شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۵۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۳
بهمن


حماسه بانو: قبل از اینکه بحث رفتن به سوریه پیش بیاید، نظر شهید عارفی در مورد اتفاقات سوریه و عراق چه بود؟

همسر شهید: همیشه میگفتند:" این جنگ ها، در حقیقت جنگ بین کفار و مسلمانان است. داعش نماینده آمریکا و اسرائیل و آل سعود است و در مقابل هم محور مقاومت ایران، لبنان ، سوریه ، عراق است. ما نباید ساده لوح باشیم و اسیر این مرزبندی های جغرافیایی باشیم. چگونه است که آنها در باطل خود متحد شده اند، ولی ما در جبهه حق متحد نشویم و بگوییم جنگ در کشور ما نیست؟؟؟

مگر آن داعشی خانواده و زن وبچه ندارد؟؟ مگر او برای این راه باطل خود ، سختی ها رو تحمل نمی کند؟؟ پس چرا ما برای جبهه حق، سختی نکشیم؟؟

علی علیه السلام جان دادن بخاطر هتک حرمت زن یهودی در بلاد اسلامی را جایز میداند، ما چطور شاهد هتک حرمت زن شیعه باشیم و بیتفاوت بنشینیم؟؟ ببینیم که بچه های خردسال را به فجیع ترین حالت می کشند و بعد ما نگران زندگی خودمان باشیم!!.."

میگفت نمیتوانم قبول کنم که سهم من از وقایع منطقه فقط آه و حسرت باشد و هیچ کاری نکنم!!

حماسه بانو: یادتون هست که سال 88 حال و هوای اقا مصطفی چطور بود؟

همسر شهید: سال ۸۸...سال فتنه..‌ به جرئت میتونم بگم بدترین وسخت ترین سال زندگیمون بود...

بااینکه سال ۸۸ دانشگاه قبول شدم. ولی تلخی فتنه کام مارو هم تلخ کرده بود.

آقا مصطفی خیلی آشفته بود. اصلا روی پاش بند نبود. عزم سفر کرده بود و میخواست بره تهران. ولی گویا اعلام کرده بودند ؛هیچ کس از شهرهای دیگه نیاد که اغتشاش بیشتر نشه.

ولی روز و شب نداشتیم. خیلی حالشون بد بود. هرلحظه که ایشون بیرون یا بسیج میرفتن، منتظر یه خبر بد بودم.

میگفت ما بسیجی ها زنده باشیم ویه عده آمریکایی صفت بیت رهبری رو تهدید کنن؟؟ ما باشیم و اینا هر کاری دلشون میخواد، هر بی حرمتی که میخوان بکنن؟؟

روزی که حضرت آقا با بغض تو نماز جمعه تهران سخنرانی میکردند ....آقا مصطفی داشتند گریه میکردند. باورم نمیشد. من تا اون لحظه اشک ایشون رو ندیده بودم.  البته با اون ولایت مداری وعشق به حضرت آقا که بنده از ایشون سراغ داشتم، انتظارش میرفت که طاقت دیدن بغض رهبر رو نداشته باشن و بهم بریزن. مثل همه مردمی که عاشق رهبری هستن. واقعا در اون روزها همه حالشون بد بود.

آقا مصطفی خیلی نسبت به حضرت آقا ارادت داشتند و سعی میکردن در همه مسائل زندگی مقلد ایشون باشن. حتی در ساده زیستی هم نگاهشون به رهبری بود. .

الان هم تو این فتنه های آخر الزمان از شهدا میخوام که از حضرت آقا محافظت کنند تا پرچم این انقلاب وبی واسطه بدست آقا صاحب الزمان برسونند..

حماسه بانو: در راهپیمایی 9 دی و دیگر راه هپیمایی ها شرکت میکردین؟

همسر شهید: آقا مصطفی همیشه میگفتن انجام واجبات، وظیفه هر فرد هست ولی مستحبات و مکروهات  نشانه قدرشناسی نعمت ها خداست. راهپیمایی روز قدس . 22 بهمن و یا 9 دی را هم از واجبات میدانستند و حتی اگر مریض بودیم، اصرار داشتند که فقط چند قدم هم که شده، در این کار شرکت کنیم.

