شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

خاطرات همسرشہید مدافع حرم حمید سیاهکلی مرادی

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۴۲ ب.ظ

‌ ‌ شب آخر بہ همسرم گفتم:

گرچہ نمیدونم زمان عملیات چہ شبی اسٺ

امابشین تا برایٺ حنـا ببندم.

روے مبل ،ڪنار بوفہ نشسٺ و موها،محاسن و پاهایش را حنـا بستم ...

مسواڪش را ڪہ دیگر لازم نداشٺ بیرون انداخٺ و مسواڪ دیگرے برداشٺ،

اما

من مسواڪ قبلی اش را برداشتم و گفتم مے خواهم یادگارے بماند ...

گاهے انگار برخے احساساٺ خبر از وقوع اتفاقات مہمی میدهد !

تا صبح خوابم نمے برد و بہ همسرم ڪہ خوابیده بود نگاه مےڪردم تا ببینم نفس مے ڪشد...

ساعٺ چہار بامداد صبحانہ آماده ڪردم و وقٺ رفتن

سہ بار در ڪوچہ بہ پشت سرش نگاه ڪرد

چہره خندانش را هیچ وقٺ فراموش نمےڪنم...

گر بیاید بہ میدان حرفی زِ اولاد علے(ع)

خود تو را آماده و راهی میدان مے ڪنم...

خاطرات همسر بیسٺ و دوسالہ

شہید مدافع حرم حمید سیاهکلی مرادی

  • دوستدار شهدا

حمید سیاهکلی مرادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی