دو فصل است ؛
تقـویم دلتنگی ام
خزانـی ڪہ هـست
و بهــاری ڪہ نیست . . .
پاسـدار مدافع حـرم
شهید محمد استحڪامیجهرمی
سـالروز شهـادت
@ravayate_fath
دو فصل است ؛
تقـویم دلتنگی ام
خزانـی ڪہ هـست
و بهــاری ڪہ نیست . . .
پاسـدار مدافع حـرم
شهید محمد استحڪامیجهرمی
سـالروز شهـادت
@ravayate_fath
یا سَریعَ الرّضا
إِغْفِر لِمَنْ لا یَملڪُ الّا الدّعاء
ای خدایی ڪہ ،
زود از بندہ ات خشنود می شوی
ببخش ڪسی را ڪہ جز دعا ،
چیزی را ندارد
پاسدار مدافع حرم
شهـید حسین آقادادی
اولین سالگرد شهـادت
@ravayate_fath
بی همگان...:
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
منِ شکسته، منِ بی قرار در اتوبوس
گریستم همهء جاده را اتوبان را
نگاه خستهء من تا به آسمان برسد
کشانده است به دنبال خویش باران را
ولی نخواسته در بین راه سوزاندم
دل اهالی محروم چند استان را
بر آن سرم که کنار ضریح یاد کنم
ولو به قدر نگاهی تمام آنان را
نگاههای پر از حسرت کشاورزان
میان دشت، تکانهای دست چوپان را
و آن غریبه که در قهوه خانۀ سر راه
همان که خم شد و بوسید تکۀ نان را
همان که نام تو را برد زیر لب وقتی
که روی میز غذا میگذاشت لیوان را
همان که گفت ببینم تو زائری؟ گفتم:
خدا بخواهد... آهی کشید قلیان را
همان که گفت به آقا بگو غلط کردم
بگو ببخشد، رانندۀ بیابان را
بگو از آنچه که میداند او پشیمانم
خودش نشان دهد ای کاش راه جبران را
چقدر بغض، چقدر آه با خود آوردم
و التماس دعاهای مرزداران را
خلاصه این که به قول رفیق شاعرمان
"چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را"
همچنان باران
نجف شروع زمین بود و ابتدای سفر
نجف به روی سر من گرفت قرآن را
مرا گرفت در آغوش، موکب اول
منِ دچار تحیر، منِ پریشان را
در این طریق فقط میزبان به سجده شده ست
که توتیا بکند خاک پای مهمان را
فقط حسین به آغوش هم رسانده چنین
برادران تنی را، عراق و ایران را
چه با غرور نشاندند روی سینه خود
عمودها همه تصویری از شهیدان را
قدم قدم غم تو زنده می کند دل را
خدا زیاد کند این غم فراوان را
یکی گرفته پدر را به روی دوش خودش
یکی کشانده به سویت عصازنان جان را
چه جذبه ای ست در آغوش تو که اینگونه
کشانده ای به تماشا جهان حیران را
زمین به سوی تو برخاسته است، می خواهد
به ما نشان بدهد رستخیز انسان را
در ازدحام تو گم کرده ام خودم را هم
در ازدحام ندیدم عمود پایان را
تو را گرفته در آغوش خویش شش گوشه
چنان که جلد طلاکوب، متن قرآن را
از این حرم به حرم های دیگری راه است
اگر که باز کنی چشمِ غرق باران را
دوباره داغ دلم تازه شد کنار ضریح
خدا کند که بسازیم قبر پنهان را
برای حضرت زهرا ضریح می سازیم
و دست فرشچیان طرح می زند آن را
من از امام رضا کربلا طلب کردم
و اینک از تو طلب می کنم خراسان را
به نیابتِ از....
اربعین
کربلا
امام رضا
همراه کربلایی
به نیابت از...
امام حسن
@hamidrezaborgheii
@bi_to_be_sar_nemishavadd
شهید مهــــدی نوروزے:
میگفت:حضرت آقا یا نماینده ایشان امر کنند که برو رفتگر محله باش نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد من میروم. مطیع امر ولایت بود.
@shahid_vahid_farhangi_vala
@emamvarahba
از همنشینی «فرمانده حسین»با خادمان سامرا تا علاقه به رزمندگان لبنانی
شهید مرتضی حسین پور (حسین قمی)
توانسته بود از نخبگان کشور در امور نظامی استفاده کند. عدهای از دانشجویان نخبه کشور را در طرح عملیات به کار گرفت که نتیجه خوبی حاصل شد.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «شهید مرتضی حسینپور شلمانی» معروف به «حسین قمی» متولد 30 شهریور سال 64 بود. او سال 83 وارد سپاه شد. در دانشکده افسری دوره آموزشی را گذراند. و در سال 92 با شروع فتنه در سوریه وارد منطقه شد و مسئولیتهای مختلفی را گرفت. سال 93 با ورود داعش به عراق، حسین به عراق اعزام شد. جزو اولین افرادی بود که با حاج قاسم در پدافند بغداد ــ سامرا مشارکت داشت. نبوغ و مجاهدتهای او بهگونهای بود که فرماندهان به او لقب حسن باقری زمان را دادند.
مرتضی حسینپور فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون در سوریه و فرمانده شهید محسن حججی بود. او صدها نفر همچون محسن حججی را زیر دست خود پرورش داد تا تکفیریها نتوانند حتی به بخشی از خواستههای خود در منطقه برسند. این فرمانده زبده نظامی در همان معرکهای که شهید حججی بهاسارت درآمد بهشهادت رسید اما پیش از شهادتش نقشه شوم داعش را برای بهراه انداختن حمام خون بر هم زد و جان بسیاری از رزمندگان مقاومت را نجات داد. سرلشکر جعفری فرماندهکل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهپاس رشادتهای شهید مرتضی حسینپور شلمانی، در پیامی این شهید مدافع حرم گیلانی را بهعنوان شهید نمونه کشور در سال 97 معرفی کرد. تنها فرزند شهید حسینپور 4 ماه بعد به دنیا آمد.
تیر و ترکشها علاقه خاصی به او داشتند
تیر و ترکشها علاقه خاصی به مرتضی داشتند. هر بار که میآمد ترکشی جدید در بدنش جا خوش کرده بود، جای سالم در بدنش نمانده بود، چیزی هم به بقیه نمیگفت؛ هر چه میگفتیم برای جانبازیت اقدام کن، توجهی نمیکرد. هر وقت مجروح میشد اول با من تماس میگرفت. یک بار تیری به شکمش اصابت کرد و به شدت آسیب دید، از بیمارستان به من زنگ زد و جریان را گفت، در آخر اضافه کرد: «چیزی نیست، نگران نباش.» به ایران که برگشتیم، رفت بیمارستان بقیهالله، یک روز بستری بود و بعد مرخص شد؛ به همسرش قول داده بود که وقتی برگشت، با خانوادهها به شمال برویم؛ گفتم:«بریم خونه و چند روزی استراحت کن، فعلا قید مسافرت رو بزن.» قبول نکرد، ابتدا تصمیم گرفت بلیط هواپیما بگیرد؛ اما پشیمان شد و از کسی خواست که به جای او رانندگی کند. در طول مدتی که در شمال بودیم، با وجود دردهای زیادی که داشت، هیچ کس به جز من و همسرش از مجروحیتش با خبر نشد.
با کارکنان حرم سر یک سفره غذا میخورد
از زبان یکی از خادمان و معماران حرم مطهر امامین عسکریین(ع): از جمله نیروهایی که در زمان درگیری داعش در سامرا کارهای مستشاری انجام میداد. حسین صدایش میکردند. همیشه دیر وقت از ماموریت برمیگشت و گاهی هم چند روزی اصلا نمیدیدمش. آن موقع به دلیل کمبود جا همه خدمه و کارکنان حرم و بعضی از نیروهای نظامی سر یک سفره غذا میخوردیم. به خاطر اینکه بچه محل بودیم با هم زود رفیق شدیم. راستش آمار من را خوب داشت ولی من یکبار هم در محل ندیده بودمش. هیچی از او نمیدانستم. فقط یک روزی به من گفت: «هم محلمهای هستیم.» خیلی برام جالب بود چیزهایی از من میدانست که کمتر کسی خبر داشت. هر کاری کردم به من بگوید از کجا خبر دارد، نگفت.
دانشجویان نخبه کشور را در طرح عملیات به کار میگرفت
توانسته بود از نخبگان کشور در امور نظامی استفاده کند. عدهای از دانشجویان نخبه کشور را در طرح عملیات به کار گرفت که نتیجه خوبی حاصل شد. خودش هم سن زیادی نداشت. میگفت: «باید به این جوانها میدان بدهیم تا خودشان را نشان بدهند.» در جاهایی که به فکر جدید نیاز بود، سراغ جوانهای نخبه کشور میآمد. میگفت: «کل چیزی که من نیاز دارم فکر این جوانهاست.» تلاشهای ایشان در به کارگیری نیروهای جوان نتیجه خوبی داشت که همچنان تاثیرش باقی است.
هدیهای برای خانواده شهدای لبنانی
قبل از آخرین مرخصی یک حمله داشتیم، داخل آن حمله چند نفر از بچههای دوست داشتنی لبنانی شهید شده بودند. حسین خیلی ناراحت بود، میخواست برود و هر طور که شده به خانوادهایشان سربزند. حسین خیلی دوستشان داشت. بعد رفته بود چند انگشتر خوب از یشم، شرفالشمس، دُرنجف و ... از یک واسطهای گرفته بود، خیلی قشنگ بودند. یکی از شبها آمد و گفت: «بچهها بیایید بین این انگشترها چهار تا را انتخاب کنید، میخواهم ببرم به مامان و بابای شهدا بدم.»
ماهم آمدیم به جای اینکه انتخاب کنیم، هرکی برای خودش برداشت رفت و یک گوشه نشست! بعدش گفت: «چی شد؟ چرا انتخاب نکردید؟» ماهم با خنده گفتیم: «انتخاب کردیم. دستت درد نکند!» گفت: «همه را بذارید اینجا» فردای آن روز حسین رفت لبنان و بعد دو روز آمد تهران. جانشینش که آمد، آن کیف کولهای حسین دستش بود. انگشترا هم داخل کیف بود.کیف را باز کردم و دیدم انگشترها که آن شب با بچهها دست کرده بودیم، هنوز هست. فقط چهارتای دیگر از انگشترها نیست. جانشینش گفت: «حسین وقتی داشت میرفت ایران، گفت اینها را به بچهها بده.»
منبع: تسنیم
گفتوگو با همسر شهید «سجاد طاهرنیا»؛
پسر پنج ساعت بعد از حرکت پدر به سوریه متولد شد
شهید سجاد طاهرنیا
همسر شهید طاهرنیا گفت: محمدحسین پنج ساعت بعد از حرکت پدر به سوریه متولد شد، خبر تولدش را با اولین تماسی که گرفت، به وی دادم، محمد حسین گریه میکرد، گوشی را نزدیک بردم، پرسید صدای گریه کیست؟
گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید سجاد طاهرنیا یکی از شهدای مدافع حرم استان گیلان است، که برای اعتلای دین و دفاع از حرم و حریم پیام آور عاشورا، در روز تاسوعای حسینی به دیدار معبود شتافت.
زمینه آشنایی، ملاک ازدواج، آغاز زندگی مشترک از مسجد جمکران، رفتار نیکو با همسر و فرزند و توجه به امور دینی در احوالات شهید طاهرنیا را در بخش اول گفتوگو با همسر این شهید والامقام خواندید،حال به بخش دوم این گفتوگو میپردازیم.
ولایتمداری و تحت امر ولی بودن، مهم ترین اصل زندگی وی بود
ولایتمداری و تحت امر ولی بودن، مهم ترین اصل زندگی وی بود. علاقهمند به حفظ قرآن بود و در همه کارها به خدا توکل میکرد. سجاد به پدر و مادر خود و من احترام خاصی میگذاشت، آنها را دوست داشت. هرکاری که میتوانست برای رضایت آنها انجام میداد. در حضور پدر و مادر، حتی لباس آستین کوتاه نمیپوشید و دراز نمیکشید، خیلی مقید به رعایت مسائل اخلاقی بود و به دقت حریم ها و ارزش ها را رعایت میکرد. اهل بصیرت و بینش بود، نه تنها خودش هرگز غیبت نمیکرد بلکه دیگران را هم از غیبت کردن پرهیز میداد.
خمس ندادن را بهانه ترک صله ارحام قرار نمیداد
همسرم خمس مال خود را به موقع پرداخت میکرد و اگر جایی میرفت که میدانست صاحب خانه خمس مال خود را پرداخت نمیکند یا مبلغی به فرزندمان فاطمهرقیه هدیه میدادند خمس آنرا حساب کرده و میداد. خمس ندادن افراد را بهانه انجام ندادن صلهارحام قرار نمیداد.
در حد توان از مستمندان دستگیری میکرد
انسانی فداکار و دلسوز بود و در حد توان از مستمندان دستگیری میکرد. با یکی از همکاران خود «شهید الوانی» خیریه ای را تشکیل دادند که از اطرافیان و دوستان برای نیازمندان مبالغی جمعآوری میکردند و به نیازمندانی که شناسایی کرده بودند میرساندند.
به دنبال کار فرهنگی تاثیرگذار بود
سجاد همیشه به دنبال انجام کار فرهنگی تاثیرگذار بود و سرانجام با شهادتش به آرزوی خود رسید. اکنون بسیاری از جوانها به تاثی از سجاد و همرزمانش، راه وی را ادامه میدهند و به دنبال افکار و اندیشه های شهیدا میروند.
اعزام به سوریه
در تلویزیون مستندی از سوریه پخش میشد، مادری از نحوه کشته شدن دخترخود (زینب) تعریف میکرد. سجاد از دیدن این فیلم خیلی ناراحت شد و به هم ریخت، روبه من کرد و گفت «هرجا اسلام در خطر باشد باید برویم و جلوی اینها را بگیریم.» من گفتم کشورما که الان امنیت دارد و مشکلی نداریم، اما او گفت «اسلام حد و مرزی ندارد و هرجا دین در خطر باشد باید برای دفاع برویم.»
زمان انتخاب همسرم در حقیقت تمام آرمانها و اهداف وی را پذیرفتم
زمان انتخاب همسرم وقتی وی را پذیرفتم در حقیقت تمام آرمانها و اهداف وی را قبول داشتم، زیرا با این فرهنگ سالها آشنا بودم، پدرم در دوران دفاع مقدس همیشه در جبهه بود و با این مورد سالها آشنایی داشتم و اصل موضوع را قبول داشتم. سجاد برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (س) بسیار مشتاق بود. زمانی که فرمانده همسرم فهمید که فرزند ما به زودی متولد میشود، نام وی را از لیست اعزام حذف کرد. زمانی که همسرم از حذف نام خود در لیست اعزامیها باخبر شد بسیار ناراحت بود و گریه میکرد و از من خواست تا رضایتم را با رفتن وی اعلام کنم. من خیلی آقا سجاد را دوست داشتم هرگز نمیتوانستم ناراحتی وی را تحمل کنم، درست است اجازه دادن با آن شرایط قبل از به دنیا آمدن فرزندم برایم سخت بود ولی طاقت و تحمل ناراحتی وی را نیز نداشتم. زمانی که دیدم نشسته و گریه میکند از شدت علاقه به او طاقت نیاوردم، بعد با خنده و شوخی گفتم: یک وقت این بار نروی و شهید شوی، رضایت من را که دید خوشحال شد و گفت« بادمجان بم آفت ندارد، من تا شهادت فرسنگها فاصله دارم.»
محمدحسین پنج ساعت بعد از حرکت پدر به سوریه متولد شد
محمدحسین پنج ساعت بعد از حرکت پدر به سوریه متولد شد. خبر تولدش را با اولین تماسی که گرفت، به وی دادم، محمد حسین گریه میکرد، گوشی را نزدیک بردم، پرسید صدای گریه کیست؟ گفتم فرزندمان «محمدحسین» است، خیلی خوشحال شد.
نحوه شهادت شهید در تاسوعای حسینی
شب قبل از شهادت آقا سجاد مراسمی در پادگان داشتند، در آن شب او در جمع دوستان خود گفته بود «خوش به حال کسی که در روزهای تاسوعا و عاشورا شهید شود.» یکی از همرزمان سجاد می گوید «در روز عملیات در زیر آتش سنگین دشمن درحرکت بودیم که دیدم سجاد به حالت قنوت نماز در حال دعا کردن است. حالش را پرسیدم؟ گفت حالم خوب است، طولی نکشید صدایی آمد و موشکی کنار سجاد منفجر شد. در مسیر بیمارستان مرتب ذکر «یازهرا» میگفت تا اینکه به شهادت رسید. شهادت او در اول آبان 94 همزمان با روز تاسوعای حسینی در منطقه حلب سوریه به وقوع پیوست. در زمان شهادت سجاد «محمدحسین» 16 روزه بود و فاطمهرقیه چهار سالونیم داشت.
همسرم روز عملیات بر روی یک تکه کاغذ که پیدا کرده بود نامهای نوشته و از همسر یکی از دوستان خود خواسته بود در جمع خانمها این متن نامه را برای من بخواند. او نوشته بود؛ «اگر کسی گفت شوهر شما، شما را دوست نداشت که گذاشت و رفت، همه اینها حرفهای دنیایی است و من شما را از خودم جدا نمیدانم.» خطاب به پسرمان هم نوشته بود؛ «با اینکه خیلی دوست داشتم تو را ببینم، ولی نشد. من صدای بچههای سوریه را میشنیدم و نمیتوانستم بمانم.»