یادمه وقتی امیرعلی فقط چند ماهش بود، شب راهپیمایی روز قدس آقا مصطفی نشست و منو راضی کرد که فردایش در راهیمایی شرکت کنم. بهم گفت خودم امیرعلی رو میگیرم که شما اذیت نشید...

روز قدس، اقا مصطفی ، امیر علی رو با خودش برد، بااینکه بعدا فهمیدم خیلی هم اذیت شده ولی اعتقادی که داشت براش خیلی مهم بود و خودش اصلا از سختی اون روز برام نگفت و فقط از من بابت این همراهی تشکر کرد.

اصلا این اصرار و تلاشش برای حضور حداکثری در راهپیمایی ها فقط مربوط به خانواده خودش نبود. همیشه شب قبل از راهپیمایی با افراد فامیل و دوستان تماس میگرفت و همه رو تشویق به این حضور میکرد و حتی به کسانی که مشکل رفت و آمد داشتند میگفت که خودم دنبالتان می آیم. گاهی دو سرویس می رفت و عده ای رو به مسیر راهپیمایی می آورد. مخصوصا برای حضور کودکان و نوجوانان خیلی تلاش میکرد.

همیشه از مادر شهیدی میگفت و خودش رو مدیونش میدانست که وقتی روز راهپیمایی کسالت داشته،فردایش با ویلچر مقداری از مسیر راهپیمایی را رفته تا مدیون رهبر و شهدا نباشد...

حماسه بانو: اولین بار کی موضوع دفاع از حرمین را مطرح کردن؟

 همسر شهید: اولین بار حدود یک و نیم سال پیش بود. وقتی دلایلشان را شنیدم، به حق بودن راهش ایمان پیدا کردم ولی بهشون گفتم اگر رهبرمان موافق رفتن شماها باشند،منم حرفی ندارم.

مدتی تحقیق کردم. بعضی ها میگفتند این کار فقط خودکشی است و رهبر هم مخالف ارشا است...

ولی وقتی دیدار رهبر با خانواده های مدافعان حرم را دیدم و صحبتهای ایشون رو شنیدم و یه سری روایت رو دیدم با همسرم به این نتیجه رسیدیم که ایشان راضی به این امر هستند ولی بنا به دلایلی حکم جهاد نمی دهند.

تا اینکه یک شب خواب دیدم، حضرت آقا به خانه مان آمدند. من و طاها در منزل بودیم و مصطفی سر کار بود. رهبر خیلی خندان بودند و یک هدیه به طاها و چهار هدیه به من دادند و فرمودند شما از طرف من این هدایا را به همسرتان بدهید و با همان لبخند از خانه ما رفتند...

من آن موقع زابل بودم. صبح زود همسرم از مشهد آمدند و بعد از سلام با حالتی آشفته گفتند: من کار مهمی با شما دارم، ولی میخواهم به تنهایی با شما در میان بگذارم....

 حماسه بانو: بعد از اون خواب چی شد؟

 همسر شهید: صبح شبی که خواب اقا را دیدم,اقا مصطفی از زابل امد و سراسیمه گفتن که کار مهمی دارن.گفتم چی شده؟گفتن:"دیروز عصر از عراق با من تماس گرفتن و گفتن ۶٠ نفر نیرو به عنوان فرمانده نیاز داریم و ما اسم شما رو رد کردیم. حالا میخوام با شما مشورت کنم.اگه اجازه میدهید که برم..."

من یاد خوابم افتادم و فهمیدم داره تعبیر میشه. برای ایشون هم تعریف کردم.خیلی خوشحال شدند.من رضایتم رو اعلام کردم ولی گفتم چون همه مخالفند،بهتر است برویم و استخاره بگیریم. وقتی برگشتیم مشهد رفتیم حرم .من در حرم از امام رضا خواستم تا وقتی قران را باز میکنم،جواب استخاره ام واضح وروشن بوده و نیازی به تفسیر نداشته باشد . وقتی قران را باز کردم معنی ایه امده بود:"دعوت پیامبر با دعوت انسانهای عادی فرق میکند.به او اجازه دهید."

پس از این ایه شدیدا گریه کردم و از امام رضا خواستم تا در این راه سخت و پراضطراب کمکم کنند و صبر وبردباری نصیبم گردانند.

وقتی برمیگشتیم خانه به همسرم گفتم فکرکنم امام رضا امشب دعایم را مستجاب کردند و صبوری به من عنایت فرمودند. چون از ان همه اشفتگی و نگرانی خبری نیست و میتوانم با ارامش شما را بدرقه کنم.

فردای ان شب همسرم به عراق رفتند و من خودم قران را جلویشان باز کردم و با لبخند گفتم ان شاالله که بسلامتی برگردید.



  • دوستدار شهدا
۱۳
بهمن

۹۵/۱۱/۱۳

@sardaranebimarz

  • دوستدار شهدا
۱۳
بهمن

دل نوشت 

تولدت مبارک هادی جان

ماه بهمن

ماه پیروزی انقلاب اسلامی ایران 

ماه تولد هادی ذوالفقاری و شهادتش

ماه شهادت حاج ابراهیم و جاوید الاثر شدنش

آری امروز ۱۳ بهمن مصادف با سالروز تولد شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری است.

پس سلام بر هادی

سلام به روح بلندت که هم اکنون در جنت الهی مهمان بهشتیان و در کنار دوستان شهیدت هستی

سلام ما را هم به همه آنها برسان...

بهمن، ماه تاثیر گذاری برای مشتاقان هست:

پیروزی انقلاب اسلامی

عروج حاج ابراهیم هادی

سالروز تولد و شهادت هادی ما،

خوشا به حالت که وقتی برای خودت دوست شهیدی انتخاب کردی به عهد و وفایت با او عمل کردی 

و بالاخره آنگونه که دوست داشتی تو هم به درجه رفیع شهادت نائل آمدی و به خیل دوستان شهیدت پیوستی.

هادی عزیز می دانم که بر احوال تک تک ما آگاهی ، در روز تولدت به یادت هستیم ، تو هم به یاد ما باش و برایمان دعا کن

کانال «شهید هادی ذوالفقاری»

 @shahidzolfaghari

  • دوستدار شهدا
۱۳
بهمن

در استانه تولد حضرت زینب(س) خبری خوشحال کننده رسید به دستمون به این مضمون که جستجوگر نور و پرستار بسیجی دکتر احمد محمدی پزشکیار تیم تفحص شهدا بعد از یک سال اسارت تونستن به همراه سه نفر دیگه از مدافعین حرم از دست یزیددیان زمان فرار کنن

دکتر محمدی پارسال برای درمان مجروحین خانطومان به صورت داوطلب اعزام شدن سوریه و تو منطقه خانطومان به اسارت گروه تروریستی فیلق الشام دراومدن

همسرشون ضمن تایید خبر اعلام کردن دکتر محمدی هم اکنون تو سفارت ایران تو سوریه هستن.

  • دوستدار شهدا
۱۳
بهمن

بسم رب الشهداء و الصدیقین

پیکر مطهر سردار شهید رضا ایزدیار به وطن بازگشت و از پیکر مطهر از ‌طریق DNA شناسایی شد.

@Haram69

  • دوستدار شهدا
۱۱
بهمن

ای کاش روز رفتنت که بود از این همه دلتنگی بعد تو و غصه ها و بغضهایی که سرتاسر زندگی ام را میگرفت، میدانستم و اشک چشمانم را پاک میکردم تا بتوانم چهره ی تو را این دم آخر بهتر ببینم...

تولد دیگر از ریحانه ای که طراوت و شادی را با آمدنش به ما بخشید...

کودک است و روزهایی که بی پدر سپری میکند و دیدنش و قد کشیدن او برایم سخت میگذرد...

سه،چهار روز قبل تر از این،دخترت در ذهن کوچکش و چشمان معصومش،تولدی را مثال میزد.که سرتاسر برایش بادکنک های رنگی باد کنم و کیک صورتی بخرم.او حتی با چشمان مظلومش دوست داشت که تو هم برای تولدش حضور داشته باشی...

همسرم،نتوانستم....درد دلتنگی به من اجازه نمیداد...امانم را بریده بود و بغض بر گلو و دلم سنگینی میکرد...چگونه امسال هم مانند سالهای پیش بدون تو برایش جشنی میگرفتم...حداقل سالهای قبل چشم انتظارت بودم تا از ماموریت برگردی..،اما اینبار خوب میدانستم که حضور فیزیکی تو در جشن تولدش امکان پذیر نیست...شب بود و مثل شبهای دیگری که برایم بخیر نیست،گریه میکردم و تولد و کادوی تولد فرزندمان را از خودت خواستم....تو پدر بهشتی،فرزندمان هستی و خوب میتوانستی،خواسته اش را برآورده کنی...😔

تا که آن شب،خواب صورت زیبایت را دیدم،نامه ای با سی دی به من دادی و گفتی این هم از کادوی من برای تولد یگانه دخترم،ریحانه جان...بانوجان ناراحت نباش...و به یک باره رفتی....

صبح آنروز از طرف مهد کودک تماس گرفتند و گفتند برای دخترتان تولدی در نظر گرفته ایم تا سعادت حضور ریحانه فرزند شهید مدافع حرم را در جمعمان داشته باشیم.

پویا جان درست همانطور که خواست....

حضورت را هم امروز حس میکردیم...

بادکنک های رنگی،کودکان همسن و سال ریحانه،و کیک صورتی که برایش خریده بودند...

این بار هم به خوبی نشان دادی،همیشه در کنار ما هستی و مارا نظاره میکنی...

اینبار هم برای بار دیگر به من ثابت شد ،شهید عزیزم زنده است و کنارماست...

دخترمان هم بسیار خوشحال است...امروز برایش روز زیبایی شد...

ما دلتنگ توییم و میدانیم که هرلحظه پیش مائی

من و دخترت همچون قبل،با تمام وجود دوستت داریم....

روزهایمان را با نشانه های بیشتری از بودنت،بخیر کن...

ای زنده ی همیشه جاوید...

همسرشهید

@shahid_pouyaizadi

  • دوستدار شهدا
۱۱
بهمن


@Sardaranebimarz

  • دوستدار شهدا
۱۱
بهمن


حماسه بانو: این اصرار و جدیت شهید عارفی در خدمات رسانی به مردم بوسیله ماشین شخصی، خیلی جالبه! دلیلش چی بود؟

همسر شهید: وقتی ما بعد از چند سال توانستیم ماشینی بخریم، آقا مصطفی به من گفتند:"همیشه باید به یکدیگر، متذکر شویم که این نعمتی از جانب خداست که ما توانستیم در سنین جوانی ماشین بخریم و یادمان باشد که بعنوان شکرگزاری، از این نعمت برای کمک رسانی به بقیه بندگان خدا هم استفاده کنیم." و همیشه یک جمله میگفتند که "سواره خبر از پیاده ندارد..." 

به همین دلیل تا اونجایی که میتوانست با ماشین به مردم کمک میکرد و همیشه به افرادی که کنار خیابان منتظر ماشین بودند توجه داشت و تا مسیری آنها را می رساند، ولی اگر آخرشب بود یا در گرمای ظهر بود و اون شخص مادر و بچه یا پیرزن و پیرمرد بودند، حتما آنها را به مقصدشان می رساند. حتی اگر خیلی دور بود...

هروقت توفیق داشتیم که حرم برویم، حتما تعدادی را همراه خودمان میبردیم و ماشین پر از سرنشین می شد و البته همیشه اولویت با پدر و مادر و بزرگترها بود. اصلا مادربزرگ و عمه ها فقط و فقط با آقا مصطفی به بهشت رضا میرفتند. اگر ایشون به دلیلی گرفتار بودن و نمیتونستند اونها رو ببرند، صبر میکردند تا مصطفی وقتش آزاد بشه  و اصلا حاضر نبودند با شخص دیگری بروند...

و اینها همش بخاطر اخلاق خوب و محبت شدید آقا مصطفی بود که خالصانه نسبت به همه عشق می ورزید..

