بسم الله ..
شاید داستانک !
یک
در به در و هر روز با موتور از این دفتر به اون دفتر میریم جهت اخذ ویزا ..
بین مسیر و توی شلوغی صدای باد بلند میگه:
. آقا یچیزی ..
- چی ..
. من امسال خیلی خوشحالم
- از چی
. اینکه امسال داداشم رو دارم میارم،
کربلا اولی میشه
اونم پیاده ..
- داداش منم کربلا اولی میشه
اونم پیاده !
. خدا رو شکر، واقعااا خوشحالم
ولی انصافا دعا کنیم سید الشهداء به کاروان کوچیکمون نگاه بندازِ ..
داداشامون کربلا اولیَن، دعاشون هم میگیره !
- گِمِه که ..
اسم کاروان امسال رو بذاریم « سید ابراهیم »
دو
توی مسیر حدودای عمود ۷۰۰ ، سعید رو میبینیم
یه کاروان جمع کرده بود از اهالی محلشون و آورده بود زیارت ...
خیلی هاشون زیارت اولی بودن ..
سه تایی در مورد برنامهای که بعد اربعین داریم صحبت میکنیم و ..
سه
رسیدیم کربلا ..
«هلا بالزوّار ..»
رفتیم گوشه ای
اشک امانش را برید ..
گذشت تا ..
چهار
. فلانی!
این کلیپو ببین ..
برای صبحه ، مراسم روضه و سینهزنی گرفتیم
عالی شد
جات خالی بود ..
اینو میبینی!!
شهید میشه اینقدر پاکه ..
- خیره! برنامه دارین ؟
. دقیق نمیدونم! ظاهرا نزدیکه ..
پنج
شب شد
شب همون صبحی که مراسم گرفته بودن..
ساعت دو و نیم نیمه شب ۲۷ خرداد ..
دوباره رفت زیارت ،
تنهایی ..
«هلا بزائر الحسین ..»
پ ن
«باز هم!»
زائرتان نیستم! از دور سلام ..
پن دو
امسال برای جامانده ها دعا کنید ..
زیاد ..
پ ن سه
شادی روح شهداء خاصه امین و سعید صلوات ..
شهید محمدامین کریمیان
(شیخ مرتضی)
شهید سعید بیاضیزاده
(شیخ احمد)
@kashkoul_nayeney
شهدای مدافع حرم قم
https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8asaRTEMLDAA