شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۲۳۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۰۸
مهر


راوی: ابوالفضل شالیکار (فرزند شهید)

 بی طاقتی مادر را می بینم، وقت و بی وقت، روزو شب. یک بار پرسیدم: «مادر چرا گریه می کنی؟».

گفت: ««از دوری پدرت، دلم برایش تنگ شده».

گفتم: «مادر تو که می گفتی بابا رفته پیش خدا. اگه اینطوره که دیگه ناراحتی نداره!».

ـ دست خودم نیست، گریه هام از سرِ دلتنگیه!

گفتم: «مادر، سیبی که رسیده باشه چیده می شه، اگه چیده نشه، خود به خود خراب می شه».

مادر گفت: ««حرف هات چقدر عجیبه، این ها رو از کجا یاد گرفتی؟».

گفتم: «بابا محمّد!».

مادر راست می گفت. این حرف ها به من نمی آمد. چون من تازه 10 ساله شدم.

برگرفته از کتابِ خداحافظ دنیا

خاطرات شهیدمدافع حرم حاج محمدشالیکار

بیسیم چی

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۰۸
مهر



"خاطره ای که ابوعلی چندین بار برایم تعریف کرد":

 یکبار یکی از رزمنده ها پسرش را که سن و سال کمى داشت همراه خود به منطقه آورده بود. پدر همیشه خواهش میکرد که پسرش را به عملیات نبریم و عقب بماند. یک روز پسر خیلی اصرار کرد تا او را با خود به خط ببریم. ما هم یعنی من و سید ابراهیم قول دادیم تا پدر را راضی کنیم. طبق قولی که داده بودیم وقتی پدر آمد، او را کناری کشیدیم و کلی با او حرف زدیم و به اصطلاح من و سید دوره اش کردیم. از علی اکبرِ امام حسین (ع) گفتیم. یعنى آن قدر برایش از علی اکبرِ امام حسین (ع) گفتیم تا او بالاخره راضی شد. گفتیم: "امام حسین (ع) على اکبرش رو فرستاد. تو نمى خواى پسرت رو بفرستى؟"

منطقه هواى خیلى گرمى داشت. فرداى آن روز، با ماشین شربتی که آماده کرده بودیم تا برای بچه های خط ببریم پسر را همراه خودمان بردیم. 

سیستم صوت ماشین هم بلند می خواند. ماشین در میان بچه ها ایستاد و رزمنده های خسته که تازه از عملیات آمده بودند دور ماشین جمع شدند تا شربت بخورند. پسر در حال ریختن شربت بود که ناگهان از سمت دشمن خمپاره ای نزدیک ما خورد و دوباره یکی دیگر. نزدیک ماشین، ترکشی به کتف یک رزمنده اصابت کرد. طورى که، دستش را از کتف قطع کرد. خون شدیدى فوران میکرد. پسر که از دیدن معرکه شوکه شده بود و رنگ به رخسارش نمانده بود، زبانش بند آمد. دوستان میگفتند پدر هم از دور بهت زده، ما را تماشا میکرده. پسر را سوار بر ماشین کردیم و به پدر رسانیم. ماشین شربت کاملاً به خون رزمنده ها رنگین شده بود. خدا را شکر کردم که برای پسر اتفاقی نیفتاد.

  • دوستدار شهدا
۰۸
مهر

شهید سعید سامانلو در دی ماه سال 1360 در یک خانواده مذهبی در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود او فرزند اول خانواده بود که 7 ماه قبل، پدر و مادرش از روستای پریسپانج قزوین به قم هجرت کرده بودند تمام هستی پدر سعید کوچک اش بود که بیمار بود و بعد از تولد در بیمارستان بستری بود . نذر امام رضا می شود و شفا میابد

او از کودکی محبوب و مودب و کوشا با بازی گوشیهای کودکانه در خانواده رشد کرد سادگی، بی آلایشی، گذشت، خداپرستی و ولایت مداری از همان کودکی در او شکوفا بود و خودش این شکوفایی را کمک پروردگار و رهنمودهای پدر دلسوزش می دانست از همان کودکی مادر مهربانش او را در کلاس های قرآن ثبت نام کردد و او با علاقه و پشتکار قرآن و تفسیر را فرا گرفت از سن 12 سالگی به مسجد میرفت و مثل بزرگترها رفتار می کرد روزه می گرفت و اعمال عبادیش را انجام می داد.

در پایگاه بسیج محله نقش های کلیدی را می پذیرفت و مسولیت پذیری اش را به همه ثابت می کرد. کلاس های قرآن برگزار می کرد و در عزاداری ها نقش فعالی داشت او درس می خواند، ورزش می کرد و از رهنمودهای علما و بزرگان و شهدا در زندگی اش استفاده می کرد . از ویژگی های بارز او راستگویی و کسب رضای خدا در هر کاری بود.

در جوانی در رشته ریاضی (دبیرستان امام صادق) مشغول به تحصیل شد بسیار باهوش و علاقه مند به تحصیل بود فعالیت های سیاسی، مذهبی و فرهنگی او زبان زد همه بود. او انسانی بود که اخلاص در عمل داشت، خضوع و خشوعی در مقابل خدا و در برابر دلاور مردان بسیجی داشت از همان دوران جوانی به اردوهای جهادی برای کمک های ویژه می رفت و در آنجا لحظه ای از گره گشایی مشکلات و گرفتاری های مردم باز نمی ایستاد و دائما در اندیشه و عمل در حال خدمت به خلق الله بود او بعد از فارغ تحصیلی از دبیرستان در دانشگاه دلیجان رشته حسابداری پذیرفته شد و با خانواده مذهبی و ساداتی وصلت نمود که حاصل این ازدواج دو فرزند پسر به نام های علی و محمدحسین شد بسیار خانواده دوست و پایبند به زن و بچه بود  همچنین اهل مطالعه و کسب بینش بود، روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود بعد از مدتی که مشغول تحصیل در دانشگاه بود متوجه شد در دانشگاه امام حسین تهران، به عنوان افسر پذیرفته شده بنابراین تصمیم گرفت باقی مسیر زندگی اش را در این راه ادامه دهد و وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.

او در تمام مراحل زندگی اش موفقیت های چشمگیری داشت و رشادت های بی شماری از خود نشان داد

 رشادت های او در شمال غرب در برخورد با گروهک های مزدور ، فعالیت های او در خاموش کردن 

شورش های داخلی و رشادت هایش در سوریه و آزاد سازی دو شهر شیعه نشین (نبل و الزهرا) تحسین برانگیز است بنا به گفته خود شهید سعید سامانلو این پیروزی شهرهای شیعه نشین(نبل و الزهرا) با کمک خانم فاطمه زهرا (س) انجام شد و بلاخره در 16 بهمن سال 94 این سرگرد دلاور به همراه دوستانش شهید هاشمی و شهید زارع در شهر رتیان سوریه به لقا پروردگار شتافتند.

یادشان گرامی و راه شان پر رهرو باد..

شادی روح پاکش صلوات...

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا

  • دوستدار شهدا
۰۸
مهر

ای نفس گیرترین حادثه فصل خزان 

من به اسمت برسم ،سخت نبارم سخت است...

محمدقاسم دلبند 

شهید محمد رضا الوانی

مدافع حریم آل الله

بیسیم چی

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۰۸
مهر

بسم رب الشهداء والصدیقین 

اولین شهید مدافع حرم خانی آباد نو

ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺳﺠﺎﺩ ﺯﺑﺮﺟﺪﯼ ﺍﺯ ﺑﺴﯿﺠﯿﺎﻥ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺑﺴﯿﺞ ﮐﻤﯿﻞ، ﺣﻮﺯﻩ 345 ﺣﻀﺮﺕ

ﺟﻮﺍﺩﺍﻻﺋﻤﻪ ‏( ﻉ ‏) ﺩﺭ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺣﺮﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ‏( ﻉ ‏) ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ﺣﻠﺐ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺑﻪ ﻓﯿﺾ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﺎﺋﻞ

ﮔﺮﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻮﺳﺖ.

هدیه به روح شهداء و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات.....

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۰۷
مهر


تسبیح شهید امیر سیاوشی,مادر بزرگوار شهید  تسبیح را در اختیار خانه شهید قرار دادند.

امیر به شوخی جهت یادآوری رفقا به صراط مستقیم از این تسبیح استفاده میکرد(راوی پد شهید)

خــــــــادم الشـــــهداء

@khadem_shohda

  • دوستدار شهدا
۰۷
مهر


شهادتت مبارک فرمانده ...

شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی

فرمانده گردان نیرو مخصوص

تیپ ویژه  صابرین

دیروز در سوریه آسمانی شد.

خادم الشهدا

@khadem_shohda

  • دوستدار شهدا
۰۷
مهر


شهید حاج مرتضی در ایامی که برای شهدا کار فرهنگی می کرد مدام  در حین کار و با لبخند میگفت: کتاب بعدی شهید مرتضی مسیب زاده. 

حاج مرتضی با تمام وجود بدنبال شهادت میدوید و برایش این وصال شیرین ترین اتفاق بود.

 و واقعا برای رسیدن به هدفش تلاش میکرد. 

آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۰۷
مهر

سید از دوستش خواست که برای شهادتش دعا کند اما جواب شنید  فعلا این جبهه‌ها به تو نیاز دارد، دعا می‌کنم در سپاه حضرت حجت عجل الله فرجه و در رکاب «او» شهید شوی!

سید گفت: خدا سفره‌ای را پهن کرده که ببیند من و تو چقدر کاسبیم، وگرنه کار خدا زمین نمی‌ماند...

شهیدمصطفی صدرزاده(سیدابراهیم)

خادم الشهدا 

@khadem_shohda

  • دوستدار شهدا
۰۷
مهر

شهیدمدافع‌حرم حاج‌ حسین علیخانی 

ما در منزل یک اتاق کوچکی داشتیم من این اتاق را برای خودم برداشته بودم . شهید حسین منزل ما زیاد می آمد

گاهی شب هم میماند، من عکس شـــــهدا را به دیوار زده بودم یک شب با شهیدحسین نشسته بودیم دستش را بلند کرد گفت: یک روز عکس مرا آن وسط میزنی  خندیدم و گفتم : شاید من زودتر رفتم مقداری فکر کرد گفت : نه من زودتر میروم حالا بعداز ۱۷ سال علت فکرش  را فهمیدم ، آری او زودتر رفت چون زمینی نبود، مهمان زمین بود.

کانال‌شهیدحسین‌علیخانی  

@sardarhajhosseinalikhani 

شهادت ۱۶شهریور۹۵

بانکــ‌اطلاعات‌شهدای‌‌مدافـع‌حـــرمـ 

@Haram69

  • دوستدار شهدا