شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۲۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۸
ارديبهشت

 با اینکه سن و سالی نداشت ولی در این یکی دو سال آخر زیاد مطالعه می‌کرد و نهج البلاغه هم زیاد می‌خواند. اهل هیئت و عزای حسین بود و این جمله را زیاد به زبان می‌آورد: «کاری نکن که شرمنده خدا بشوی.» علاقه به جنگ و شهادت از کودکی در او نمایان بود. متولد مشهد بود و از مبارزین ایرانی الاصل لشکر فاطمیون به حساب می‌آمد. در وصیت نامه ای که از او به یادگار مانده به ماهیت فانی و گذرای دنیا اشاره کرده و می‌گوید: «برای دنیا نجنگید و حرف مردم برایتان اهمیتی نداشته باشد، غیبت دیگران را نکنید، اگر در این دنیا حرمت من را نگه بدارید در آن دنیا شفاعت تان خواهم کرد.» از پدر و مادرش خواسته بود تا برای او نگریند: «اگر گریه‌ای هست برای امام حسین(ع) باشد، چون من را برای حضرت زینب (س) داده‌اید.» 

شهید محمد محمودیان ایام شهادت فاطمیون

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۱۴
ارديبهشت

  • دوستدار شهدا
۱۴
ارديبهشت

  • دوستدار شهدا
۱۴
ارديبهشت

  • دوستدار شهدا
۱۴
ارديبهشت

 

 بسم الله الرحمن الرحیم  قربة الی الله .

روح پدرم شاد که میگفت به استاد

فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ . .

حاج اسماعیل حضرت استاد حضرت عشق

سربازان آخرالزمانی امام زمان عج  فدایی حضرت زینب سلام الله علیها

شهیداسماعیل حیدری

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • دوستدار شهدا
۱۴
ارديبهشت

 

"أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ"  سردار عزیز ما ، در ماه مبارک رمضان اگر زمان افطار به خانه میرسیدند، میگفتند برای راننده و محافظ‌ها افطار آماده کنید تا به خانه‌شان میرسند،

بتوانند کمی افطار کنند و گرسنه نمانند. 

@Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۱۴
ارديبهشت

 

سال ۱۳۵۹ از خانواده‌ای افغانستانی تبار در ایران متولد شد. نوجوان بود که دلیرانه به صفوف مجاهدان افغانستانی پیوست تا داد شیعیان مظلوم هموطنش را از طالبان جهل و خون بگیرد. عادت نداشت از مجاهدت‌هایش حرفی بزند همین بود که از ۵ سال و اندی حضورش در افغانستان خاطره‌ای باقی نیست جز اینکه با ابوحامد همرزم بود. روز خواستگاری گفته‌بود " تا جنگ باقی است من مجاهدم ، هر جای دنیا که باشد" سال ۱۳۸۰ پای سفره عقد نِــشَـست و باز از جنگ دل نــَشُــست. زیبایی‌ها و خوشی‌های دنیا زنجیر نمی‌شد به دیــن و دلــش. همین بود که دو سال عقـدشـان را در افغانستان و جنگ با طالبان سپری کرد. بعد از عروسی دوشــادوش پدرش در آهنگری، پتک بر آهن داغ کوبید و رزق حلالش را از دل آتش بیرون کشید. باز اما عشــق به جـــهاد در دلش زبانه می‌کشید. مثل پرنده‌ای مهاجر مدام در رفت و آمد بود؛ از این وطن به آن وطن. از این سنگر به آن سنگر. پسر ده‌ماهه‌اش، مجــتبی را به خدا سپرد و دوباره عزم جهاد کرد. دو سال و اندی بعد که برگشت فهمیدند یک سال در هرات اسیر طالبان بوده. ماه مبارڪ رمضــان سال ۱۳۹۲ دخترش نرجس دو سال و نیمه بود که از منـاره‌های حرم بانوی دمشق فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید. رضایت بانوی خانه‌اش را گرفت. به ندای بانوی ڪـربلا لبیک گفت و دوشادوش ابوحــامد در نبرد با داعش سینه سپر کرد.✌️ نام جهادی‌اش در سوریه مخــتار بود و در نیروی ادوات خدمت می‌کرد. از چندبار حضور این مجاهد بی‌ادعا در سوریه فقط همین‌ها را می‌دانیم. اینها را بانوی صبوری می‌گوید که بعد از چند روز بی‌خبری، خواب همسرش را می‌بیند؛ در رویا، هر دو به زیارت رفته‌اند. ... بانو از نگرانی‌ها و دلهره‌هایش می‌گوید و می‌پرسد "چرا نیستی؟" شـ‌هید می‌گوید "من کنار شما هستم." یڪ هفته بعد خبر آمد که تڪ تیرانداز تڪفیری، رضا را در حالیکه مشغول حمل پیکر همرزم شـ‌هیدش بوده به آرزویش رسانده‌است.  چند روز بعد، ماه مبارڪ رمضــان ۱۳۹۳ بود که پیکر شـهید روی دست‌های دوستدارانش تشییع شد. در خانواده شهید میرزایی، هر ڪسی، دلتنگی را نوعی تاب می‌آورد. همسرش گاهی سجاده دلتنگی‌هایش را در حرم امام رضا ـعلیه السلامـ می‌گشاید و گاهی در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت رضا ـعلیه السلامـ نگاه در نگاه شـ‌هید، اشڪ‌های دوری را از چشم پاک می‌کند. دردانه شـ‌هید، نرجس خانم، دلگویه‌هایش را در گوش قاب‌عکس بابا زمزمه می‌کند. گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ ڪسی چه می‌داند! شاید دارد به سفارش پدرش در آخرین دیدارشان عمل می‌ڪند. "مجتبی‌جان! بعد از من، تو مرد خانه‌ای؛ مرد گریه نمی‌کند."

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۱۱
ارديبهشت

 شاید آن روز می دانست او هم به یاران شهیدش خواهد پیوست...

شهید محمدجعفر حسینی  بر سر مزار شهید محمداکبر انصاری

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۰۹
ارديبهشت

کسانی به امام زمانشان خواهند رسید که اهل سرعت باشند.

و الا تاریخ کربلا نشان داده که قافله حسینی معطل کسی نمی ماند..

. "سربازان آخرالزمانی امام زمان عج"

@Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۰۹
ارديبهشت

 آرامش حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با جنگنده‌های آمریکایی خاطره  شهید حسین پورجعفری:

بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم می‌رفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشم‌هایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان می‌پلکیدند. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشم‌هایش را باز کرد. خون‌سرد گفت: "نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن" دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند. هواپیما می‌خواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: "ما سریع پیاده می‌شیم، تو دوباره تیک‌آف کن." تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن. تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند.

zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا