شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۵۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

۰۲
بهمن


سلام بابا !

امروز جات خیلی خالی بود ...

چون بابا امروز همه باباها به دختراشون میگفتند :    آفرین قهرمان بابا

ولی من توی دلم گفتم قهرمان من بابامه مثل رجایی فر ها

بابا امروز تصمیم گرفتم مدالمو تقدیم کنم به شهدای مدافع حرم و صابرین 

مخصوصا شهید رجایی فر...

بابا اومدم  خونه اولین کاری که کردم مدالو  گردنت انداختم 

وگفتم :

        باباجان مدال باافتخار به گردنت می اندازم 

 دختر شهید رجایی فر 

گرفتن  مدال  در مسابقه تیر انداز نفر سوم در استان

۱۳۹۵.۱۰.۲۸


  • دوستدار شهدا
۰۲
بهمن

صندلی خالی «فریدون علی‌تبار» دانشجوی رشته پیشگیری از حریق و حوادث امروز در امتحان استاتیک و مقاومت مصالح سازمان آتش‌نشانی

آتش نشان

مدافع میهن

https://t.me/joinchat/AAAAADzQtAYTTO9H-0HRjg

  • دوستدار شهدا
۰۲
بهمن

شهید الله‌ دادی یکی از بنیانگذاران بسیج ثارالله استان کرمان بود و خدمات قابل توجهی را نیز در سپاه الغدیر استان یزد انجام داد به گونه‌ای که تیپ رزمی این استان تحت تأثیر شخصیت و کارکردهای معنوی و اخلاقی آن شهید گرانقدر به "مدرسه الغدیر" مشهور شده بود.

شهید الله‌دادی الگویی کامل از اخلاق و ادب بود ولایت‌مداری و دینداری عملی شهید الله‌دادی از او یک اسوه تمام عیار ساخته است، شهید کسی بود که مقامات مادی دنیا هیچ‌گاه در قلب او اثر نکرد و آن عزیز را از پیمودن مسیری که بیش از 30 سال در پی آن بود یعنی شهادت فی سبیل‌الله باز نداشت....

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۰۲
بهمن


همرزم شهید محرم ترک 

 همه سوار ماشین بودیم برای حرکت به سمت فرودگاه دمشق که محرم از کلاس بیرون آمد و اجازه گرفت برای اینکه لباس های نظامی را عوض کنه و بعدا بیاد.

یهو دو نفر از بچه های سوری اومدن سراغ محرم ترک(البته با اسم مستعار) رو گرفتن  که سوال داریم و.... 

بچه ها اتاق محرم را نشون دادن ، اینها رفتن به اتاق محرم همانا و آسمونی شدن محرم همان..

شهید محرم ترک در عملیات بمب گذاری در تاریخ 29دی 90زمانی که تازه تولد 33سالگی شو پشت سر گذاشته بود شربت شیرین شهادت رونوشید و

اولین شهیدایرانی مدافع حرم نام گرفت.

آقا محمود رضا

  • دوستدار شهدا
۰۲
بهمن


وصیت نامه :

 میدونم پشت سرم خیلے حرفا میزنن ڪہ بخاطر پول رفت . ولے عمق مسٵله اینہ ڪه من فقط برای دفاع از حرم رفتم .

امروز عاشورای دیروز است من باید خودمو نشون بدم ڪه حسینے هستم.

@Haram69

  • دوستدار شهدا
۰۲
بهمن

 سال گذشته، 19دی تولد 7 سالگی زهرا دختر بزرگ خانواده را دورهم جشن گرفتند. فردایش سعید انصاری راهی سوریه شد و 4 روز بعد خبر شهادتش را آوردند.

"همیشه می‌گفت لیلا جان مبادا تولد بچه‌ها را فراموش کنی. همیشه جشن کوچکی برای تولد بچه‌ها می‌گرفتیم. ۲ بار به دلیل مأموریت نتواست در تولد بچه‌ها حضور داشته باشد ولی قبل از رفتن پول می‌گذاشت و سفارش می‌کرد تا هدیه تولد بچه‌ها را حتماً بخرم. خودش هم روز تولد بچه‌ها تماس می‌گرفت و تبریک می‌گفت."

