سه تن از پاسداران ایرانی در نبرد با تروریست های تکفیری در شمال سوریه به شهادت رسیدند.
به گزارش مدافعان حرم خبر شهادت سه پاسدار ایرانی دیگر در سوریه اعلام شد.
"رضا رستمی مقدم"، "قدرت عبدیانی" و "مرتضی مسیب زاده" در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب به شهادت رسیدند.
شهید رستمی مقدم از پاسداران بازنشسته شهرستان خرم آباد در استان لرستان بود که در صفوف لشکر هفت ولیعصر(عج) استان خوزستان خدمت می کرد.
شهید عبدیانی از پاسداران شهرستان "کودهدشت" در استان لرستان می باشد و از او یک فرزند به یادگار مانده است.
شهید مسیب زاده از اهالی شهرستان "گرمی" در استان اردبیل و ساکن کرج بود و از او دو فرزند به یادگار مانده است.
زمان و مکان مراسم های تشییع، تدفین و بزرگداشت این شهدای دلاور متعاقبا اعلام خواهد شد.
استان حلب در شمال سوریه سوریه طی روزهای اخیر صحنه شدیدترین درگیری ها بین رزمندگان مقاومت و تروریست های تکفیری بوده است.
مدافعان حرم
https://telegram.me/modafeaneharamnor
امام خامنه ای :
کار مادری که جوان خودش را ،دسته گل خودش را که با آن محبت مادرانه به ثمر رسانده به طرف میدان جنگ میفرستد ، از کار آن جوان اگر بزرگتر نباشد ،کوچکتر نیست ،این حرکت زنانه حرکت زینب گون در انقلاب ما بود.
یازینب
اجمل الامهات
امام خامنه ای:
اگر همسران جوانی که شوهران فداکار وجوانمردشان به میدانهای نبرد رفته بودند،به بهانه داشتن فرزندان خرد، زبان شکوه باز می کردند،باب شهادت ومجاهدت بسته می شد.شما به گردن این انقلاب واین کشور واین ملت وتاریخ ما حق دارید.
روایت فتح
@ravaayatefath
از جمله مهمترین و زیبا ترین خصلت ایشان نماز اول وقت بود که ایشان به این امر مهم خیلی اهمیت می دادند و در هرکجا و هر شرایطی این فریضه مهم را انجام می دادند و بعد از این امر مهم ولایی بودنشان بود و علاقمند بودند که هرگاه اسمی از ائمه اطهار می آمد ناخودآگاه شروع به اشک ریختن می کردند و همیشه می فرمودند که اگر می خواهید خدا و امام زمان (عج) از شما راضی باشند باید طوری باشند که این فرزند زهرا (س) خطاب به مقام عظمای ولایت دل شاد باشند. ایشان به مقام معظم رهبری ارادت خاصی داشتند و برای فرزندانش در مورد آقا صحبت های فراوانی می کردند ایشان در کمک کردن به دیگران توجه خاصی داشتند طوری که می گفتند اگر کسی کاری از دستش می آید باید برای دیگری انجام دهند به خانواده های شهدا ارادت خاصی داشتند و همیشه سعی می کردند در این برنامه ها شرکت نمایند که می فرمودند دیدار با خانواده های شهدا انسان را متحول می سازد ایشان علاقه زیادی به بچه های ارزشی انقلابی و مذهبی داشتند و با اشتیاق و علاقه زیادی وقت خود را برای بسیجیان جوان پایگاهشان می گذاشتند و تا حد توانشان به امورات آنان رسیدگی می کردند ایشان برای خانواده احترام خاصی قائل بودند و به فرزندانشان بسیار علاقه مند و با محبت بودند.
هدف از رفتن شهید عربی به سوریه ( به نقل از دوستان و همرزمان ) شهید عربی در گفته هایشان همیشه دفاع از اسلام و حرم اهل بیت را بیان می کردند. ایشان می گفتند که ما برای دفاع از اهل بیت همه ی سعی خود را می کنیم و تا پای جان ایستاده ایم ایشان برای اعزام به سوریه بسیار پا فشاری می کردند که مسئولین مخالف رفتن ایشان بودند چون فرمانده گردان به ماموریت سوریه رفته بودند در نبود فرمانده مسئولیت اداره گردان به ایشان محول می شد اما با اصرار فراوان با مساعد کردن زمینه توانست نظر مسئولین را جلب کند و موافقت آنان را بگیرد.
شهید عربی می فرمودند: ما برای فرد یا سرزمین و دیگر مسائل نمی جنگیم بلکه هدف اسلام و حریم اهل بیت و دفاع از مردم مظلوم سوریه بخصوص شیعیان گرفتار شده در محاصره چندین ساله است وقتی که متوجه شدند در منطقه حلب قرار است عملیاتی جهت آزاد سازی و شکستن محاصره دو شهرک مهم شیعه نشین نبل و الزهرا شود بسیار خوشحال شدند.
کانال شهدای مدافع حرم قم
https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT_T9it7MjzkJw
احمدرضا بیضائی
سال ۸۳ یا ۸۴ رفته بودم دیدن محمودرضا. توی دانشکده. مرتضی را اولین بار آنجا با محمودرضا و جمع باصفای پاسداران در حال آموزش نیروی قدس دیدم. موقع گرفتن عکس دسته جمعی نشست ردیف اول آن وسط. اما یکهو بلند شد و گفت: شش گوشه... شش گوشه... شش گوشه کو؟! رفت و پوستر بزرگی از تصویر ضریح مقدس امام حسین (ع) را آورد گرفت جلو جمع و عکس گرفتیم با مرتضی. و با شش گوشه.
بعد از شهادت محمودرضا آمد تبریز. آمد سر خاک محمودرضا نشست و بلند بلند گریه کرد. بعد بلند شد آمد کنار. حاج بهزاد اصرار میکرد یکی از بچهها حرف بزند. هیچکس حاضر نشد حرف بزند. کنار مرتضی ایستاده بودم. اصرار کردم حرف بزند. قبول نکرد. گفت: میشه کوثرو بگیری بیاری؟ گفتم: بله. رفتم کوثر را از مادر معززش گرفتم و آوردم دادم بغل مرتضی. یکی دو دقیقه کوثر را به حرف گرفت بعد دادش به من و شروع کرد مثل آدمهای حیران دور خودش چرخیدن و با گریه حرف زدن. گفت: خدا... داغ جدایی رو تحمل کنم یا داغ موندنو؟ گفتم کوثرو بغل کنم شاید آروم شم اما نشدم... و های های گریه کرد.
بعدا باهام تماس گرفت و یکی از لباسهای محمودرضا را یادگاری خواست. با شرمندگی گفتم چیزی از لباسهای محمودرضا دست من نیست. ولی گفتم که برایش گیر می آورم. دو سه بار تلفنی پیگیر لباسها شد. برایش نه نمیتوانستم بیاورم. هربار قول دادم برایش تهیه کنم. گرمکن ورزشی محمودرضا را میخواست و به یکی از عکسهایش اشاره میکرد که محمودرضا آن گرمکن را به تن داشت. نمىدانم چرا آنرا میخواست. قولش را داده بودم در هر حال. اما هیچوقت نشد. حالا منم که باید بروم و از لباسهای یادگاری مرتضی درخواست تبرکی بکنم. شهادتت مبارک برادر!
@ahmadreza_beyzai