دلنوشته همسر بزرگوار شهید جاویدالاثر علی آقایی :
تشنه ام تشنه دیدار ،شب شعر کجاست
سرسفره غزلم یاد شهیدان دارد
سینه ام شد پر بغض، اشک هایم جاری
دل من حسرت باریدن باران دارد
عاشق و باده و مِی، کاسه بی سکه چه سود
ساقیا، محفل ما میل رخ یوسف کنعان دارد
همسر آسمانی ام کاش سال ۹۸ سالِ بازگشت پیکر پاکت باشد ...
@Agamahmoodreza
«محمدتقی» در کودکی پسری بسیار مهربان و شوخ بود و در دل همه اعضای فامیل عزیز بود.
شهید عزیز دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با علاقه ی فراوان به قرآن خواندن سپری کرد
صدای بسیار دلنشینی داشت،بطوری که دانش آموزان در برنامه صبحگاهی از تلاوت قرآن باصدای «محمدتقی» فیض میبردند
علاقه زیادی به قرآن خواندن داشت همیشه نوارهای،صوت«عبدالباسط» را گوش میکرد
حتی شبانه تا دیر وقت زیر پتو با صدای کم که باعث آزار بقیه ی اعضای خانواده نشود گوش میکرد و به مانند همان قاری اجرا میکرد
روی نماز خواندن خیلی حساس بود همیشه نماز اول وقت را بجا می آورد هنگام نماز خواندن خیلی عمیق با خدا انس میگرفت و از ته دل عبادت میکرد
شهید مدافع حرم محمدتقی باقری
@modafeonharem
شبی که محسن میخواست برود از چهره اش فهمیدم که دیگر برگشتنی نیست . من این چهره ها را توی جبهه شبهای عملیات زیاد دیده بودم.
قیافه هایی که می دانستی آخرین بار است نگاهشان میکنی. خداحافظی آخر محسن هم آب پاکی را روی دست ما ریخت. زیاد بغلش نکردم. وقتی پایم را بوسید سریع جدایش کردم.
فاصله را حفظ کردم.
همه برای بدرقه اش رفتند ترمینال ؛ ولی من نرفتم وقتی زنگ میزد اهاش حرف نمیزدم. وقتی هم اسیر شد دعانکردم که برگردد.
توی باجه بانک بودم که پدرخانمش زنگ زد گفتم توی بانکم. طاقت نیاورد. آمد پیشم و گفت:این بچه رو گرفتن
از سپاه آمدند خانهمان. گفتند:چون عکسش رو پخش کردهن احتمال مبادله هست. گفتم:خودتون رو خرج نکنید. ما راضی نیستیم.
می دانستم محسن آمدنی نیست. سرباز نبود که بالاجبار ببرندش. کسی که دنیــا را دوست ندارد نمیتوانی به زور نگهش داری. دعاکردم شهید شود.
مادر و خواهرهایش بیقراری میکردند. همان شب خبر شهادتش آمد. وقتی گفتند پیکرش قرار است بیاید رفتیم تهران. من و خانم و پدرخانمش. پنجشنبه بود.
منتظر بودیم. گفتند که امروز نمی آید. امشب توی سوریه برایش مراسم میگیرند. گفتم:اگه میشه ما رو ببرید سوریه حتی اگه شده با هواپیمای باربری قبول کردند.وقتی رفتیم خبری ازش نبود . فهمیدیم برای اینکه دل ما نشکند اینطور گفتهاند.
گفتند باید آزمایش دیانای انجام بدهیم. شاید تکههایی که به ما تحویل دادهاند مال یک بدن نباشد و دروغ گفته باشند.بعد از آن هم چندبار شایعه شد که آورندش؛ ولی حاج قاسم سلیمانی گفته بود به کسی اعتماد نکنید تا خودم زنگ بزنم
حاجقاسم زنگ زد و گفت:وقت آمدنه. چی صلاح میدونید گفتم:اگه میشه ببریمش مشهد برای طواف. چون اذن شهادتش رو از امامرضا گرفته.
مشهد که رفتیم قضیه لو رفت و مراسم باشکوهی برایش گرفتند. روز بعد در حسینیه امام خمینی آقا به تابوتش بوسه زد و بعد هم آن تشییعهای باشکوه.میدانستم محسن شهید میشود؛ اما این اتفاقات را پیش بینی نمیکردم.
فیلم اسارتش را که دیدم توقع نداشتم محسن آنطوری ظاهر بشود. اگرچه محسن خودش نبود. داشت از جایی هدایت میشد. هدفی داشت و داشت میرفت سمتش. حتی به اطرافش نگاه نمیکرد. هیچوقت برای شهادتش حسرت نخوردم فقط حسرت این را خوردم که چرا نشناختمش و خوبی هایش را بعد از شهادتش از این و آن شنیدم.
(به روایت پدر)
شهید محسن حججی
@modafeonharem