"سال گذشته، وقتی خواست به سوریه برود 19دی بود. شب تولد زهرا را جشن گرفتیم. تا 12 شب با بچه‌ها بازی کرد. بازی با بچه‌ها قانون زندگی سعید بود. اگر برای همه چیز خسته می‌شد برای بازی با دخترهایش خستگی را نمی‌شناخت. کلا هر شب از ساعت 9شب که می‌آمد تا 12شب بساط بازی در خانه به پا بود. برای بچه‌ها اسب می‌شد. نقش یک اتوبوس را بازی می‌کرد و بچه‌ها را یکی یکی سوار می‌کرد. از یک سر اتاق تا سر دیگرش بیشتر از 20بار بچه‌ها را سواری می‌داد. می‌گفتم بچه‌ها بابا خسته است. می‌گفت دختر باید با پدرش بازی کند. شادی کند. حالا یکی از مشکلات من همین شروع ساعت 9شب است. باور کنید ساعت که 9 می‌شود تا وقتی بخوابند بهانه‌گیری‌هایشان به اوج می‌رسد. هر شب عادت داشتند با صدای قصه بابا بخوابند."

"سعید هر شب برای بچه‌ها قصه می‌گفت. تنها یک قصه چوپان دروغگو را هم بلد بود مدام تکرار می‌کرد. جالبه که بچه‌ها هم هر دفعه با دقت و آرامش گوش می‌دادند. حالا بچه‌ها از من می‌خواهند برایشان قصه بگویم ولی دغدغه کار و زندگی از صبح تا شب توانی برای قصه‌های هر شب نمی‌گذارد. دخترها می‌گویند مامان، بابا مهربون‌تر بود. در جوابشان می‌گویم درسته بابا مهربون‌تر بود. خیلی مهربون و صبور. راستش برای اینکه صبرمان زیاد شود دخترها را غسل صبر می‌دهم. تنها صبوری می‌تواند مانع از خم شدن کمرم شود. این‌قدر صبوری می‌کنم تا دخترها بزرگ شوند. تا من هم خیلی زود بروم پیش سعید.»

"دیروز وقتی بچه‌ها خواب بودند فیلم تولد پارسال زهرا را نگاه می‌کردم. یک لحظه دیدم هر دو از خواب بلند شدند و گفتند مامان صدای بابا آمد. نشستند فیلم را تماشا کردند. کلا بعد از تماشای فیلم زهرا یک ساعت در خودش بود. بچه‌ها بزرگ شده‌اند و نمی‌شود ذهنشان را منحرف کرد تا بهانه نگیرند."

امسال 19 دی دوباره برای زهرا تولد گرفتند. بدون پدر..

حال بد زهرا را نه کادوهای رنگارنگ که روی میز بود و نه کیک و شمع خوب نکرد. فقط یک خبر کوچک باعث شد تا لبخند بر‌گونه‌های زهرا بنشیند و آن هم خبر آمدن یک مهمان ویژه، مهمانی که بچه‌ها کلی با برنامه‌ها و حرف‌هایش می‌خندیدند و لذت می‌بردند.

خاله سارا تنها خبر شنیدن خاله سارا باعث شد تا جو تولد به شور و نشاط تبدیل شود. حالا زهرا و خواهرش منتظرند تا خاله سارای تلویزیون را از نزدیک ببینند.

خاله سارا که از در وارد می‌شود صدای خنده بچه‌ها می‌رسد به آسمان، می‌رسد به گوش بابا سعید، این‌قدر که زهرا قاب عکس بابا را در بغل گرفته و می‌نشیند کنار خاله سارا..

شهید مدافع حرم سعید انصاری

راوی همسرشهید

خواهران مدافع حرم

@molazemaneharam

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYZDQntEl0ChxA

http://s4.img7.ir/7DkNa.jpg

  • دوستدار شهدا
۰۲
بهمن

 

همه تعجب کرده بودن که محمد با این همه شیطنت و شر بودن و کارای خاص خودش که خواص میدونن چیه؛ چی شد که شهید شد!

میگفتن ما که ندیدیم تغییر کنه! چی شد یهو پرواز کرد؟!

یادمه دهه اول محرم که با هم بودیم یه شب ما با رفقامون مهمون اونا شدیم و عزاداری میکردیم

وسط شور بودیم، هر کی تو حال خودش بود؛ دیدم یه سایه ی آشنا پیشم وایساده تو حال خودشه داره مستی میکنه...

یکم دقت کردم دیدم محمد رضاست

ته دلم لرزید...

گفتم عجب حالی داره

دلم لرزید گفتم نکنه شهید بشه؟؟

به خودم گفتم نه بابا این هیچیش نمیشه

تو همین فکرا بودم ته دلم گفتم خدا رحم کنه میترسم شهید بشه با این حالش...

چنان زجه میزد، گریه میکرد که مو به تنم راست شد...

بعد عزاداری تو سر و کله ی هم زدیم، چایی خوردیم و برگشتم؛ ولی تو فکر بودم...

یادمه بهم میگفت: "شهید بشی بنر بزنم برات تو دانشگاه، بشم رفیق شهید"

الان میگم کجایی داداش! که جامون عوض شده...

خوش به حال تو و بد به حال من...

نقل از دوست شهید محمدرضا دهقان امیر

@Shahid_Dehghan

  • دوستدار شهدا
۰۲
بهمن


برای اینکه جوانها رو به سمت مسجد و نماز جذب کنه خیلی وقتها از کارش می زد 

خوب به خاطر دارم که یکی از جوانهایی که اهل نماز نبود وظیفه خودش می دونست که بره دنبالش و اون جوون رو به هر بهونه ای بیاره مسجد

هر روز با موتور می رفت دم در خونشون با هم می رفتند مسجد یه مدت این کار رو ادامه داد تا اون جوون الحمدالله اهل نماز جماعت شد 

گاهی رفت و آمد و دوستی سید با بعضی جوونها براش خیلی گرون تموم شد یکی دو جا برای استخدامی رفت رد شد علتش هم دوستی با بعضی از همین جوونها بود

 اونا غافل بودند که سید داره چه کار الهی می کنه سید خیلی مرد بود اصلا به خودش فکر نمی کرد فقط و فقط رضایت خدا براش مهم بود 

می گفت باید جوونا رو نجات داد باید جوونا رو کشید تو راه شهدا

راوی : دوست شهید

برگرفته از کتاب در حال چاپ شهیدآقا سید میلاد مصطفوی

نشر حداکثری خاطرات

کانال شهید مدافع حرم پهلوان آقاسید میلاد مصطفوی

@ShahidMiladMostafavi

  • دوستدار شهدا
۰۲
بهمن


آشنا: من تقریبا هر چیزی رو که تصور می کنم، بهش می رسم ولی خدایی دلم نمیاد تصور کنم تو شهید بشی.

مسلم: فکر کن می خوایم زمین گیر بشیم و بعد بمیریم، یا توی تصادف یا با سکته قلبی. حالا کدوم بهتره؟ شهادت یا اینا؟

آشنا: چرا سمت چیزای منفی میری؟ خب فکر کن امام زمان(عج) اومده، داری پای رکابش می جنگی. تو اگه فرمانده گردانش بشی بده؟

مسلم: سمت منفی نمیرم. الان وظیفه دارم اینجا باشم. اگر وظیفه  داشته باشم شهید بشم، ان شاالله می شم.

اصل خدایی انجام وظیفه اس.

حالا فکر کن برای دفاع از دختر علی(ع)، خواهر حسین(ع) ، مبلغ کربلا و عمه امام زمان(عج) آواره بشی و از زن و بچه و همه چیزت بگذری. این بده؟

آشنا: بد نیست. قبول دارم اگه توفیقش رو به آدم بدن که عالیه.

مسلم: شنیدی میگن مدافع حرم؟

آشنا: آره.

مسلم: این جمله درسته؟

آشنا: در کل آره دیگه.

مسلم: نه. ما فدایی حرم هستیم. حرم مدافع ماست.

آشنا: سرگذشتت خیلی خوبه. هیچ وقت فکر نمی کردم اینجوری شتابان بری سمت شهادت.

مسلم: تو حرم حضرت زینب(س) شمردم، هشت تا ستون بود. می دونی یعنی چی؟

آشنا: امام رضا (ع)

مسلم: احسنت.

آشنا: میشه بپرسم چی شد یکدفعه انقدر کشیده شدی سمت امام رضا(ع)؟

مسلم: به خدا نمی دونم. همش لطف اوناست.

دقت کردی حضرت معصومه(س) چرا تو قم به خاک سپرده شدند؟

آشنا: نه.

مسلم: ببین حضرت معصومه(س) برای رسیدن به امام زمانش دربدری کشید.

آشنا: یعنی ما هم باید بکشیم.

