شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۹۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۶
خرداد


تازه از محور آمده بود و قرار بود بیست‌و‌چهار ساعت استراحت کند که آمدند گفتند راننده‌ی تانک نداریم؛ محمدرضا بلند گفت: «من که نمردم، صبح باهاتون میام»!

نزدیکی‌های اذان صبح بود که بیدار شد و دعای عهد همیشگی‌اش را دست گرفت، نماز که خواندیم راه افتادیم و تا ظهر روی سر النصره آتش می‌ریختیم، دیگر مهمات تمام شده بود، درخواست مهمات کردیم. هنوز اذان ظهر را نگفته بودند که کمی عقب آمدیم تا مهمات را پر کنیم، محمدرضا بی‌قرار بود، مُدام با خودش «العجل یا صاحب الزمان(عج)» را تکرار می‌کرد. نماز خواندیم و کمی بعدش مهمات رسید.

 داشتیم گلوله‌گذاری تانک را تمام می‌کردیم که به لطف عوامل نفوذی لو رفتیم و با موشک کورنت هدف‌مان گرفتند، من متوجه موشک شدم و خودم را پرت کردم ، اما محمدرضا تا متوجه شود، به هوا بلند شد و به بدنه تانک خورد.

 وقتی به خودم آمدم که افتاده بودیم کنار دیوار و پای محمدرضا قطع شده بود، با این حال صدایش در نمی‌آمد، آمبولانس که آمد هنوز نفس می‌کشید، اما تا بیمارستان دوام نیاورد، سه بار یاحسین(ع) گفت و شهید شد...🌷🌷

رمیصا 

کانال خواهران مدافع حرم

http://8pic.ir/images/bf1tluyhthyyrbv6vre8.jpg 

https://telegram.me/molazemaneharam

  • دوستدار شهدا
۱۶
خرداد

سلام

ماڪه دل روزدیم به دریا

رفتیم

هرچی ڪه براخدانبود، دادیم به آب

شماچطور؟

امیرالمونین علیه السلام 

آگاه باشید که این دنیابراۍرسیدن به خودش

آفرید نشده

تصویرشهیدصدرزاده

کانال مدافعان حرم

@modafeaneharamnor

  • دوستدار شهدا
۱۶
خرداد

بکی از رزمنده‌های مدافع حرم،چند روز بعد از شهادت محمودرضا برایم تعریف کرد که محمودرضا در مناطق مختلف با مردم سوریه ارتباط می گرفت.

 یکبار در یکی از مناطق درگیری، متوجه چهار تا زن شدیم که مقابل یک خانه روی زمین نشسته بودند. 

یکی از رزمنده‌های سوری که همراه ما بود گفت اینها مشکوکند و شاید انتحاری باشند و همانجا یک رگبار جلوی پایشان بست که باعث ترس و وحشتشان شد. 

محمودرضا گفت: شاید هم نباشند. بگذارید با آنها صحبت کنیم. بعد رفت جلو و شروع کرد به زبان عربی با آنها صحبت کردن.

✌️خودش را معرفی کرد و به آنها گفت: نترسید، ما شیعه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب هستیم و شما در پناه مایید.

 وقتی اینرا گفت آرام شدند. 

بعد با آنها حرف زد و اعتمادشان را جلب کرد. بعد از آن بود که شروع به همکاری کردند و در آن حوالی محل تجمع تعدادی از تکفیری‌ها را هم در یک خانه نشان ما دادند. 

همان رزمنده مدافع حرم گفت محمودرضا حتی برای شناسایی از مردم منطقه استفاده می کرد. 

☝️یکبار یکی از اهالی منطقه را که اهل سنت هم بود برای شناسایی با خودش سوار ماشین کرد که ببرد.

 من اعتراض داشتم به این کارش و به او می گفتم که به اینها نمی شود اعتماد کرد.

اما محمودرضا جوری با مردم رفتار می کرد که آنها را جذب می کرد و بعد با همانها کار می کرد

شادی روح مدافع حرم شهید محمود رضا بیضایی صلوات 🕊🌹

امید به گوشه چشمی یازهرا

✌️ @ravaayatefath ‌ ‌

  • دوستدار شهدا
۱۶
خرداد

شهید عباس احمدی 

ولادت  1362  

شهادت 28 دیماه 1392 

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد می باشد.

 ڪاناڸ رسمے«شـ‌هداے فاطمیوڹ»

 @sh_fatemi

  • دوستدار شهدا
۱۶
خرداد

شهید سردار مقدم  

ولادت 1370

شهادت 3  آبان  1394

مزارش در گلزار شهدای بهشت زهرا قطعه 50 

ڪاناڸ رسمے«شـ‌هداے فاطمیوڹ»

@sh_fatemi

  • دوستدار شهدا
۱۶
خرداد

تحویل لباس هـای شهـید

      «سیدرضاطاهـر»

      به پدر و مادر بزرگوارشان

 هـنیئا لک یا شهـید الله

 شهـادت: حلب خان طومان

کانال مدافعان حرم

@modafeaneharamnor

  • دوستدار شهدا
۱۶
خرداد


 شهید متولد سال  59 و پسر بزرگ خانواده بودند. پدر ایشان اهل سادات محله لاهیجان و مادر گرامی ایشان اهل شهرستان لنگرود هستند. 

وی درباره  اخلاقیات این شهید مدافع حرم افزود: به  تقوا و احکام اسلامی و نماز اول وقت حساسیت ویژه ایی داشتند و از سن پانزده سالگی که به سن تکلیف رسیدند شروع به نوشتن وصیت نامه کردند. 

موقعی که شهید در مقطع راهنمایی بودند روزه می گرفتند و حتی یکبار به خاطر ضعف جسمانی حالشان بهم خورد و به خانه ایشان را آوردند.

برادر شهید درباره نحوه ازدواج و آشنایی ایشان با همسر خود گفت: پدر خانم ایشان هم محلی پدر ما بودند و با هم آشنا شدند و برای خواستگاری به خانه ها آن ها رفتند. 

شهید از زمان عقد درباره شهادت خود و ضعیت کاریشان می گفتند و حتی دست نوشته هایی را به هم همسر خود دادند و همیشه تاکید می کردند که به ماندن من عادت نکنید. 

شهید وقت آزاد خود را به تحصیل  می پرداختند و تا کارشناسی ارشد علوم سیاسی تحصیل کردند و باقی وقت آزاد خود را با خانواده می گذراندند.

برادر شهید  در ادامه گفت: ایشان سه فرزند به نام زهرا که ششم ابتدایی ،زینب پیش دبستانی، رقیه یک سال و سه ماه دارند که به آموزش تعلیماتی دینی و تربیتی  برای فرزندان خود اهمیت خاصی می دادند.

از خصوصیات شهید می توان به بصیرت خاص سیاسی اشاره کردند که اکثر کسانی که سوال و شبهه ایی داشتند از ایشان می پرسیدند و شهید هم سعی می کردند وقت کافی را برای شفاف سازی شبهات صرف کنند.

برادر شهید مدافع حرم شهید سید احسان میرسیار در ارتباط با نحوه اعزام شهید به سوریه گفت: یک گروه قرار بود از لشکر محمد  رسول الله اعزام بشود وقتی شهید متوجه شدند بسیار تکاپو کردند تا بتوانند اعزام بشوند و در نهایت در گروه دوم ثبت نام کردند. اما با توجه به اینکه یک نفر از گروه اول انصراف داد ایشان توانستند با گروه اول به سوریه اعزام بشوند. 

ایشان دو اعزام به سوریه داشتند که  دراعزام اول در اربعین حسینی برگشتند که از دو ناحیه ترکش خوردند و جانباز شدند و در دومین اعزام خود شهید شدند.

وی در درباره آخرین دیدار خود با شهید گفت: آخرین دیدار ما قبل از اعزام دوم در دی ماه سال 94 ا بود که برای بدرقه ایشان به فرودگاه رفتم. 

برادر شهید مدافع حرم درباره خبر شهادت شهید گفت: اولین سه شنبه بعد تعطیلات بود که مسوولین لشکر 27 محمد رسول الله خبر شهادت ایشان را به ما دادند و گفتند: ایشان مفقود الجسد هستند. بعد از آخرین مکالمه ایشان با بی سیم تقریبا 16 دقیقه بعد بی سیم دست دشمن بود. 

برادر شهید در ارتباط علت درخواست شهید برای دفن در سادات محله لاهیجان گفت :محل دفن خود را سادات محله لاهیجان انتخاب کردند چون عمو شهیدمان در این مکان دفن شدند و در دوره نوجوانی و جوانی ما عموی خود را الگو خود قرار داده بودیم و علاقه خاصی به ایشان داشتیم.

کانال شهید سید احسان میرسیار

@shahid_mirsayar

کانال شهید بیضایی

  • دوستدار شهدا
۱۶
خرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

          یا رب مپسند ، مست و حیران باشم                               یاران بروند و من پریشان باشم  

         آنها همه فدائیان زینب هستند                                       حیف است که من فدایی دنیا باشم 

شهید علی اکبر عربی در تاریخ 3/4/ 1355 در روستای سرکوبه از روستاهای شهرستان خمین در استان مرکزی در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشودند ایشان دوره ی ابتدایی و راهنمایی خود را در همان روستا در کنار خانواده اش به پایان رساندند و برای ادامه تحصیل به شهرستان خمین  رفتند و مدرک فنی خود را در آنجا گرفتند در سال 1372 به جای خدمت مقدس سربازی وارد سپاه شدند و دوره ی آموزشی خود را در همدان شروع کردند و بعد از آموزش های لازم به طور رسمی در سپاه خمین مشغول به کار شدند. در همان  روزها بعد از استخدام به منطقه کردستان (مهاباد ) رفتند و در درگیری با کوموله ها مشغول شدند ایشان سه سال در خمین بودند و بعد از آن به اراک رفتند که به مدت 4 سال هم آنجا مشغول به ادامه خدمت شدند و در سال 1385 بعد از ازدواج آغاز زندگیشان را در قم شروع کردند و ثمره این ازدواج 3فرزند بود. و بعد از عزیمت به قم شروع به ادامه تحصیل نمودند و همزمان با ادامه تحصیل در سال 1386 در مسجد مقدس جمکران به عنوان خادم افتخاری مشغول شدند و در سال 1390 در حرم حضرت معصومه سلام ا... علیها (و در صحن صاحب الزمان (عج) ) به عنوان خادم افتخاری پذیرفته و مشغول به خدمت شدند، که این هم برگ زرینی از افتخارات ایشان می باشد از بدو ورودشان به قم ابتدا در دفتر فرماندهی لشکر مشغول به خدمت شدند و در سال 1391 وارد گردان امام حسین (ع) شدند ایشان با وجود اینکه در آن زمان کمر درد شدیدی داشتند برایشان مقدور نبود کار سنگینی انجام دهند ولی در منطقه شمالغرب (سردشت) حضور پیدا کردند ایشان در اواخر علاوه بر جانشین گردان امام حسین (ع) همزمان فرماندهی گردان الی بیت المقدس و هم فرمانده پایگاه شهید زین الدین منطقه پردیسان را برعهده داشتند.

کانال شهدای مدافع حرم قم 

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT_T9it7MjzkJw

  • دوستدار شهدا
۱۶
خرداد


شهید سعید کمالی

بایدطوری زندگی کنیم که زمینه ساز ظهور آقا امام زمان باشیم.زن و زندگیمون ومهمونیهامون، حتی لباس پوشیدنمون..

اصلا ورد زبانش بود که زمینه ساز ظهور باشیم.

پیام شهید 

لاله های خاکی 

@Lale_haye_khaki

  • دوستدار شهدا
۱۶
خرداد


حماسه بانو: زینب خانم کی به دنیا اومد؟ خاطرات اون روزها رو برامون میگید.

همسر شهید: علی آقا بچه خیلی دوست داشتن. وقتی بهش گفتم احتمالا باردارم خیلی خوشحال شد. اونقدر که سریع رفتیم آزمایشگاه، بعدم گفت حق نداری بری نتیجه رو بگیری. خودم باید برم. عصر با جعبه شیرینی اومد خونه. دوران بارداری هم خیلی هوام رو داشت. مرتب از محل کار زنگ میزد که حالم رو بپرسه و سفارش کنه که کار سنگین نکنم و مراقب باشم. شبی هم که زینب میخواست متولد بشه آنقدر که علی اضطراب داشت، من نداشتم. دکتر توصیه کرده بود من زیاد راه برم. تمام شب علی کنار من راه میرفت. میخندیدم میگفتم تو دیگه چرا راه میری؟؟ مدام میگفت بریم بیمارستان. هرچی میگفتم الان زوده، دکتر گفته نیاید. قبول نمیکرد. میترسید اتفاقی بیفته. دیگه با اصرار اون رفتیم بیمارستان. پشت در بیمارستان هم آنقدر بی تابی میکرد که مادرشوهرم میگفت میترسم تا فاطمه زایمان کنه، علی از دست بره.(خنده)

حماسه بانو: واقعا؟! چه محبت و توجه عمیقی..اسم زینب رو چطور انتخاب کردید؟

همسر شهید: برای اسمش هم علی‌ آقا گفتن چی‌ دوست داری بزاری؟ من گفتم چون من فاطمه هستم شما هم علی‌ آقا اگه دختر شد دوست دارم بذارم زینب. ایشون گفتن اگه پسر بود من انتخاب می‌کنم و اسمش رو میذارم حسن. دیگه دختر شد و اسمشم گذاشتیم زینب. با اومدن زینب زندگیمون شیرین‌تر شد، دخترا هم که میدونید خیلی‌ بابایی هستند. رابطه زینب با پدرش فوق العاده خوب بود. الان که زینب خاطرات پدرش رو مرور می‌کنه، هیچوقت یاد نداره پدرش سرش داد زده باشه یا مثلا دستی‌ بلند کرده باشه، واقعا در مرام علی‌ آقا نبود.هر چی‌ از ایشون دیدم جز اخلاق خوب، جز لبخند و نکات مثبت چیزی تو وجودشون نبود.

حماسه بانو: در تربیت فرزند، شیوه تون چی بود؟

همسرشهید: علی همیشه میگفت:سعی کنیم محیطی فراهم کنیم که بچه در اون به آرامش برسه. مثلا بلند صحبت نکنیم. یا مشکلات رو جلوی اون مطرح نکنیم. وقتی‌ از سر کار میومد می‌گفتم ببین دخترت چقدر اذیت می‌کنه. علی میگفت درسته که بچه هست ولی بذار بشینه باهاش قشنگ صحبت کنیم. اصلا داد و تنبیه رو درست نمیدونست. مینشست باهاش حرف میزد مثل یه آدم بزرگ. براش مسائل رو توضیح میداد. ازش میخواست اصلا گریه نکنه و بدون گریه خواسته ش رو بگه. باهاش آروم صحبت میکرد و میگفت بهش که فلان کارت اشتباهه . اگه چیزی میخوای آروم وقشنگ بیان کن.. تو به حرف بزرگترت گوش بده. من هرچی بخوای برات میگیرم. همیشه میگفت: دوست دارم بهترین و شیکترین لباسها رو بپوشه. باهاش بازی می کرد. رابطه ش خیلی خوب بود. به بچه شخصیت میداد و بهش احترام میگذاشت. سعی میکرد بهش انرژی مثبت بده و سرکوبش نکنه. و همیشه تشویقش میکرد. و با احترام با بچه رفتار میکرد.

حماسه بانو: این خیلی مهمه. بچه هایی که در کودکی اعتماد بنفس و شخصیتشون درست شکل بگیره، از خیلی از انحرافات وخطاها درامانند. واقعا عالی بود. خب در آموزش مسائل دینی چطور عمل می کردید؟

همسر شهید: مسائل رو براش توضیح میداد و روشنش میکرد. در مراسم مذهبی میبردیمش. از کوچیکی گمونم، 4 سالگیش، مادرم براش چادر دوخت و سرش میکردم. علی خیلی خوشش میومد. دست زینب رو میگرفت و میبرد بیرون. میگفت دختر باید از بچگی با حجب و حیا بار بیاد..

ادامه دارد

سبک زندگی شهدا

حماسه بانو

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYYcpyMQs_Km0g

لینک عضویت در کانال خواهران مدافع حرم 

http://8pic.ir/images/fhxx26x8suo5e5tku0fb.jpg

تصویر زینب خانم، دختر شهید علی منیعات

  • دوستدار شهدا