با آقاجانم خیلی راحت بودم. همیشه با هم صحبت میکردیم. هروقت مرا میدید، حتی زمانی که ازدواج کرده بودم، مرا محکم در بغل میگرفت و میبوسید. پدرم همیشه به مادرم میگفت: زینب مال من است، اون دو تای دیگر(احمد و زهرا) مال تو، و میخندید نمی دانم؛ شاید چون سرنوشت خودش بیشتر با حضرت زینب(س) گره خورده بود، این را میگفت. وقتی میخواست به سوریه برود، به او گفتم: آقاجان، این همه سال رفتی، بس نیست؟ مامان، ما را تنها بزرگ کرد. دیگر بس است. بهخاطر ما نه، بهخاطر مامان. پدرم مکثی کرد و گفت: حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) تنهاتر از شما هستند. داستان عاشورا را شنیدهاید؟ کربلا میدانید کجاست؟ و بعد شروع کرد به روضهخواندن ... سردار رشید اسلام رزمنده هشت سال دفاع مقدس جانشین فرمانده فاطمیون شهید مدافع حرم سید حسین حسینی پدر فاطمیون
@Modafeaneharaam