شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۳۰۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۷
تیر

بِــــسْمِــ. رَبِّــــ. شُـهَــداٰ و الصِّـدّیقین...

شہید سیدشریف موسوے

محل شہادت :تدمر

زمان شہادت :شب اول قدر

اولین شہید روستای خورین ورامین

اَللهُمَّـ صَلِّ عَلی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْـ بِحَقْ زِیْنَبْــ کُبْــــــریٰ (س)

ڪاناڸ رسمے«شــ‌هداے فاطمیوڹ»

 @Sh_fatemi

  • دوستدار شهدا
۱۷
تیر

بسم الرب الشهدا

هنوزهم کسانی هستند که بوی باروت را بر بوی عطر ترجیح میدهند

دیدم کسانی را که از سیم خاردارنفس گذشتند تا از حق الیقین به عین الیقین برسند‌

نمرده اند کسانی که برای دیدن روی حسین علیه السلام مرگ را به بازی می گیرند.

و مگرنه آنکه شهدا را آفریده اند تا اشکهایمان برای حسین علیه السلام جاری شود 

آری شهدا واسطه هستند بین ما و آنچه من و تو نمی بینیم .

بنده به وضوح می بینم که تنها شهدا هستند که شهید می شوندوما قبرستان نشینان عادات سخیف،تنها از شهادت نامی شنیده ایم        

پس ای شهید ای آنکه در کنارمولایمان حسین در خلدبرین به ما خاکی ها تبسمی داری، دستی برآر و ما را از این منجلاب بیرون کش.

و اما اکنون از تو ای شهیدآغوش گرمت به یادم مانده و کلمات همیشگی ات وخاطراتی که دیگرتکرارنخواهدشد.

اما عاشق از رجزخواندن هایت به سرنی پی می برد

و عاقل از رشادت هایت در تدمر، حلب و ....متحیر می ماند

بنده به وضوح یافتم که تنها شهداهستندکه شهیدمی شوند

خداحافظ رفیق

دلونشته شهید حجت الاسلام محمدامین کریمیان برای دوست مدافع حرم شهیدش« شهید حجت الاسلام تمام_زاده »

کانال شهید حجت الاسلام محمد امین کریمیان

مدافع حرم حضرت زینب سلام الله

@shahidmohammad_amin_karimian

  • دوستدار شهدا
۱۷
تیر

‌‌ وقتی که وارد کلاس درس میشد از شهدا می گفت و همیشه یک جمله با سه نکته در بیانش داشت...

میگفت: 

نماز اول وقت..

احترام به پدر و مادر ...

پهلوان باشیم..

راستی حالا میفهمیم راز این کلمات در چیست.

پهلوان شدن یعنی چی...

میتوان آسمانی شد..

خیلی ساده ..

مثل  مهدی طهماسبی 

شادی روح همه شهدای مدافع حرم صلوات

مدافعان حرم

.me/modafeaneharamnor

  • دوستدار شهدا
۱۷
تیر


حضور سردار حاج حسین اسداللهی فرمانده لشکر ۲۷محمد رسول ا...(ص) و جمعی از همرزمان و مدافعان حریم اهل بیت(س) در منزل جاویدالاثر سید مهدی ذاکر حسینی.

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom

  • دوستدار شهدا
۱۷
تیر

شهید حمید احسانی

تاریخ ولادت :  24 تیر 1372

تاریخ شهادت :   19  آبان 1392

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد مقدس می باشد. 

لشکر فاطمیون

@sh_fatemi

  • دوستدار شهدا
۱۷
تیر

به گزارش گروه مقاومت جام نیوز، در قلب پایتخت در خیابان "بهشت" به مقصد معراج الشهدا مهمان شهید دیگری از شهدای مدافع حرم هستیم. ظهر است و نزدیک به اذان ظهر که منتظر دیدار با شهید می‌شویم. قرار بعد از برپایی نماز ظهر و عصر معین شده است. همه کسانی که از طریق شبکه های اجتماعی و رسانه ها از مراسم مطلع شده اند به معراج الشهدا آمدند. بانگ اذان در گوش حسینیه ی می پیچید و حاضران در صف اقامه نماز در کنار شهیدان غواص گمنامی که مدت هاست در دل حسینیه عاشقان قرار گرفته اند می ایستند.

این مراسم یک مهمان ویژه هم دارد. سردارباقرزاده فرمانده کمیته جست و جوی مفقودین  در جمع خانواده و بستگان شهید حضور دارد. بعد از نماز پدر، مادر، همسر، سه فرزند و بستگان نزدیک شهید با پیکر بی جان عزیزشان در گوشه ای از معراج دقایقی با پیکر خلوت می کنند. صدای گریه فضای معراج را پر کرده و همه حاضران را متاثر می کند. پیکر مطهر شهید "مهدی بیدی" حالا روی دست های مردم به سالن اصلی معراج منتقل می شود. همه به دور تابوت شهید حلقه می زنند. نوحه خوان مراسم روضه واع زینب با حسین(ع) را می‌خواند و به خواهران شهید که بی تابانه برادر را صدا می‌زنند از زینبی می گوید که برادر را عریان و به خون خفته در صحرای کربلا نظاره کرده.

ایلیا پسر کوچک شهید در بغل یکی از مردهای فامیل برای وداع با پدر کنار تابوت می رود، غزاله دختر شهید در بغل زن ها گریه می کند و پسر بزرگتر سر بر شانه جوانی دیگر در حال وداع با پدر است. چهره نورانی شهید او را در آرامشی ابدی نشان می دهد، خانواده، بستگان و دوستان سر بر روی صورت شهید می گذارند و با او وداع می کنند.

11 ماه تلاش شهید برای اعزام به سوریه به ثمر نشست و حالا "شهید مهدی بیدی" سربلندتر از همیشه در قامت شهید به جمع خانواده برگشته است. همسرش می گوید: " زمانی در دفاع مقدس رزمنده بود. همیشه وقتی فیلم های دفاع مقدس را از تلویزیون نشان می داد گریه می کرد و می گفت ما جا ماندیم، می گفت هر وقت دری باز شود من اولین نفر می روم. می گفتم خدا را شکر دیگر ایران جنگ نمی شود که تو اولین نفر باشی، از دنیا بی خبر که سوریه و عراق جنگ است. 11 ماه این در و آن در زد تا توانست برود. شنبه اول ماه رمضان خانه یکی از بستگان مهمانی دعوت بودیم وقتی آمد دیدم چشمانش قرمز است، فقط گفت سریع به خانه برویم. بعد از شام دیگر نمی توانست بنشیند، رفتیم خانه، ساکی که از زمستان برای رفتن جمع کرده بود را برداشت. کمی خشکبار را به اصرار من توی کیفش گذاشت. نماز شبش را خواند صبح سحری خورد، ساعت 6 یک روبوسی ساده با بچه ها کرد از زیر قرآن ردش کردیم و رفت."

حضرت زینب(س) به خوابش آمد/ فرزند من بالاتر از ائمه نیست

مادر کنار باقی زن های فامیل نشسته است. عکس پسرش را در آغوش می گیرد و به چهره فرزندش در تصویر خیره می شود و اشاره می کند این پسرم پاره ی تنم بود، عزیز دلم بود: " خیلی بچه خوبی بود، هر چقدر از 

خوبی اش بگویم کم گفتم، به پدر مادرش توجه داشت. بسیار کارگشا بود، به هرکسی می توانست کمک می کرد به روستا که می آمد کار همه را انجام می داد، کولر درست می کرد لوله کشی می کرد. ما گفتیم به سوریه نرو ولی گفت حضرت رقیه به خوابم آمده گفته است بیا، قربان حضرت رقیه بشوم ما بالاتر از ائمه که نیستیم."

تا نام حضرت زینب(س) می آید مادر کمی آرامتر می‌شود و ادامه می‌دهد: "روز قبل از شهادت با او صحبت کردم. گفتم برایت آلبالو و گیلاس فرستادم نمی دانستم به سوریه رفته. یک سال است که تلاش می کند به سوریه برود. در دفاع مقدس هم حضور داشت کلاس اول راهنمایی بود که به جبهه رفت هر وقت برمی گشت لباس هایش تماما خاکی بود. حالا هم که شهید شده راضی ام به رضای خدا می گویم همنشین دوازه امام باشی. شیرم حلالت باد و ما را حلال کن."

غزل تنها دختر خانواده با عکس پدر در آغوش کنار مادربزرگ می نشیند. مادر تا نوه اش را می بیند داغ دلش تازه می شود. به دخترک نگاهی می اندازد و و گریه را از سر می گیرد. غزل می گوید: "از همه بچه هایش من را بیشتر دوست داشت چون تنها دخترش بودم. همیشه می گفت نماز بخوان و حجابت را رعایت کن تا ازت راضی باشم من هم به حرف پدر گوش کردم. ما گفتیم نرو ولی گفت حضرت زینب(س) من را طلبیده باید بروم. رفته بود که با داعش بجنگد. می گفت داعشی ها خیلی بد هستند تعریف می کرد چطوری می جنگند. از دوستان شهیدش برایمان تعریف می کرد از بچه های سوری می گفت که در سوریه آواره هستند ما باید برایشان دعا کنیم که از شر داعش خلاص شوند."

 خوش به حالت پدر، کاش من را هم می بردی

پسر بزرگ شهید 17 ساله است. علی در نبود پدر باید از این به بعد مرد خانه شود. آخرین سفارش های پدر را به یاد می آورد که گفته بود مواظب بچه ها باشد. علی می گوید: "پدرم مهربان بود. این اواخر برای رفتن دل تو دلش نبود، سفارش کرد که فقط مواظب بچه ها باشم. من می روم دیگر برنمی گردم. حدود یک هفته در سوریه ماند که شهید شد. می گفت وظیفه ی ما است که برویم. فقط توی این لشکرها دنبال کانالی می گشت که به سوریه برود. ما مخالف بودیم ولی وقتی دیدیم عاشق رفتن است نتوانستیم چیزی بگوییم. یک بار تماس گرفت و گفت در حلب هستم و بعد خبر شهادتش رسید. قناصه زن از پشت به سرش می زند. الان که شهید شده می گویم خوش به حالت کاش من را هم می بردی."

حالا که پسرم شهید شد خدارا شکر می کنم

ایلیا پسر دیگر کوچکتر از آن است که پدر را توصیف کند اما بغض در گلویش را فرو می دهد و کنار برادر می نشیند. خواهر و برادرها در نزدیکی تابوت پدر کنار هم نشسته اند و چند نفری از حاضران به دورشان حلقه زده اند تا از شهید بشنوند. بعد از وداع عمومی حالا خانواده در اتاقی دیگر با عزیز خود خلوت می کنند تا حرف های ناگفته شان را بگویند.

پدر شهید روی صندلی نشسته است و برادرها دور او را گرفته اند. زیر لب می گوید این گل پر پر هدیه به رهبر. تا از او می خواهیم درباره پسرش صحبت کند گریه اش می گیرد و می گوید: "خیلی پسر مهربانی بود. باوفا و نماز خوان بود. پسرم فدای رهبر شد. خدا عاقبتش را به خیر کرد انشالله با امام حسین(ع) محشور شود. 

پسرم عاشق بود. سال 66 هشت ماه در جبهه حضور داشت. زمانی که پیکر صد شهید را به سبزوار آوردند رفتم شهدا را نگاه کردم دیدم پسرم بین آن ها نیست خدارا شکر کردم حالا هم که رفت شهید شد خدارا شکر می کنم."

همسر شهید بیدی با صدای گرفته و لرزان از نزدیک به 20 سال زندگی با شهید و حاصل آن سه فرزندی می گوید که امروز با از دست دادن شوهر تنها داراییش هستند. همسر شهید می گوید: " سال 74 ازدواج کردیم کارش 

لوله کشی ساختمان بود. آقای ما خیلی خواب می دیدید. یکبار یکی از شهدای مدافع حرم را در تلویزیون نشان 

می داد دیدم همسرم از جا بلند شد گفتم چی شد دوباره؟ ما خیلی باهم شوخی می کردیم. گفت می خواهم بروم اعزام. گفتم اعزام کجا؟ گفت سوریه. گفتم اقا مهدی ول کنید حوصله دارید؟! گفت نه من باید بروم، شب خواب دیدم بی بی زینب(س) گفته در باز شده، بیا. خواب هایش خیلی صحت داشت هر وقت برای بچه ها خواب می دید امکان نداشت همان اتفاق نیوفتد."

همیشه آخرین ها به خوبی در یاد و ذهن می مانند. همسر شهید نیز از آخرین صحبتش با شهید بیدی می گوید و تعریف می کند: "دوشنبه تماس گرفته بود که ما خانه نبودیم پیغام گذاشته بود سلام، من خوبم، حلب هستم. شب دوباره تماس گرفت و با من صحبت کرد و گفت ببین الان اینجا 30 نفر کنارم هستند میخواهم بگویم دوستت دارم. دیگر زنگ نزد تا دیروز که همه الا من خبر داشتند. شهید شده. من به هیچ کس نگفتم آقا مهدی به سوریه رفته گفتم چند روزی برویم سبزوار بچه ها تفریح کنند بعد به بقیه خبر بدهیم که دیدم همه با ما تماس می گیرند و پسرم از کانال های تلگرامی باخبر شد که شهادت آقای بیدی صحت دارد، خوش به سعادتش لیاقتش بود انشالله مارا هم شفاعت کند."


 


  • دوستدار شهدا
۱۷
تیر

ارسال توسط اهالی شهر: کودکان شهرهای الفوعه وکفریاکه توسط تروریستها محاصره هستند درروزعید سعیدفطر

@modafeaneqom  

کانال شهدای مدافع حرم قم 

فوعه و کفریا در محاصره

عید آمد

اما در چهره مردم شادی دیده نمیشود

@modafeaneqom  

کانال شهدای مدافع حرم قم 


  • دوستدار شهدا
۱۷
تیر

مادر عراقی که رخت دامادی فرزندش را در مراسم تشییعش در دست داشت

پسرش برای خرید عروسی به مرکز هادی رفته بود که با انفجار بمب داعش به شهادت رسید.

@modafeaneqom  خادم

شهدای مدافع حرم قم



  • دوستدار شهدا
۱۷
تیر

امروز.... 

جای خالی ات... 

از همیشه خالی تر است...

آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۱۷
تیر

 

دوری زخانه،روزه دار پر ڪشیدند

شیران در مرز ،خطر در بر ڪشیدند

آنان بخون غلطیده اند در عید رفتند

عشق را خونین با نقش دیگر ڪشیدند

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom


  • دوستدار شهدا