ما در بدو ورودمان به تیپ...، کاردانی علوم نظامی داشتیم ولی هر بار که میخواستیم ادامه تحصیل بدهیم، ماموریتی پیش میآمد و آن را به بعد موکول میکردیم. من و ایشان سه بار در آزمون کارشناسی شرکت کردیم که دوبارش قبول شدیم ولی به دلیل ماموریتها نتوانستیم کارمان را تعطیل کنیم. در سال 86 که برای بار سوم قبول شدیم، دیگر بحث ماموریتی پیش نیامد و برای ادامه تحصیل به دانشکده افسری رفتیم. من و آقای سلیمانی ویکی دیگه از همکاران در مدیریت علوم نظامی گرایش جنگ های نامنظم (پیاده) قبول شدیم. در کلاس 35 تا 40 نفره، ما سه نفر پیرمردهایش بودیم.!! بقیه بچههای کلاس شاید زیر بیست و پنج سال سن داشتند. با وجود این، آقای سلیمانی آن قدر با این دانشجوها خودمانی شده بود که خیلی زود با ما سه نفر هماهنگ شدند و محیط با صفایی برای درس و بحث در آنجا شکل گرفت.
یک بار صبح اول وقت، همگی سر کلاس حاضر بودیم و منتظر استاد که از راه برسد. بچهها مثل دوران مدرسه شلوغ میکردند. واقعا" به یاد آن دوران افتاده بودم. بعد از چند دقیقه، صدای صحبت کردن استاد با یک نفر را در سالن شنیده بودیم و منتظر بودیم آلآن است که میآید توی کلاس. حتی یکی از بچهها هشدار داد همهمه نکنیم چون استاد آمد. همین طور بود. استاد همان طور که با آن شخص گرم صحبت بود، در آستانه در ظاهر شد. اما به محض این که نگاهش به داخل کلاس افتاد، همان جا خشکش زد. چند لحظه مات ایستاد و در حالی که میگفت: «مثل این که اشتباهی آمدهام...»، خواست پا از در بیرون بگذارد که ما چند نفری با هم گفتیم: استاد درست آمدهاید، کلاس شما همین جاست! استاد انگار باورش نشده بود. به آقای سلیمانی نگاه میکرد که با لباس فرم و درجه سرهنگی در کنار جمع دانشجویان نشسته بود و فکر میکرد ایشان استاد کلاس هستند. آقای سلیمانی به احترام استاد ایستادند و گفتند: «ضمن عرض سلام و خوش آمد، من از شاگردان کوچک کلاس جناب عالی هستم. بفرمایید استفاده کنیم.»
واقعا" به کارش عشق میورزید. من و آقای سلیمانی تقریبا" همدوره بودیم. سه سالی هم همسایه دیوار به دیوار هم بودیم در خانه سازمانی. واقعا" اهل تعبد بودند. جدا از این که به مسائل اعتقادی پایبند بودند و عمل میکردند، همیشه در تلاش بودند جمع دور و برشان را هم به حرکت در بیاورند و در خط دین و آئین های عبادی بکشانند. در همان مدت اقامت در خانه های سازمانی، هیئت قرائت قرآنی را پایه گذاری کردند که فکر میکنم هنوز که هنوز است برقرار باشد. هر شب ماه رمضان سعی میکردیم یک جزء قرآن را بخوانیم و ... آقا رضا را هم با خودشان به این جلسات میآوردند و هر شب یک سوره کوچک را میخواند و خیلی هم خوب میخواند که مورد تشویق حاضران قرار میگرفت.
بانی برگزاری مراسم زیارت عاشورا شده بود در گردان حضرت امیر. برنامه ریزی کرده بود و خیلی از همکارا را در تدارکات این جلسات مشارکت داده بود. آن قدر جاذبه ایجاد کرده بود که اغلب همکاران زودتر از موعد در نمازخانه حاضر میشدند. شور و حالی که در موقع خواندن زیارت عاشورا بوجود میآمد، غیر قابل وصف است. همکاران با تمام وجود احساس میکردند با امام حسین و یاران مظلومشانند...
راوی آقای اسلامی
خادم الشهدا
@khadem_shohda