از پدرتان راضی باشید، مادرتان را تنها نگذارید، گوشبهفرمان امام خامنهای باشید
همسرم در متن وصیت نامه خود فرزندش را مورد خطاب قراداده است و مطالبی را نوشته تا هیچگونه ابهامی از حضور وی در ذهنها باقی نماند؛ «محمدحسین عزیز شما را ندیدم اما میدانم که شما هم مثل خواهرت هدیه حضرت رقیه (س) به من هستید. با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت اما نشد، چون من صدای کمک خواستن بچههای شیعیان را میشنیدم و نمیتوانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم. در همه مراحل زندگی برای شما آرزوی موفقیت میکنم. از پدرتان راضی باشید، مادرتان را تنها نگذارید، گوشبهفرمان امام خامنهای باشید، به پدربزرگ و مادربزرگتان احترام بگذارید، دوست دارم خانم فاطمه حافظ قرآن و محمدحسین قاری قرآن شوند؛ دوستدار شما؛ پدری که همیشه به یادتان است.»
رسالت زینبی همسران شهدای مدافع حرم بازگویی زندگی شهداست
همسر شهید ابراز امیدواری کرد که با بیان خاطرات زندگی شهدا به ویژه خصوصیات اخلاقی و رفتاری آنها بتوانیم تاثیری مثبت در نسل جوان داشته باشیم هرچند برایمان سخت باشد. باید در مسیر حق و انتشار ارزشها گام برداریم تا بتوانیم بعد از شهادت همسرانمان به رسالت زینبیمان عمل کنیم. آرزوی حضور در صحنه کربلا و در راه امام حسین (ع) به شهادت رسیدن الان محقق شده است، باید در این زمان محب بودن خود و شعارهایی مانند «انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم» را که سالها در زیارت عاشورا زمزمه کردهایم در عمل پیاده کنیم.
منبع: دفاع پرس
یڪ شَبـــــ....
حَوالے همین ساعتــ
یڪ شبــ بِخیر
گفتے و
یڪ عُمـرِ بیـــــدآرم....
شبـــ بخیـر
اے نفستــ قصه ے پنهانے من
شهید مجید صانعی
سالروز شهادت
iD ➠ @sangarshohada
یا زینب ڪبری
با بستنِ سربند تو
آرام شدنــد ؛
در جادهی عشــق
خوش سرانجام شدند
اولین شهید مدافعحرم سبزوار
شهید رضا دامرودی
سالروز شهـادت
@ravayate_fath
عشق
رازیست ڪہ
تنها بہ خدا باید گفتـــ...
دلم یڪـــ
دنیـا میخـواهد
شبیـہ دنیاے شـما
ڪـہ همـہ چیــزش
بـوے خـــدا بدهـد...
شهید نـادر حمید
سالروز شهادت
@zakhmiyan_eshgh
خوشا آنان ڪہ با عزت ز گیتے
بساط خویش برچیدندورفتنــد
ز ڪالاهاے این آشفـــتہ بازار
شهادت را پسندیدند و رفتند.
شهید حسن احمدی
سالروز شهادت
iD ➠ @sangarshohada
زندگی را دوست داری
عاشـقی را بیشتـر
اینچنین فهمیــدم از
" یا زینـب " سربند تو . . .
پاسـدار مدافـع حـرم
شهید سیدمیلاد مصطفوی
سالروز شهـادت
@ravayate_fath
السلام علیک یا حسن بن علی ...
شهید لطفی نیاسر هر وقت به اسم امام حسن مجتبی می رسید سراسر وجودش گریه می شد ...
وقتی روضه ها به کوچه های بنی هاشم می رسید ، از خود بی خود می شد و صورتش برافروخته می شد و رگ غیرتش باد می کرد ...
خواهر شهید می گفت یه روز رسیدم خونه بابا و دیدم چشم های مهدی پر از اشک شده و بغضی تو گلوش هست ..
گفتم چی شده مهدی !؟
گفت امروز پسره سقط شده ام رو بهم دادن ...
منم رفتم دفنش کردم ...
میخواستم اسمشو محمد حسن بزارم ...
شهید لطفی به واسطه ارادتش به سبط اکبر می خواست اسم فرزندش رو از نام مبارک ایشون بگیره ، ولی یک بار که به ماموریت برون مرزی رفته بود و چند روزی نتونسته بود به خانواده خبر بده و خانواده از حال ایشون بی خبر بودند و به واسطه شدت استرس ...
فرزندش رو از دست داد ...
ولی عزم و ارادش برای رسیدن به هدف رو نه ...
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
@sh_mahdilotfi