حماسه بانو: نگاه شهید عارفی به مشکلات زندگی چطور بود؟

همسر شهید: اولا که همیشه آیه شریفه "لقد خلقنا الانسان فی کبد" را می خواندند که می فرماید همانا ما انسان را در رنج آفریدیم. ضمن اینکه کلا آقا مصطفی این مشکلات رو # مشکل نمی دونستند. یعنی با اینکه ما از نظر مالی گاهی واقعا دچار مشکل بودیم ولی ایشون می گفتند:" به این ها مشکل نمی گویند. مشکل اینه که انسان در کمال بی پولی، گرفتار بیماری پرهزینه ای باشد و مجبور شود از دیگران کمک بگیرد (که البته در این صورت هم، طبیعت دنیا و حکمت خلقت همین است و قرار هست در همین رنج ها انسان رشد کند. )ولی الحمدلله که من همسر سازگار و مهربان و فرزندان سالم و مودبی دارم. ومن نگرانم نکند خدا فراموشم کرده باشد که من را گرفتار مشکل نمی کند..."

هر از چند گاهی من رو به بیمارستان ها می بردند و با نشان دادن بیماران، شکرگزاری از خداوند بابت سلامتی رو به من یادآوری می کردند. یک بار هم من رو به دادگاه خانواده بردند، تا شکرگزار خدا بخاطر نعمت زندگی آرام و بی دغدغه مان باشیم.

اگر بیمار می شدند، به هیچ عنوان جایی مطرح نمی کردند و از من نیز می خواستند که :"حتی دردناک ترین بیماری هم اگر داشتی به کسی نگو تا هم موجبات ناراحتی دیگران رو فراهم نکرده باشی و هم از خداوند پیش بنده اش شکایت نکرده باشی..."

در مورد مسائل مالی هم همین بود. به هیچ عنوان راضی نمی شدند مشکلات مالی رو به کسی حتی والدینشان بگویند، مگر اینکه دیگر هیچ راهی نداشتند.

حماسه بانو: شهید عارفی، خارج از خانواده وفامیل هم کار فرهنگی می کردند؟

همسر شهید: بله.. بسیار زیاد..بنده هم موافق این کارشون بودم. روز اول بعد از ازدواجمان ازشون خواستم که به فعالیتهای مذهبی و بسیج شون مثل قبل از ازدواج ادامه دهند و بسیاری از مراسمات مذهبی را با هم می رفتیم. دوستان شون تعجب کرده بودند و گفته بودند:"تو واقعا ازدواج کردی؟؟ هر تفریح و برنامه ای هست، تو اولین نفری هستی که داوطلب می شوی!!" 

آقا مصطفی همیشه می گفتند "من از خدا همسری خواسته بودم که در تعالی معنویاتم کمکم باشد و الحمدلله که شما اینچنین هستید.."

ایشون با اینکه درآمد کمی داشتند، ولی چند بار به من گفته بودند که:" خانم راضی باش که من از خرج زندگیمان، ماهانه مقداری را خرج آخرتمان کنم ... " من با اینکه مخالفتی با کارش نداشتم و راضی بودم ولی هیچ وقت نپرسیدم این پول را کجا خرج می کنی؟ تا بعد از شهادتشون، از مسئول فرهنگی پایگاه شنیدم آقا مصطفی ماهانه مبلغی را خرج مسائل فرهنگی پایگاه می کردند...

خیلی به فکر حمایت از نیروهای بسیجی بودند. همیشه می گفتند که ما باید در همه مشاغل، نیروی بسیجی داشته باشیم. بخصوص مشاغل آزاد. مثلا هنگام بنایی مسجد و بسیج و حتی منازل اصحاب مسجد، باید اول از نیروهای بسیجی که آشنا به کار ساخت و ساز هستند استفاده کنیم. اگه خرید میکنیم باید مغازه دارهای مذهبی در اولویت باشند... خلاصه به یک نوع کار تشکیلاتی اعتقاد داشتند که باعث اتحاد و حمایت از نیروهای مذهبی میشود و خودشون هم خیلی زیاد این مسئله رو رعایت می کردند.

حماسه بانو: چه نگاه عمیقی داشتند... واقعا اگر همه ما به این مسئله توجه داشتیم چقدر باعث تقویت و اتحاد نیروهای مذهبی می شد..

حماسه بانو: شهید عارفی، اهل تذکر دادن اجتماعی و نهی از منکر هم بودن؟

همسر شهید: بله..بسیار زیاد. تقریبا بهیچ وجه نمیتونستند از کنار یک منکر بی تفاوت رد بشن و همیشه خیلی صریح و شجاعانه عمل میکرد. یکی دو خاطره هم یادم هست: سال 94 با یکی از اقوام رفته بودیم تفریح. در راه برگشت، دیدیم جایی تجمع شده و صدای سوت و جیغ خانم ها می آید و عده ای می رقصیدند. آقا مصطفی خیلی عصبانی شد و به من و خانم  داییشون گفت که سریع بریم و دخالت نکنیم و خودش به سمتشون رفت و با صدای بلند بهشون گفت:"چه خبره اینجا؟؟ ضبط رو خاموش کنید...."

مردهای بی غیرت اونها با لحنی توهین آمیز گفتند:" به شما چه ربطی داره؟ مجلس خصوصیه..تولد داریم.. شما بسیجی ها چرا نمیذارین مردم شاد باشن؟؟..." و بقیه هم شروع به خنده و تمسخر کردن..

آقا مصطفی بهشون گفتن:" مجلس خصوصی تون رو ببرید تو حریم خصوصی..اینجا محیط عمومیه...هنوز ما نمردیم که شماها هرکاری خواستید بکنید... " و رفتند سیم ضبط رو کشیدند و طوری وانمود کردند که یعنی دارند با اشخاصی تماس میگیرند و آنها هر لحظه می رسند... و بالاخره بساط اونها جمع شد. در راه بازگشت، چند نفر اومدن و از آقا مصطفی تشکر کردند و گفتند ایول به غیرت شما بسیجی ها...

هیچ ابایی نداشت از اینکه بخاطر نهی از منکر مسخره بشه یا توهینی بهش بشه.

خیلی مواقع پیش میومد که ما سوار تاکسی بودیم و راننده آهنگ غیرمجاز یا صدای زن گذاشته بود و مصطفی با مهربانی ازش میخواست که خاموش کنه، ولی اون راننده با بددهنی برخورد میکرد و اصلا ماشین رو نگه میداشت و ما رو پیاده میکرد. ولی مصطفی هیچ ناراحت نبود و همیشه رضایت خداوند براش مهم تر از همه چیز بود...

حماسه بانو: ماجرای دانشجوهای هنر چه بوده؟

همسر شهید: یک روز بعد از ظهر با صدای سوت و جیغ از خواب بیدار شدم. دیدم همسرم جلوی گوشی، دوربین شکاری گرفته و دارد از عده ای فیلم میگیرد. فهمیدم چه تصمیمی دارد. بهش گفتم قبل از اقدام، حتما با 110 تماس بگیر. گفت دوبار زدم ولی جواب ندادند. با بسیج تماس گرفتم، الان می رسند...

خودش زودتر رفت سراغشون و به مدیرشون گفت که این وضعیت اختلاط دختر و پسر و رقص آنها را زودتر جمع کند وگرنه برخورد میشه. اونم منکر قضیه شده بود و آقا مصطفی هم فیلم ها رو بهش نشون داده بود و اونها مجبور شدند جمع کنند.

فردای اون روز دوباره قضیه تکرار شد و این بار اونها به همراه خودشون یه آدمی رو آورده بودند که ظاهرش رو شبیه بسیجی ها کرده بود.

مصطفی اول رفت یقه اون پسر رو گرفت و بهش گفت که احترام این چفیه خیلی بالاتر از اونه که یکی مثل تو بخواد ازش سوءاستفاده کنه..

بعد هم که پلیس آمد، مصطفی مدارکی که داشت را نشونشون داد و از خودش دفاع کرد و ماجرا به خیر گذشت..

بعد که اومد خونه گفت :"احتمال هرگونه برخورد و خطری میدادم ولی نمی توانستم قبول کنم که یک عده به اصطلاح دانشجو اینگونه قبح شکن یک منکر باشند و همه مردم هم با ذوق نگاهشون کنند و تازه مانع دخالت من هم بشوند..."

از این موارد زیاد بود که آقا مصطفی ساده از کنارش رد نمی شدند. همیشه بهش میگفتم شما هم بالاخره یه روز مثل شهید خلیلی، شهید امر به معروف میشی..باهاش شوخی میکردم و میگفتم بالاخره به زور هم که شده شهادت را نصیب خودت خواهی کرد... ایشان می خندید و می گفت خدا خیرت دهد که مانع نمی شوی و مرا در اعمال دینی آزاد میگذاری...

