آب بنوشیم، پس حال که این سعادت در خانه‌ ما را کوبیده، سراسیمه به دیدارش خواهیم شتافت.

از بی‌تابی و بی‌قراری درد فراغ، تا آرام و قرار به‌واسطه یک خواب

 مادر شهید مدافع حرم با شنیدن صحبت‌ها و بی‌قراری‌های فرزندش نسبت به شهادت و اینکه رضایت قلبی او جواز این سعادت خواهد شد، با فراهم کردن زمینه ازدواج دردانه‌اش راضی به اعزام مجدد او می‌شود. آری ازدواج و تعلقات دنیایی وسیله‌ای برای ماندن و قرار دل بی‌قرار احمد نشد، او با معامله با عشقی الهی و بزرگ‌تر و برای دفاع از حریم حرم زینبی، همچنین حریم خاک پاک و مقدس کشور خویش از دست  نامحرمان و امنیت و آرامش زنان و کودکان سرزمینش، به معامله‌ای پرسود تن داد و این‌ها همه او را برای رسیدن به تصمیمش مصمم‌تر می‌کرد.

بانو هاشمی از روزهای پایانی حضور فرزندش که به‌اتفاق به بهشت معصومه برای تشییع شهدای مدافع حرم رفته بودند می‌گوید: که احمد محل دفن خود و یکی از دوستانش را به مادر نشان داده و گفته که دوست دارد در کنار شهدای اتباع افغانی دفن شود، چراکه آن‌ها نیز همانند ما ایرانی‌ها مدافع حریم حرم اهل‌بیت (ع) شده‌اند و جان‌برکف وصال جانان را برگزیدند.  شهید مکیان یکی از حافظان قرآن کریم اهل خوزستان و طلبه مدرسه علمیه امام رضا (ع) قم در نهایت در سن 21 سالگی در روز سه‌شنبه 18 خردادماه سال 1395 هجری خورشیدی برابر با یکم ماه مبارک رمضان سال 1437 هجری قمری در سوریه به فیض عظیم شهادت و آرزوی قلبی خویش نائل شد. 

به گفته مادر شهید احمد مکیان، درد فراغ و دوری برایش رنج‌آور شده بود، به‌نحوی‌که بی‌تابی و بی‌قراری‌اش پایانی نداشت و گاهی سخنان بی‌تدبیر اطرافیان بر آن سوز دل می‌افزود. تا اینکه بعد از شهادت دلبندش، شبی در عالم خواب احمد را در کنار بانویی پوشیه زده خوشحال و سبک‌بار می‌بیند، بانو علت بی‌تابی مادر را جویا شده و خطاب به مادر می‌گوید فرزندت در کنار من و در آرامش قرار دارد، در همان لحظه با دستان خود قلب رنجور و سوزان مادر را لمس می‌کند، تا جایی که ازآن‌پس آرامش بر او قالب شده و قلب پردردش التیام می‌یابد.

وسعت دایره علاقه شهدای مدافع حرم به مسلمانان جهان و تمام بشریت

   زینب مکیان نیز در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم در قم، در تکمیل گفته‌های مادر دل‌سوخته همسر شهیدش اظهار داشت: احمد آقا با عنوان مردی کامل و به‌تمام‌معنا، تمام ویژگی‌های یک انسان کامل را با خود به همراه داشت از محبت و مهربانی، ولایتمداری و جسارت، شجاعت و غیرت و مردانگی‌اش هر چه بگویم قطعاً در قالب چند جمله نمی‌گنجد با شناختی که از کودکی با عنوان پسرعمو، نسبت به ایشان داشتم بعد از صحبت و قبول شرایط اعزامش راضی به ازدواج با او شدم، در واقع با این رضایت و بله گفتن به همه آرمان‌ها و اهدافش بله گفتم.

همسر شهید مدافع حرم با صبر و آرامشی زینب گونه، که در چهره کم سن و سالش نمایان بود تصریح کرد: در طول  مدت 8 ماه زندگی مشترکمان، 4 ماه آن با حضور احمد آقا در مناطق عملیاتی سوریه سپری شد، که من نیز در آن مدت مشغول تحصیل بودم، تنها چیزی که در آن مدت فراغ دوری را کم می‌کرد، امید به برگشت ایشان بود. تا اینکه قبل از اعزام به آخرین سفر، تغییراتی خاص در رفتار ایشان پدیدار شده بود، گویی خود می‌دانست شاید آخرین دیدارمان باشد. باز هم وقتی حرفی از شهادت به میان می‌آورد با بغضی گلوگیر مانع از ادامه حرفش و قطع کلامش می‌شدم، تصورش را هم لحظه‌ای به خودم نمی‌دادم که فراغ و جدایی به این سرعت سر راهم قرار گیرد.

وی از اینکه همسر شهیدش به آرمان و آرزوی خویش رسیده ابراز خرسندی کرد و خاطرنشان کرد: یادمان باشد شهدای مدافع حرم چگونه با نثار جان خویش از مادر، همسر و تعلقات دنیایی خویش، برای آرامش جمع کثیری از زنان و کودکان مسلمان گذشتند، نه به خاطر اینکه علاقه‌ای به عزیزانشان نداشتند، بلکه به خاطر علاقه‌ای که به تمام بشریت  داشتند، در واقع دایره علاقه آنان بسیار وسیع بود. آری آن‌ها قطعاً با این کار خود حرفی برای گفتن داشتند، حرفی که شاید سالیان دراز از آن سخن به میان آمده و معطوف به زمان و مکان خاصی نبوده است، از ولایت و ولایتمداری، دین و دین‌داری و عشق به اهل‌بیت (ع)، همچنین حفظ حجاب که از سرزنان مسلمان برداشته نشود، باشد که آویزه گوشمان کنیم.


  • دوستدار شهدا
۲۶
تیر

  • دوستدار شهدا
۲۶
تیر

راوی:خواهر شهید خانم نورهان 

احمد حجاب را فقط مختص دختران نمی دانست و بر روی حجاب دخترها و پسر های نسل جدید بسیار حساس بود و آن را واجب می‌دانست و بر حیا و غیرت تاکید فراوان داشت. او می گفت که جوانان باید همانند حضرت زهرا و حضرت عباس باشند و در همه حال به من سفارش می‌کرد که حجاب خود را حفظ کنم و ظاهری اسلامی و پوشیده و اخلاقی پسندیده داشته باشم که مانند حضرت فاطمه و حضرت زینب باشم. او می‌گفت: «الگوی تو باید حضرت زهرا باشد.» خودش هم به پیروی از رفتار الگوی مردان عالم حضرت علی ع زیاد به مسجد می رفت. اهل اعتکاف بود و با خدای خویش زیاد خلوت می‌کرد و در انجام فرائض دینی سنگ تمام می‌گذاشت. احمد در همه‌ چیز الگو بود و اگر کسی مطابق احمد رفتار کند قطعا عاقبت به خیر خواهد شد

ملاقات در ملکوت 

کتاب خاطرات مجاهد حزب الله لبنان شهید احمد مشلب

انتشارات تقدیر

ملاقات درملکوت 

شهیدمدافع حرم 

احمدمشلب 

لقب جهادےغریب طوس

راوی نورهان دقدوق

@AhmadMashlab1995

  • دوستدار شهدا
۲۴
تیر

یا رقیه (س) !

بعدِ تو ضرب المثل شد دختران بابایی اند

جانِ عالم به فدای دل بابایی تو 

بابایی ترین دخترِ دنیا...

روز دختر بر دختران شهدا مبارک .

تصویر زینب خانم نازدانه شهید عبدالله باقری

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۲۴
تیر

کوثر عزیزم !

 اگر بابا یی، دخترش را و چتری از محبت و عاطفه و احساس را  رها کرد و در راه خدا واهل بیت(ع) راه جهاد در پیش گرفت، باید دانست که آن بابا، با همه ی باباهای دنیا فرق دارد.!!

پشت پا زدن به این همه دلبستگی و دل کندن از دختر دلبندش خیلی سخت است.

بابایی که می رود و شهید می شود

عجیب باباییست.... !

روزت مبارک عزیزِ دل بابا محمودرضا

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۲۳
تیر


مادر شهید مدافع حرم در معراج شهدا:

برای پسرم روضه علی اکبر بخوانید

سالروز شهادت شهید ابوالفضل نیکزاد گرامی باد

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا
۲۳
تیر


برای پَـر زدن

 سبقت گـرفتـہ

  خداوندا ، برادر از برادر . . .

اولین برادران شهـید مدافع حـرم 

شهـید مصطفی بختی

شهـید مجتبی بختی

سالروز شهـادت

@ravayate_fath

  • دوستدار شهدا
۲۳
تیر

ناگفته‌های همسر فرمانده شاخه نظامی حزب‌الله

همسر فرمانده شاخه نظامی حزب الله

«سید مصطفی بدرالدین» ملقب به «ذوالفقار» فرمانده ارشد حزب الله لبنان بود که دو سال پیش در چنین روزهایی در نبرد علیه تکفیری ها در سوریه به شهادت رسید.

به گزارش مشرق، بدرالدین در ششم آوریل سال ۱۹۶۱ میلادی (۵۷ سال پیش) در منطقه «الغبیری» واقع در جنوب بیروت متولد شد. در نوجوانی به گروه های مقاومت پیوست و در سال ۱۹۸۲ با حمله رژیم صهیونیستی به لبنان و اشغال نیمی از این کشور، اقدام به تشکیل و آموزش هسته های نظامی برای رویارویی با ارتش اشغالگر اسرائیل کرد. او از نخستین کسانی بود که از بدو شکل گیری حزب الله در آن نقش داشت.

وی در همان سال ۱۹۸۲ ازدواج کرد، اما یک سال بعد در کویت به اتهام دست داشتن در انفجار سفارت آمریکا در آن کشور بازداشت و به اعدام محکوم شد؛ پس از گذشت ۸ سال او در خلال جنگ عراق علیه کویت، از زندان رهایی یافت و راه خود در مقاومت را ادامه داد.

سید ذوالفقار تا آزادسازی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ چندین عملیات را فرماندهی کرد و پس از آن با خروج اشغالگران از خاک کشورش، تا سال ۲۰۱۰ به شناسایی و منهدم کردن شبکه های جاسوسی رژیم صهیونیستی در آن مشغول شد. وی پس از شهادت «عماد مغنیه» در سال ۲۰۰۸ مسئولیت فرماندهی شاخه نظامی حزب الله را عهده دار شد و با گسترش خطر تروریسم تکفیری در سوریه، با رزمندگان جان برکف حزب الله و در کنار دیگر نیروهای محور مقاومت توانستند آن خطر را از لبنان و سوریه را دفع کنند.

سرانجام سیدمصطفی بدرالدین در روز ۲۴ اردیبهشت سال ۹۵ در نزدیکی فرودگاه دمشق به شهادت رسید.

نوجوانی سید مصطفی از زبان مادر

«ام عدنان» مادر شهید بدرالدین، درباره روحیات او در نوجوانی گفت: مصطفی پیش از اینکه به سن تکلیف برسد، نماز و روزه را به جا می آورد، از زمانی که کوچک بود روحیه جهادی داشت. با بقیه تفاوت داشت، با رفتارهایش، با اخلاق، مهربانی، کرم و جهادش همیشه خاص بود.

وی درباره پیوستن مصطفی به مسیر مقاومت گفت: مصطفی از ۱۴ سالگی سلاح به دست گرفت. قبل از اینکه حاج عماد داماد ما بشود، از همان ابتدا خواب و خوراک و همه چیزش با حاج عماد بود و اکنون هم مزارشان کنار هم است. پیش از اینکه حزب الله در سال ۱۹۸۲ تاسیس بشود، با هم شروع به جهاد کردند. آن موقع جوانان ما، مرکز، مقر و پایگاهی نداشتند، می آمدند اینجا خانه ما. من با همه وجود به آنها خدمت می کردم و ناراحت نبودم. به خود افتخار می کردم که پسرم با چنین جوانانی است.

نخستین سال های مقاومت

خانم «حرب» همسر شهید، درباره روزهای نخست مقاومت لبنان اظهار داشت: شروع کار سید تقریبا همزمان شده بود با انقلاب اسلامی ایران. در آن زمان اسرائیل شرایطی داشت که اتخاذ این تصمیم واقعا دشوار بود. آن دوره زمانی، سید با حاج عماد نشست و برخاست داشت، گویی که دو نور و دو دریا به هم رسیده بودند. آن موقع ابتدای مقاومت اسلامی در لبنان بود و هنوز حزب الله از نظر سازمانی تشکیل نشده بود.


حمله اسرائیل به لبنان ۱۰ روز پس از ازدواج

همسر شهید بدرالدین داستان اولین روزهای پیوندشان را اینگونه برای ما شرح داد: عقد ازدواج ما را مرحوم «سید محمدحسین فضل الله» جاری کرد که آن زمان به عنوان پدر معنوی جوانان مقاومت لبنان به شمار می آمد. ۱۰ روز بعد دشمن صهیونیستی به لبنان حمله ور شد و پیشروی می کرد. سید با رزمندگانی به تعداد انگشتان دست، به جنگ با اسرائیل رفتند. در «خلده» و «جسر المطار» و الغبیری جلوی آنها ایستادند. چیزی نگذشته بود که سید، از ناحیه پا مجروح شد و همیشه آن زخم را همراه داشت.

وی ادامه داد: در آن زمان همه می گفتند که با دستان خالی نمی شود مقاومت کرد. حتی برخی علما می گفتند که خودتان را به هلاکت نیاندازید. خیلی از لبنانی ها آن موقع اعتقاد داشتند که باید با دشمن از طریق فرهنگی مبارزه کنیم و با ایدئولوژی و فکر به مصاف آنها برویم. اما سید بر این باور بود که باید با دشمنی که به سرزمین ما وارد شده با هر چه در توان داریم، بجنگیم. دشمنی که به همه داشته های ما حتی زن و بچه تجاوز کرده است، هیچ چیز جز زبان زور نمی فهمد. بنابراین رو به مبارزه مسلحانه آورد.

اسارت سید مصطفی در کویت

خانم حرب درباره اسارت همسرش در کویت گفت: سید در کویت دستگیر شد، حکم او اشد مجازات و اعدام بود. دشمن مخصوصا آمریکایی ها به شدت فشار می آوردند که سید در زندان بماند. زمانی که سید اسیر شد، من برای مراسم های دهه فجر به ایران رفته بودم. من در یک کنفرانس بودم که خبر اسارت سید را به من دادند.

روز آزادی سید هم اتفاقا در ایران بودم و به زیارت امام رضا(ع) رفته بودم. پس از هشت سال ما همدیگر را در ایران دیدیم. من در زمان اسارت سید، بچه ای نداشتم اما ۸ سال برای خروج او از زندان لحظه شماری می کردم. تا اینکه او به لبنان بازگشت و خدا به ما ۵ دختر و یک پسر عطا کرد و سید جهاد خود را از سر گرفت.

مقاومت آمیخته با روح شهید بدرالدین

همسر شهید بدرالدین به ادامه راه مقاومت پس از رهایی او از اسارت در کویت اشاره کرد و گفت: زندگی سید پر از صفحات جهاد و مبارزه است. هنگامی که آزاد شد، مسئولیت فرماندهی جبهه جنوب را به عهده گرفت. او مردی بود که همه خوبی ها در او خلاصه می شد. در درون خود به مسائل و مشکلات اسلام در همه جهان می اندیشید. همواره می گفت که ظلم باقی نخواهد ماند و ما باید راه را بر دشمنانی که می خواهند به اسلام ضربه بزنند، ببندیم. این کاری بود که در لبنان کرد و پس از شهادتش اعلام شد.

زندگی پنهانی و تحت تعقیب شهید بدرالدین

خانم حرب درباره زندگی پنهان شهید بدرالدین نیز گفت: ما با فرزندان مان زندگی پنهانی داشتیم چرا که سید مصطفی، همه زندگی اش تحت تعقیب سرویس های جاسوسی آمریکایی و اسرائیلی بود.

وی به فریب دشمن از سوی بدرالدین اشاره کرد و گفت: سید، بیش از دو سال روی این پرونده کار کرد. یکی از نکات جالب توجه این بود که دشمن دنبال او بود و در عین حال مصطفی داشت با آنها مذاکره می کرد بدون اینکه دشمن او را بشناسد. او به خاطر اینکه سال ها در زندان به سر برد، به مسائل اسرا اهتمام بیشتری می ورزید و تلاش زیادی برای آزادی اسرای عرب از زندان های اسرائیلی انجام داد.


اهمیت به علم آموزی و تحصیل

خانم حرب، یکی از ویژگی های همسر شهید خود را اهتمام به تحصیل و دانش ذکر کرد و یادآور شد: سید، در طول زندگی اش زمانی که رزمندگان می خواستند به مقاومت بپیوندند، به آنها می گفت باید تحصیلاتتان را تکمیل کنید و بعد به جنگ بیایید. معتقد بود که جنگ، جنگ مغزها و فکرهاست و جنگی تاکتیکی با دشمن داریم.

وی افزود: شهید بدرالدین، بر این باور بود که مؤمن با دانش از مؤمن بی دانش بهتر است. زمانی که دوستانش می آمدند و می گفتند که می خواهیم فرزندمان را وارد مقاومت کنیم، به آنها پاسخ می داد که بگذار فرزندت برود درسش را در دانشگاه به پایان برساند و بعد بیاید و به مقاومت بپیوندد.

همسر شهید، درباره تلاش او برای بالارفتن سطح دانش و تحصیلات اعضای خانواده گفت: سید به دخترانمان می گفت که «باید تحصیلاتتان را کامل کنید تا به اسلام و به مسائل امت اسلامی خدمت کنید. زمانی که ازدواج می کنید، اگر همسرتان توانست که به شما کمک کند، شما به اسلام کمک کنید و بدون هیچ دستمزدی در مؤسسات حزب الله کار کنید. اگر نمی توانست کمک کند، شما برای اسلام کار کنید و به او در خرجی خانه کمک کنید». او به همه اعضای خانواده هم می گفت درس بخوانید.

خانم حرب همچنین گفت که زمانی که همسرش از اسارت بازگشت، در رشته علوم سیاسی دانشگاه آمریکایی بیروت تحصیل را ادامه داد و لیسانس گرفت.

فرمانده ای پایبند به اخلاقیات

همسر شهید سید مصطفی بدرالدین درباره روحیات و اخلاق این فرمانده بزرگ گفت: او خیلی اهمیت می داد که اگر فرمانده است باید یک فرمانده کامل از همه جهات باشد چه از نظر تحصیلی، چه شایستگی، جهادی، مهربانی و عطوفت و سختگیری با کفار. این مسائل را به ما و افراد خانواده یاد می داد.

وی افزود: من و بچه ها چند بار به زیارت امام رضا(ع) در مشهد رفتیم، سید همیشه اصرار داشت که این فرصت را به رزمندگان بدهد که به ایران بروند و زیارت کنند. او هیچ گاه دوست نداشت از پول بیت المال به سفر برود و می گفت که هر وقت خواستید با خرج من سفر کنید نه از بیت المال.


مهربانی و عواطف انسانی شهید بدرالدین

خانم حرب درباره عواطف شهید گفت: یکی از همراهان سید تعریف می کرد زمانی که از یکی از نقاط جبهه به سمت لاذقیه می رفتند، یک گربه را می بینند که در وسط راه لنگان لنگان می رود. سید با اینکه راه امن نبود، دستور داد که خودرو را نگه دارند. به همراهان گفت از تون ماهی و آب که همراه داشتیم، چیزی مانده است؟ گفتند بله. سید به آن حیوان اندکی نان و تون و آب دادند و از راه دور کردند و سپس سوار ماشین شدند و به راه خود ادامه دادند. سید بسیار بسیار مهربان بود. با اینکه یک فرمانده نظامی بود، اما عاطفه سیالی داشت. رزمندگان و دوستانش، در این زمینه خاطرات زیادی دارند.

وی اضافه کرد: سید یک ذوق ادبی هم داشت و حتی چند کتاب کوچک نوشته، هر چند هنوز ویراستاری و چاپ نشده است. شاعر هم بود و قصیده درباره لبنان سروده و یکی اشعاری که از زندان برایم فرستاده بود درباره انتفاضه فلسطین است که ان شاءالله بعدا آنها را چاپ می کنیم.

خبر شهادت سید مصطفی بدرالدین

همسر شهید بدرالدین با بیان اینکه آخرین تماس او با همسرش، در همان روزی بود که وی به شهادت رسید، گفت: سید، در همان روز از سوریه با ما تماس گرفت. پسرمان علی، آن سال امتحان نهایی داشت و همسرم در تماسش از درس علی پرسید و از حال و روز بچه ها اطمینان حاصل کرد.

وی درباره احساس خود هنگام دریافت خبر همسرش اظهار داشت: از ابتدای ازدواج مان و بعد از آن که سید به اعدام محکوم شد، شنیدن خبر شهادت او دور از انتظار نبود، اما بسیار خبر سختی بود. با علی و دخترها در خانه بودیم. شب، خبر شهادت او را به خانه خواهرش، یعنی همسر حاج عماد مغنیه دادند. گفته بودند که سید شهید شده است و می خواهیم خبر شهادت را شما بدهید. من و علی و دختران از خانه خارج شدیم، راه افتادیم و به خانه پدری سید مصطفی رسیدیم، دیدیم که همه آمده اند و می خواهند پیکر پاک او را بیاورند. به خداوند عزوجل توکل کردیم و او را شکر کردیم و از او صبر بر مصیبت را طلب کردیم.

وی ادامه داد: سخت بود که این شخصیت بزرگ را از دست دادیم، اما او در جوار پروردگار است و در کنار صدیقین و شهدا جای دارد. طبیعی است که پایان کار سید، شهادت باشد، نه مرگ در بستر بیماری یا تصادف خودرو یا هر چیز دیگر... الحمدلله.

مادر شهید بدرالدین هم با یادآوری توصیه همیشگی فرزندش به او درباره شنیدن خبر شهادتش گفت: مصطفی، همیشه به من می گفت «مادر قوی باش»، او همیشه در این خط بود و آن را در اولویت می گذاشت، پیش از خانواده و زندگی خود. اما با اینکه منتظر لحظه شهادتش بودم، اما زمانی که این خبر را شنیدم، نتوانستم جلوی فریاد و گریه خود را بگیرم. بعد از آن به خود آمدم و خدا را شکر کردم، گفتم خدواندا راضی به رضای تو هستم.

اتهام دست داشتن در ترور نخست وزیر لبنان

یکی از اتهاماتی که به شهید بدرالدین در زمان حیاتش تا کنون زده می شود، دست داشتن در ترور «رفیق الحریری» نخست وزیر لبنان است که بر اثر انفجاری مهیب در سال ۲۰۰۵ میلادی (بهمن سال ۱۳۸۴) در بیروت کشته شد.

خانم حرب در این باره گفت: از جنگ هایی که در لبنان علیه ما را راه انداختند، همین است. دشمن به وسیله آمریکا، رژیم سعودی و محور شر، همواره در تلاش برای جنگ با ما و با همه ابزارها هستند. هنگامی که در جنگ ۳۳ روزه شکست خوردند و نتوانستند، به سمت جنگ رسانه ای و تبلیغاتی رفتند. جنگی که برای آن میلیون ها و شاید میلیاردها دلار خرج می کنند تا تصویر حزب الله را خدشه دار کنند و چهره مسئولان آن را لکه دار کنند. قطعا جنگ سختی است.

وی اضافه کرد: در حالی به سید و حزب الله اتهام وارد کردند که روابط شهید رفیق الحریری نخست وزیر لبنان با حزب الله خوب بود و همواره با هم دیدار داشتند.

حرب ادامه داد: ما داعش نیستیم، ما دارای تفکری باز هستیم همانطور که امام خمینی(ره) اینگونه بودند. ما گفت و گو داریم و با کسی دشمن نیستیم، ما دوستدار همه انسان های کره زمین هستیم. ما فقط با اسرائیل سر جنگ داریم چون تجاوزکار است. با استکبار مبارزه می کنیم چون زیاده خواه و تجاوزگر است.


جنگ تمام عیار علیه محور مقاومت

همسر شهید بدرالدین با بیان اینکه مسلمانان مخصوصا حزب الله هیچ وقت، هیچ جنگی راه نیانداخته اند، و همیشه در موضع دفاع از خود هستند، گفت: همانطور که پرونده ترور نخست وزیر لبنان، برای تخریب حزب الله و فرماندهان آن بود و جنگ های پی در پی را بر ما تحمیل کرده اند، امروز با ایران هم ستیز دارند. ایران امروز با جنگی اقتصادی و بسیار شدید روبروست، چند شب پیش ترامپ از توافق هسته ای با ایران خارج شد. آنها معتقدند ایران در جنگ نظامی و کشتار، شکست دادنی نیست، بنابراین رو به جنگ نرم و جنگ اقتصادی می آورند.

وی نمونه دیگر جنگ تبلیغاتی علیه ایران و حزب الله را پخش مستندها و گزارش هایی عنوان کرد که سعی در القای این دروغ دارند که سید مصطفی، ناجوانمردانه و توسط خودی کشته شد. اشاره حرب به پخش مستندی از شبکه «العربیه» سعودی بود که کشته شدن بدرالدین را به خاطر اختلاف او با سردار سلیمانی و سید حسن نصرالله در اداره جبهه سوریه و به دستور آنها می داند.

همسر شهید بدرالدین در این باره گفت: هیچ انسان عاقلی در جهان چنین اکاذیبی را نمی پذیرد. سید همیشه می گفت که از سوریه بازنخواهم گشت، مگر شهید شده باشم و یا پرچم پیروزی در دستانم باشد. سید با شهادت بازگشت و ان شاءالله رزمندگان این دستاوردها را تکمیل می کنند و با پرچم پیروزی از سوریه باز می گردند.

منبع: ایرنا

  • دوستدار شهدا