خوابی هم دیدی؟

مسلم: آره. طولانیه. فقط دیدم قطعه ای از گنبد طلای امام رضا(ع) رو داخل سینم قرار دادند و از سینه من نور به آسمان رفت.

آشنا: پس شاید قراره حالا حالاها زنده باشی و برای امام رضا کار کنی، بعد شهید بشی.

مسلم: ان شاالله به حق خود امام رضا(ع).

آشنا: قبول داری خودشون باید به قلب آدم جذبه رو بزنن؟

یعنی مثلا دیدی یه بچه یه کاری می کنه آدم خوشش میاد و بهش توجه خاص می کنه؟

مسلم: آره. من خودم از امام رضا(ع) خواستم ذره کوچکی از دربدری برای امامم رو بکشم. بخاطر همین همه جور سفر کردن برای زیارت اهل بیت(ع) رو دوست دارم.

یعنی دیدم اصلا سختی ای نیست. حال پاکستانی هایی که با هزاران سختی میان زیارت رو خیلی دوست دارم و به حالشون غبطه می خورم.

آشنا: همین حالت هم باید پیش بیاد تا توجه خاص کنن.

مسلم: آره. ولی نمی دونم چرا من یهویی امام رضایی شدم.

آشنا: شاید یه جایی یه کاری کردی که آقا خوشش اومده و بارقه زده به دلت.

مسلم: اگه باید کاری کنیم، پس فرق امام با بقیه چیه؟

آشنا: منظورم این نیست ما حتما باید کاری کنیم. می گم گاهی یه کسی یه کار خاصی می کنه وگرنه #امام به همه لطف داره. اون دست ماست که لطف رو جذب کنیم. خورشیدیه که می تابه.

من همش رو تو مرامت می بینم. خیلی ها ادا در میارن ولی معلومه اداست.

مسلم: نه بابا. به خدا من اینطوری نیستم.

من هیچی ندارم. خودمم نمی دونم چرا خداوند من رو برای #طلبگی انتخاب کرد؟

آشنا: من قبلا زندگیتو ندیده بودم ولی خب مسیر عوض میشه.

مسلم: احسنت.

آشنا: خدا آدم رو با یه نور شمع هدایت می کنه.

مسلم: همینه.

آشنا: من همیشه به این اعتقاد دارم. یه دفعه میگن نعلین رو دربیار. اینجا یه جای دیگه اس.

مسلم: از این جمله غلام سیاه امام حسین(ع) چی می فهمی که عرض می کنه: من سیاهم. برده زاده هستم. بدنم بوی بد میده و... ولی شما می تونید همه این ها رو عوض کنید.


آشنا: یعنی امام به اذن الله به همه عالم اشراف داره و می تونه تو عالم تغییر ایجاد کنه.

مسلم: آره. یعنی امام چیزی رو که محاله ممکن می کنه.

اعتقادش رو دیدی به امامش؟ الان اگر کسی چنین دعایی بکنه همه می گن یعنی چی؟

دقت کن چقدر قشنگ با امام حرف می زنه.

آشنا: یعنی کاملا مقام امامت رو می فهمه و درک کرده.

یعنی وقتی می گن نمک سفره تون رو هم از ما بخواین، حواسشون به همه چی هست. حتی کوچکترین و کمترین چیزها چه برسه به مهم هاش. درسته؟

مسلم: آره. خدایی بعضی مواقع فکر می کنم هیچ کس مثل من امام زمان(عج) رو اذیت نکرده ولی همیشه بهم لطف داشته.

آشنا: اگه این حرف ها درست جا بیفته و باور بشه میشه امام شناسی. یعنی به ایک باور برسیم که همه چیز الان امام زمانه و تمام.

مسلم: من این شعر رو زیاد می خونم

بیرون مکن از خانه، کلب در کاشانه

هر چیز که خار آید، یک روز به کار آید

یه سوال بپرسم؟

آشنا: بپرس.

مسلم: فکر کن با ماشینت داری می ری. یکی از این کارتن خواب ها رو می بینی، با یه گونی پر از آشغال. خودشم کثیف و بدبو. سوارش می کنی؟

آشنا: نمی دونم جدا. شاید نه کفه ترازوش سنگین تره.

مسلم: ولی من یه بار یکی از همین ها رو دیدم و سوارش کردم. بهش ناهار دادم. پول دادم. بعد به امام زمان(عج) عرض کردم که من از اینم بدترم، بدبوترم، بارم کثیف تره. قسمت میدم من رو ول نکن.

خیلی حالم عوض شد و کلی گریه کردم.

آشنا:خب همون چیز خاص که میگم همینه دیگه. اون چیز خاص مرامته.

مسلم: بعضی مواقع یه کارهایی کردم و می کنم که خیلی ها سرزنشم می کنن ولی خدا راه رو برام باز می کنه.

امسال اربعین رفتی کربلا؟

آشنا: نشد. راستش یه مشکلی پیش اومد نتونستم.

مسلم: خوب می تونستی یه هزاری به یه زائر کربلا بدی که به امام بگی به یادتم، به یادم باش.

یه چیزی بگم بین خودمون باشه؟

آشنا: بگو

مسلم: الان بالای بیست ساله بین نماز مغرب و عشا دو رکعت نماز برای حضرت زهرا(س) می خونم. فقط خانومم می دونه.

اینم می دونم که نمازم به درد نمی خوره ولی فقط می خوام هر شب یه شاخه گل هدیه بدم به حضرت ولو پژمرده.

آشنا: من فقط بخاطر اینکه خدا دستمو بگیره اسم بچه ام رو گذاشتم چیزی که خودش دوست داره.

مسلم: می دونی از وقتی ازدواج کردم، گفتم صدقه سر زنم به من روزی بده. خدا هم روزی داد.

من که خودم از صدقه سر دخترای گلم و خانمم روزی می خورم.

آشنا: من فکر می کنم وقتی آدم دیدشو عوض کنه به سمت اینکه همه چیز باید از کانال اونا بهت داده بشه، کلا زندگی آدم فرق می کنه.

مسلم: تو رو نمی گم. خودمو میگم. ارزش ندارم که چیزی بخوام.

آشنا: طرز فکرت برام جالبه.

مسلم: چرا؟

آشنا: آخه خدا میگه تو بنده من و انتخاب شده من هستی. چی از این بالاتر که خودت رو کوچیک می بینی؟

مسلم: بچه ات عشقته. درسته؟

آشنا: آره

مسلم: ولی در مقابل تو هیچی نیست.

آشنا: ولی عشقمه یعنی جزئی از منه.

مسلم: خدا چقدر بزرگه، ما در مقابلش چیزی هستیم؟

پس همه بندگان عین ما هستند.

آشنا: وقتی خدا نامه میده من الحی الذی لا یموت الی الحی الذی لا یموت، یعنی چی؟

مسلم: یعنی وجودت از منه. غرور نداشته باش چون به اراده من هستی. خیلی کوچیکی.

مسلم: برام دعا کن. خیلی فکر میکنم به عاقبتم.

آشنا: ان شاالله با حضرت مسلم محشور بشی.

مسلم: به به!

آشنا: یه دفعه به دلم افتاد.

مسلم: عجیبه. می دونی خواب آقای خامنه ای رو دیدم. گفت قراره تو مسلم من بشی.

برام جالب بود.

آشنا: شگونش هم من زدم، دیگه حله. ان شاالله امام زمان(عج) ظهور کنه و آقا تو رو بفرسته جایی برای بیعت. همونجا هم شهید بشی مثل حضرت مسلم.

مسلم: ای بابا! شوخی می کنی؟

آشنا: نه جدی گفتم. من حزب اللهی مثل تو کم دیدم. وقتی بشارت دادن پس میشه. بزرگ فکر کن ولی آروم قدم بردار.

مسلم: سر به سرم نذار. این همه بسیجی با صفا که من همیشه به حالشون غبطه می خورم.

آشنا: همه خوبن ولی بعضی ها یه جوری هستن.

مسلم: با این حرف ها فقط احساس شرمندگیم پیش #خدا زیادتر میشه.

آشنا: خدا بزرگتر از این حرف هاست.

مسلم: چند ساله درگیر همینم. یه بار امام زمان(عج) رو دیدم که به اطرافیانش گفت: این از ماست، کلی هم بهم محبت کرد. ولی چه کنم که...

آشنا: اگر این رو پروانه در نظر بگیریم، تو باید گلی باشی که این پروانه بیاد سمتت.

لطف خدا هست ولی خب شامل حال همه نمیشه.

چرا کسی نمی فهمه داستان چیه؟

زودتر شهید شو دیگه.

مسلم: خدایی دعا کن برم.

آشنا: به امام رضا(ع) گفتم یه کاری کن شهید بشه.

مسلم: دعا کن. مسموم شدم. حالم خیلی بهم ریخته...

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg

  • دوستدار شهدا
۰۲
بهمن


بسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن

آشنا:سلام خوب هستی ؟  

چندروز بود خیلی دلم برات تنگ شده بود.

دو سه روز پیش خوابت رو دیدم.

مسلم: سلام. چطوری؟ عیدت مبارک.

آشنا: قربونت، من عالی ام.

مسلم: خیره ان شاالله.

آشنا: ان شاالله.

مسلم: خوابت چی بود؟

آشنا: نمی دونم مشهد بودیم یا تهران ولی هر جا بود خیلی عالی بود. دقیق یادم نیست ولی فکر کنم مشهد بودیم. کلا اونروز خوشحال بودم که دیدمت.

مسلم: من چطوری بودم؟

آشنا: سرحال بودی. 

مسلم: کی خواب دیده بودی؟ 

آشنا: دو سه روز پیش. بوی شهادت میاد؟

مسلم: من؟

آشنا: آره دیگه.

مسلم: بادمجون بم آفت نداره.

آشنا: این حرف رو نزن. اگه قرار باشه بری و روزیت باشه میری.

مسلم: خودمم امروز خواب امام خمینی رو دیدم.

آشنا: چه عالی. خیره.

مسلم: امام خیلی نورانی بود. خیلی هم تحویلم گرفت.

آشنا: خوب دیگه حله.

مسلم: ان شاالله.

آشنا: چه خبر؟ سوریه ای؟

مسلم: الحمدلله. دعا کن...

آشنا: ان شاالله خیره.

مسلم: دعا کن شاید سلام همه رو به احمد برسونم. خدا رو چه دیدی؟

آشنا: من با اینکه نمیخوام بری بخاطر خودخواهی خودم، ولی از ته دل دعا می کنم شهید بشی.

فقط یه قول بهم میدی؟ اگه رفتی یه جور بهم بگو اونور چه خبره.

مسلم: اگه دقت کنی معلومه. امام حسین(ع) فرموده. تو از من میخوای بهت بگم؟

آشنا: حضرت ابراهیم هم می دونست ولی باز از خدا خواست بهش نشون بده چطور مرده ها رو زنده می کنه.

مسلم: حضرت ابراهیم لقبش خلیل بود یعنی دوست خدا. می خواست واقعا بدونه دوست خدا هست، چنین درخواستی کرد.

آشنا: محمد تا حالا لحظه شهادتتو تصور کردی؟

مسلم: آره. همین چند روز پیش گیر افتادیم. ده متر فاصله داشتیم. با نارنجک همدیگرو می زدیم.

آشنا: زخمی نشدی که؟

مسلم: نه. خیلی دوست داشتم.

آشنا: خدا رو شکر.

آشنا: محمد یه سوال خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده.

مسلم: بگو

آشنا: چی میشه که آدم از زن و بچه و تعلقاتش میتونه بکنه؟ اونم تو. بعد کلی وقت زن گرفتی. بچه دار شدی. دوتا دختر. اصلا قابل فهم نیست برام.

مسلم: فقط لطف خداست. همین و بس.

آشنا: هر موقع بهش فکر کردم، ترجیح دادم بی خیال بشم.

مسلم: شاید هیچکس به اندازه من زن و بچه اش رو دوست نداشته باشه.

آشنا: یعنی هیچ تعلقی نیست؟

مسلم: چرا. مگه میشه تعلق نباشه؟ ولی گذشتنش دست خداست.

آشنا: یعنی اون لحظه آخر باید تعلق قطع بشه وگرنه نمیشه؟

مسلم: خدایی توی عملیات یادم میره متاهل هستم.

آشنا: حتی بچه هاتو؟

مسلم: چیزی جز لطف خدا نیست. حتی بچه هام رو.

آشنا: این چیزا رو آدم فقط باید خودش لمس کنه وگرنه نمیشه.

مسلم: همه چیز رو خدا داده. خودش هم می گیره و حفظ می کنه.

آشنا: ولی اون قدرتی که خدا به آدم میده که این مسیر رو طی کنه، عجیب و غریبه.

مسلم: فقط به خدا گفتم شرمنده تم که هیچی ندارم فدات کنم.

آشنا: امروز جایی که بودم، هوا خیلی گرم بود. یه دفعه یکی گفت اگر کربلا بودیم چی؟ یکی دیگه گفت: ما که تشنگی نمی کشیدیم چون اون طرف بودیم.

این جمله اش تمام سیستم منو بهم ریخت. گفتم نکنه یه دفعه برم اونطرفی.

مسلم: نه خدا دستمون رو می گیره. حقیقتش من هیچی ندارم که ازش بگذرم. فکر کردم هیچکس رو من حسابی باز نکرده جز خدا.

آشنا: خب مگه میشه چیزی نداشته باشی و انتخابت کنه و ببرت اونجا؟

مسلم: آره، خدا مهربونه.

هر چی میخوای امام رضا(ع) میده بهت.

آشنا: من واقعا بلد نیستم بگیرم.

مسلم: من همیشه به امام رضا(ع) گفتم منو تربیت کن.

آشنا: من قفل می کنم.

مسلم: تا می تونی با امام رضا(ع) حرف بزن. حتی غلط و غلوط، فقط ادب رو رعایت کن.

آشنا: راه میده؟

مسلم:دیدی یه پرنده میفته تو دام چطوری دست و پا میزنه؟ همینجوری جلوی امام رضا(ع) دست و پا بزن.

آشنا: چند وقت پیش داشتم بهت فکر می کردم. 

تو مرامت کلا با همه فرق داره. من خیلی آدم دیدم ولی تو فرق داشتی.

مسلم: نه بابا. همه چیز از خداست.

آشنا: نه. جدی می گم. مرام خاصی داری. دقیقا از اون آدم هایی هستی که آدم ناخواسته ازت چیز یاد می گیره.

دقیقا یکی از الگوهای زندگی من تو هستی.

مسلم: داداش برات متاسفم.

آشنا:خیلی چیزا شاید دست خودت نباشه ولی خب اینجوری هستی.

ودقیقا از زمانی که رفتی تو فاز امام رضا(ع) یه جور خاصی شدی.

مسلم: تو هم برو سجده فقط بگو امام رضا(ع) دوست دارم.

انقدر بگو که رابطه برقرار بشه.

مسلم: وقتی رفتم کربلا خدایی احساس کردم من اهل کربلا هستم. یه سوال مبهم بیست دقیقه ذهنم رو فرا گرفته بود، اون هم اینکه چرا تو تهران زندگی می کنم؟ که به خودم اومدم و دیدم اومدم زیارت.

آشنا: می دونی با اینکه دوست دارم شهید بشی ولی حیفی برای شهادت.

تو باید پا رکاب امام زمان (عج) باشی.

مسلم: شهادت مقام بزرگیه که علی(ع) و امامان طالب اون بودند پس نگو حیفی.

بی احترامی به این مقامه.

آشنا: مقام اهل بیت (ع) انقدر بالاست که شهادت به فیض اون ها رسیده.

مسلم: تا حالا فکر کردی اگه فقط تو توی دنیا بودی و حرم امام رضا(ع) و یه دنیای درنده، چه کار می کردی؟

آشنا: فکر نکردم ولی فقط فرار تو بغل امام رضا(ع) بهترین گزینه اس.

مسلم: احسنت.

در همه حال از خدا راضی باش که خدا با ناچیز ما از ما راضی میشه.

آشنا: دیشب خواب دیدم توی حیاط خونه قدیمی شما هستیم. بعد 30تا گوسفند قربانی کردید.

از صبح ذهنم درگیر بود.

مسلم: قربانی کردن که خوبه. تعبیرش هم بشارته.

آشنا: پس منتظر باشیم؟

مسلم: احساس می کنم تا دم مرگ میرم ولی طوریم نمیشه.

تا حالا بالای ده تا خمپاره خورده اطرافم. حدودا دو متری. ولی به من نخورده. یه بار هم نارنجک کنارم منفجر شد، همه فکر کردن شهید شدم.

آشنا: اگه شهادت حق الهیت باشه حتما بهش می رسی.

مسلم: حتما. ولی وقت داره.

آشنا: شاید یه جایی که باید به درد بخوری، بری و شهید بشی.

مسلم: ما که به درد چیزی نمی خوریم ولی برای همه چیز آماده ایم.











  • دوستدار شهدا