خواهران مدافع حرم 

@molazemaneharam


  • دوستدار شهدا
۱۱
بهمن


حماسه بانو: در مورد لباس پوشیدن بچه ها چه توصیه ای  داشتن؟

همسر شهید: برا لباس بچه ها به چند نکته توجه داشتن. یکی اینکه بسته به مناسبت های مذهبی، لباس مناسب پوشیده بشه. خودشون این کار رو انجام میدادن و مقید بودن لباس بچه ها هم عوض بشه. در اعیاد مذهبی تاکید بسیاری برای جشن گرفتن و لباس رنگ روشن و پاکیزه و عیدی دادن به فرزندان و بقیه کودکان فامیل داشتند. یادم می آید در یکی از اعیاد، ما بخاطر کسی که فوت کرده بود، عزادار بودیم و لباس مشکی به تن داشتیم. آقا مصطفی اول لباس خودشون رو عوض کردن وبعد از ما خواستن لباس رنگ روشن بپوشیم و گفتند اعیاد ائمه برایمان نسبت به عزای خودمان ارجحیت دارد.

و البته در ایام عزای ائمه هم مقید به پوشیدن لباس مشکی بودند، هرچند مورد تمسخر بعضی قرار بگیرند.

نکته دیگری هم که در پوشاک بچه ها خیلی بهش توجه داشتند، این بود که اولا تولید ملی باشه و لباس کشورهای دیگه رو نپوشند، دوما تصاویر و نشانه ها ونوشته های غیر اسلامی و کارتون ها روی لباس  بچه ها نباشه، یا مثلا بشدت از کراوات بعنوان نماد لباس کفار بیزار بود. بسیار پیش می آمد که ما برای خرید یک دست لباس،چندین بار یک بازار را بگردیم، ولی حاضر نبودیم لباس نامناسب به تن بچه ها کنیم. چون آقا مصطفی اعتقاد داشتند،پوشش فرزندان، نشئت گرفته از اعتقادات و بینش والدین است و مادامی که ما لباس نامناسب تن بچه هامون کنیم یعنی داریم اعلام میکنیم ما میخواهیم غرب زده باشیم ولی چون بدلایلی خودمان نمیتوانیم بپوشیم، تن بچه هامون میکنیم!!

حماسه بانو: خانم عارفی،انجام بعضی فرائض دینی برای بچه ها سخته، این رو چطور برا بچه ها تسهیل میکردین؟

همسر شهید: ایشون بسیار تلاش میکردند به نحوی مناسک دینی رو برای بچه ها،جذاب کنند. مثلا ماه رمضان ها، برای بچه ها و نوجوان های فامیل، برنامه شبانه میگذاشتند که هر شب بعد از افطار، به پارکها و جاهای تفریحی میرفتند. همه بچه ها رو جمع میکرد و با ماشین خودش به پارک میبرد. گاهی برای خودمون دیگه جا نبود. بچه ها با ذوق روی پای هم می نشستند تا بتونند حتما بیایند. تقریبا تا نزدیک سحر، بیرون بودند و بعد برای سحری به خانه برمی گشتند. بعد از سحری و نماز صبح، بچه ها رو میفرستادند بخوابند. آقا مصطفی اصرار داشتند کسی بچه ها رو تا دو ساعت مانده به افطار بیدار نکنند.

هر ساله ماه مبارک رمضان، تعدادی از بچه های فامیل که تازه به سن تکلیف رسیده بودند، مهمان خانه ما بودند. آقا مصطفی هنگام سحری به آنها قرص تقویتی و میوه وسبزیجات می دادند تا راحت تر بتوانند روزه بگیرند. در آخر ماه هم برایشان هدیه می خرید.

یکی از بچه های فامیل تعریف میکرد که یکی از شبهای ماه رمضان نزدیک سحر ما خوابمان گرفته بود. آقا مصطفی برای اینکه خواب از چشممان بپرد، همه مان را جمع کردند و با بازیهای جذاب ما را تا صبح بیدار نگه داشتند. آخر کار هم از ما پرسیدند:" کدوم تون می تونید هرشب قبل از خواب 1000 رکعت نماز بخونه؟؟" همه ما با تعجب گفتیم:"هیچ کدوم!!" بعد گفتند ولی من میخونم!! پرسیدیم چطوری؟؟!!

گفتند:" هرکس، شب قبل از خواب، وضو بگیرد و بخوابد مثل کسی می مونه که هزار رکعت نماز خوانده باشد!!"

ما همه مون از اون موقع به بعد تا جایی که می تونستیم، سعی میکردیم شبها با وضو بخوابیم...

حماسه بانو: روابط شهید عارفی با فامیل چطور بود؟

 همسر شهید: بسیار زیاد معتقد به صله رحم بودند و اصلا هم برایش مهم نبود که طرف مقابل به خانه مان بیاید یا نه. به هر بهانه ای سعی میکردند، منزل همه اقوام و دوستان بروند. من خودم شخصا دوست نداشتم به منزل کسانی که ماهواره داشتند یا ولایت مدار نبودند، برویم، چون میدیدم که چقدر به خود آقا مصطفی سخت میگذرد،  ولی آقا مصطفی می گفتند:" ما نباید قطع کننده صله ارحام باشیم، ولو 5 دقیقه هم شده بنشینیم و رضایت خدا را کسب کنیم."

بارها اتفاق می افتاد که بابت رفتار نامناسب یا شیطنت های بعضی از آشنایان که به محض ورود ما به خانه شان، ماهواره را روشن میکردند و باعث ناراحتی ایشان میشدند مجبور میشدیم، سریع بلند شویم و آنجا را ترک کنیم. ولی باز هم به این دیدارها ادامه میداد.

نکته دیگه اینکه آقا مصطفی در برخورد با همه اقوام و دوستان وحتی غریبه ها، به قدری مهربان و صادق و بدون کبر و غرور بودند که همه مجذوبشان می شدند. خصوصا خیلی از بچه ها و نوجوان های فامیل شیفته ایشان بودند. با همه سنین ارتباط عاطفی برقرار میکرد البته با رعایت شدید حرمت محرم و نامحرم.

زیارت اهل قبور را جزئی از صله رحم می دانستند و میگفتند اموات منتظر ما هستند. اصرار داشتند بچه ها حتما سر قبر پدر بزرگ و مادربزرگشان بروند....

حماسه بانو: برخورد شهید عارفی با مردم چطور بود؟

همسر شهید: بسیار عالی بود. خاطرات زیاد در این مورد دارم که براتون میگم ان شاالله.

یک شب برای کاری سمت "رضاشهر" رفته بودیم. آنجا متوجه شدیم خانمی که مشخص بود مشکل مالی دارد، کنار خیابان ایستاده است. آقا مصطفی ماشین را نگه داشت و ایشون رو سوار کردیم. مقصدشون خیابان طلاب بود و مسیر دوری داشت. ما اون خانم رو به مقصدش رسوندیم و دیگه به کار خودمون نرسیدیم. بعد از پیاده شدن اون خانم، آقا مصطفی از من و طاها عذرخواهی کردند و گفتند:" می ترسیدم خدای نکرده اون زن گرفتار مرد شیادی شود. شما منو ببخشید که به کارمون نرسیدیم ولی مطمئن باشید خدا از ما خشنود شده است..." و به شوخی به طاها میگفتن :"یه خونه پر از بستنی و شکلات با یه استخر پر از ماهی بهت میده..."

در مواقعی که مشهد بارندگی بود، حتی اگر خودمان برنامه داشتیم و در راه جایی بودیم، سریع به خانه برمیگشتیم و خودشان برای جابجایی افراد به خیابان می رفتند..

روز تولد و شهادت امام رضا (ع) می گفتند:" امروز ماشین من متعلق به زوار امام رضاست و با ماشین دور حرم می رفتند و بصورت صلواتی مردم را جابجا میکردند..




  • دوستدار شهدا
۱۱
بهمن

 

وقتی از فاطمه زهرا درباره پدرش سؤال کردم، بهم نگفت: از دنیا رفته،

بلکه گفت: شهادت گوارای وجودش...!

الشهید المجاهد علی فوزی طه 

ابنة الشهید

حزب الله

انتم وسام الفخر والعزة

رقابنا لزینب ستر

لبیک یازینب

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا