شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۳
فروردين


وصیت نامه اینجانب سید مجتبی حسینی فرزند سید حسن وصیت میکنم که برای فرج و سلامتی امام زمان عجه الله هر روز دعا کنید و فقط و فقط و فقط محبت اهل بیت علیه السلام الان در بالای قله هستیم فتح کردیم. یازهرا یا زینب.

این وصیت نامه در بالای قله ای مشرف به مرز ترکیه تحریر شده است که قله را فتح میکنند و سه نفر از اولین کسانی میباشند که پرچم فتح و پیروزی را بر بالای آن قله نصب میکنند و بعد از تثبیت به ارتش سوریه واگذار میکنند. با این شجاعت و شهامت ایشان از طرف رهبر فرزانه امام خامنه ای و سید نصرالله رهبر حزب الله جایزه ای دریافت مینمایند...

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 @fatemeuonafg313

 ڪانال رسمے فاطمیون

  • دوستدار شهدا
۱۳
فروردين


اللهم صل علی محمد(ص)وال محمد(ص)

حمد و سپاس بی کران برذات احدیت وباری تعالی که براین حقیر نعمت وجود بخشید و در برهه ای از این زمانه قرارداد که بتوان ذره ای دین به مکتب و اسلام و راه و آرمان ادا نمود.

سلام و صلوات همیشگی خداوندوپیامبران و ملائکه و همه خلایق برروح عظیم و بیکران پیامبر اعظم(ص) آن نجات بخش هستی.

سلام و صلوات خداوند بر وصی رسول(ص) ولی اعظم امیرالمومنین(ع) آن یگانه یار و همدم و و صی به حق نبی اکرم(ص) و سلام و صلوات خداوند بر دخترنبی، کوثرشریعت، فاطمه زهرا(س) آن شهیده ی راه ولایت و سلام و صلوات برفرزندان آن بزرگواران و ائمه برحق مظلوم.

و سلام و صلوات بر آخرین ذخیره الهی، امید مستضعفان بقیه‌الله الاعظم (روحی واروحنا فداه).

و سلام و صلوات و رحمتهای بی پایان الهی بر روح خمینی بت شکن آن بزرگ عارف راستین که جانی دوباره برعزت و عظمت اسلام جاری بخشید و تمامی شهیدان راه حق که بانثار خون گران بهای خویش مکتب تشیع و راه ولایت را جاودانه ساختند.

سلام و درود همیشگی بر رهبر عظیم الشان انقلاب فرمانده معظم کل قوا امام خامنه ای (دامت برکاته)آن یگانه پاسبان ورهبر وراهبر انقلاب آن سیدمظلوم که عزت، افتخار، توفیق و سلامتی روز افزون از ذات باری تعالی جهت آن مقام شامخ از درگاه الهی مسئلت دارم.

ان شا الله تاظهور دولت یار وقیام مهدی(عج).

خانواده عزیز، برادران و خواهران و مادر گرامی، شهادت نعمت بزرگی است که برهر کس عطا نمی شود. اگر این بنده ی سراپا تقصیر، توفیق آن شد، بدانید که راه حق وسیر تسلیم راه ولایت، همراه و ملازم بودن با آن، سعادت دنیوی و اخروی درپی آن خواهد بود.

در این مقطع زمانی که همگی استکبار و گردن کشان ستمگر کمر به همت تضعیف و تسلیم ساختن انقلاب و نظام اسلامی با تمامی شیوه های فرهنگی، تبلیغی، جنگ نرم و تسخیر کردن فکر و ذهن جوان ما دارند، همگی ما باید در فتنه ها از مسیر حق منحرف نشویم و چشم به چراغ بان و روشنای راه این مسیر، مقام عظمای ولایت باشیم.

همسر و فرزندعزیزم، حجاب آن یادگار فاطمی همیشه به یاد داشته باشیدو همگی بدانید که این حجاب فاطمی، مصونیت و رستگاری است.

مبینای عزیز، بابا به تو خیلی علاقه داردوهمیشه درذهن وخاطربابا خواهی ماند و شاهد رشد و پیشرفت تو در عرصه ی دینی مکتبی وانقلابی ودرس ومدرسه خواهم بود که ان شاالله به درجات بالای معنوی و علمی بروی و افتخاری برای اینجانب باشی.

همسر و فرزند و خانواده و مادر و خواهر و برادران و تمامی دوستان و همکاران بیایید از همدیگر بگذریم که خدا هم از مابگذرد و در حق هم حلالیت بخشیم که خداوند رحمتهای خودش را بر ما جاری سازد.

(ان شاءالله. دوستدار همیشگی شما مسلم نصر ۱۳۹۴/۰۷/۱۳

  • دوستدار شهدا
۱۳
فروردين

بسم رب الشهداء والصدیقین 

مدافع حرم حضرت زینب (س) پاسدار

« یـدالله تـرمیـمی » اعزامی گرگان ، سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

هـنیئا لک یا شهـید الله

@Bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۱۳
فروردين

‏‎بسم رب الشهـداء و الصدیقین

‏‎سه تن از رزمندگان لشکر عملیاتی ۱۹ فجر در دفاع از حریم آل الله در سوریه به شهادت رسیدند.

‏‎«شهید عبدالله خوشنود»

‏‎«شهید ابوذر فرح بخش»

‏‎شهید قدرت الله عبودی»

  • دوستدار شهدا
۰۹
فروردين

از شـام بلا شھیـد آوردند...

علیرضا یعقوبی

رزمنده دلاور لشکر فاطمیون اعزامی از شیراز به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.

  • دوستدار شهدا
۰۹
فروردين
آقا ابوالفضل دوربین را روشن کرد و گفت : خانم این عکس نگاه کن.گفت : ببین این شهید چقدر شبیه من هست.دوربین گرفتم و به عکس شهید نگاه کردم.به آقا ابوالفضل گفتم : واقعا شبیه هم هستید.به من گفت : این عکس را به کسی نشان نده.و این ماجرا را برای کسی تعریف نکن.گفتم : چشم...

گروه جهاد و حماسه-رجانیوز: از وقتی رفتی برای دلداری و همدردی جملاتی تکراری شنیده است....

" گذر زمان تا حدی آرامت می کند."...
" به خودت فرصت بده"....
" گذشت زمان صبورت می کند."...

به گزارش رجانیوز، شهید ابوالفضل راه چمنی متولد اسفند ماه 1364 و از 19 سالگی مربی تاکتیک در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران بود . همسر شهید راه چمنی امروز گذری کوتاه از همراهی اش با شهید و مروری بر خاطرات سالهای نو با هم بودنشان را برای ما بیان کرده اند.

همسر شهید : چند باری او را دیده بودم، در دوران دبیرستان و نوجوانی آرزویم رسیدن به او بود تا این که پدرم خبر داد که آقا ابوالفضل و خانواده اش به خواستگاری می آیند بعدها به من گفت که تا مدت ها مرا زیر نظر داشته است.

در روز خواستگاری از سختی های کار خود گفت واز من سوال کرد میتوانم این سختی ها را تحمل کنم؟ ولی من به دلیل علاقه به او و ایمان قلبی اش جواب مثبت دادم و با 14 سکه بهار آزادی و یک سفر کربلا به درخواست آقا ابوالفضل در خرداد ماه 1390 به عقد او درآمدم.

به شدت بر مسئله تبعیت از ولایت فقیه تعصب داشت، حافظ و قاری قرآن بود و نماز اول وقتش ترک نمی شد، او در کارهای خانه بسیار به من کمک می کرد و اعتقاد داشت این مسئله باعث ریزش گناهانم می شود، بسیار ساده زیست بود و به فقرا کمک می کرد، از سوی دیگر در رشته های ورزشی مانند غریق نجات، شنا، راپل ، صخره نوردی، چتربازی و جودو تبحر داشت.

آقا  ابوالفضل 8 بار به مدت 45 یا 2 ماه به سوریه رفت و همیشه سالگرد ازدواج و تولدهایمان در ماموریت بود، یک سال که در خانه بود تصمیم گرفتم برای او تولد بگیرم، که او به من گفت خانم شهدا قبل از رفتنشان کار خاصی انجام می دهند و یا اتفاق خاصی برایشان می افتد که تو هم برایم تولد گرفتی..... و من آنجا متوجه شدم که منظور او شهادت است، این آرزوی همیشگی اش بود، بنابراین برای سفر بعدی اش که اخرین سفرش بود خودم چمدانش را آماده و راهی اش کردم. شهیدان خلیلی و محمد خانی از دوستان ابوالفضل بودند تصریح کرد: شهادت دوستانش او را بسیاراز دوریشان اندوهگین می کرد، این اواخر در نمازهای شبش بسیار گریه می کرد و در قنوت هایش می خواند که "(الهم الرزقنی شهاده فی سبیلک...) "

" قرار بود برای سال تحویل سال۹۱ در کنار شهدا باشیم و به سفر جنوب برویم. این سفر ما به همراه چند تا از اعضای خانواده آقا ابوالفضل بود.اولین باری بود که سفر راهیان نور را تجربه میکردم.از قبل علاقه شدیدی به این سفر داشتم و توانستم آن را کنار آقا ابوالفضل تجربه کنم.ما در دوکوهه مسقر شدیم .فردا صبح قرار بود سال تحویل شود. حس خوبی بود در کنار شهدا و سال جدید را تجربه کردن. به رسم ادب بر روی خاک شلمچه با برهنه قدم بر میداشتیم.یادم هست آقا ابوالفضل دمپایی هاش رو درآورد و منم ازش تبعیت کردم.مدام حرکات و رفتارش در کنار شهدا من را جلب خودش میکرد .متواضع قدم برمیداشت و سرش هم پایین بود

نگاهش که میکردم انگار در حین پایین بودن سرش داشت به یک چیزی فکر میکرد.احساس میکردم از شهدا کمک میخواهد برای یاری کردنش در راهشان... نوبت به معراج الشهدا رسید.وارد که شدیم اسفند برای ورود زائر ها دود کرده بودند.کمی که جلو رفتیم شربت آبلیمو صلواتی میدادند. آقا ابوالفضل گفت :  بیا اینجا شربت شهادت میدهند برویم بگیریم .از روی مزاح گفتم : نخوری، اگه بخوری شهید میشوی.گفت : تازه برای تو هم میخواهم بگیرم.دوربین دستم بود.و از مناطق جنوب عکس یادگاری میگرفتم.آنجا هم سریع در حالی که داشت لیوان های شربت را برمیداشت که بیاورد و دوتایی بخوریم ازش عکس گرفتم.بعد از اینکه شربت خوردیم دوربین دادم به آقا ابوالفضل و از هم جدا شدیم.

یادم هست مداحی گذاشته بودند . رفتیم سمت مکانی که شهدای تازه تفحص شده ی داخل کفن را چیده بودند که زیارتشان کنیم.چشمم که به شهدا افتاد خیلی گریه کردم.از کفن کردنشان معلوم بود که چیزی جز استخوان از پبکر پاکشان نمانده بوده .

زیارتمان که تمام شد و آمدیم بیرون آقا ابوالفضل منتظر بود چشمم که به صورتش افتاد دیدم که خیلی گریه کرده بوده و سعی میکرد نگاهش را پنهان کند که متوجه نشوم گریه کرده.در اتوبوس که نشستیم عکس هایی که از داخل معراج گرفته بود را به من نشان داد... مقصد بعدی شلمچه بود.از محل اتوبوس ها تا مزار شهدا فاصله ی زیادی بود ابتدای ورودی همگی کفش ها را درآوردیم و در مسیری که خون هزاران شهید ریخته شده بود قدم برداشتیم.وارد محل دفن شهدا که رسیدیم نماز زیارتی خواندیم و منتظر شدیم که آقایان از کنار مزار شهدا کنار بروند و ما هم زیارت کنیم.

ساعت جمع شدن کنار اتوبوس اعلام شده بود وقتی امدیم بیرون و کنار اتوبوس منتظر آقا ابوالفضل شدم .هنوز کمی تا زمانی که اعلام شده بود مانده بود.وقتی آقا ابوالفضل آمد و همگی به اتفاق خواهر های ایشان و بچه هایشان رفتیم و در اتوبوس نشستیم اتوبوس حرکت کرد آقا ابوالفضل دوربین را روشن کرد و گفت : خانم این عکس نگاه کن.گفت : ببین این شهید چقدر شبیه من هست.دوربین گرفتم و به عکس شهید نگاه کردم.به آقا ابوالفضل گفتم : واقعا شبیه هم هستید.به من گفت : این عکس را به کسی نشان نده.و این ماجرا را برای کسی تعریف نکن.گفتم : چشم...

گذشت تا چند روز بعد شهادت آقا ابوالفضل که خانه پدر آقا ابوالفضل با بقیه خواهر ها و برادرانش جمع بودیم و مشغول نگاه کردن عکس ها و کلیپ های آقا ابوالفضل بودیم.یاد عکس و آن شهید و شباهت آقا ابوالفضل به اون شهید افتادم. عکس را پیدا کردم و به خواهر آقا ابوالفضل نشان دادم و گفتم : میدانی این کیه؟؟

گفت : معلومه ابوالفضله دیگه.

گفتم: نه آقا ابوالفضل نیست و داستان جنوب را برایش تعریف کردم.

شهیدی که آقا ابوالفضل بهش شباهت داشت شهید حجت الله رحیمی خادم الشهدای راهیان نور بود و جالب اینکه وقتی آقا ابوالفضل چنین شباهت را دیده بود و از عکس شهید رحیمی عکس گرفته بود چیزی کمتر از یک ماه از شهادت شهید رحیمی می گذشت."

آقا ابوالفضل 11 اسفند ماه به سوریه رفت و تحویل سال با من تماس گرفت، در ایام عید که به من زنگ می زد از او پرسیدم : شما هم آنجا عید دیدنی رفتید که گفت : بله کلی هم از داعشی ها پذیرایی کردیم، سه روز قبل از شهادتش نیز با من تماس گرفت و به او گفتم : دلم برایت تنگ شده و آقا ابوالفضل با مهربانی پاسخ داد که خانم تو در قدم هایی که من برمی دارم شریک هستی من جواب دادم که نمی توانی این بار به جای 45 روز 40 روز بمانی و زود برگردی که گفت : امکانش نیست اینجا کار زیاد است. فرودین ماه 1395 بر اثر ترکش خمپاره در العیس جنوب غرب حلب به فیض شهادت نائل آمد.


  • دوستدار شهدا
۰۹
فروردين


مهدیه رجایی فر در گفتگو با خبرنگار شبکه ۱سیما:

سال جدید برای من در کنار شهدا تحویل شد

تا به یاد مظلومیت پدرم و دیگر شهدای خانطومان و دفاع مقدس درس ایستادگی بیاموزم...

هویزه

 @Fatehan25 

  • دوستدار شهدا
۰۹
فروردين

گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: از وقتی رفته برای دلداری و همدردی جملاتی تکراری شنیده است... "گذر زمان تا حدی آرامت می کند"... "به خودت فرصت بده"... "گذشت زمان صبورت می کند"...

همسر شهید پورهنگ: محمد آقا با برادرم دوست بود و با هم هیئت می‌رفتند. خانواده او چند باری مرا دیده بودند. خیلی تمایل داشتند وصلتی صورت بگیرد. اما چون فاصله سنی‌من و محمد آقا زیاد بود قبول نمی‌کردم، من متولد مرداد 67 و محمد آقا شهریور 56. محمد آقا در سفری که به کربلا داشته در حرم حضرت عباس(ع) متوسل به این بزرگوار شده و از ایشان همسر مؤمن و محب اهل‌بیت(ع) را می‌خواهد. همزمان با این موضوع برادرم یک بار دیگر این موضوع را به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم. نمی‌دانم چه شد که موافقت کردم که بیاید. از امام حسین(ع) هم خواستم هرچه خیر و صلاح است پیش روی من بگذارد. وقتی محمد آقا به خواستگاری‌ام آمد تازه از کربلا برگشته بود، ابتدای  صحبت‌های‌مان یک روایت برایم گفت: « نجات و رستگاری در راستگویی است.» تا این حرف را شنیدم و اندکی دلهره را هم که داشتم برطرف شد. گفت من خواب دیده‌ام که خدا به من 2دختر دوقلو می‌بخشد و همسری خوب و مهربان دارم، ولی همه این چیزها را می‌گذارم و شهادت در راه خدا را انتخاب می‌کنم. خواب‌های محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود، ولی او در خواب دیده بود موقع شهادتش دخترانش بزرگ هستند. محمد آقا در همان جلسه اول خواستگاری هر چه در دل داشت را برایم گفت. محمد آقا شرایط مالی خوبی نداشت، طلبه بود، اما ایمان و اعتقاداتش برایم مهم‌تر از هر چیز دیگری بود. درباره ملاک‌ها و معیارهایش گفت: «شاید با من زندگی راحتی نداشته باشی و من در راه امام حسین(ع) فرش زیر پایم را هم می‌فروشم.» وقتی صحبت‌های محمدآقا تمام شد گویا من نیمۀ گم شده‌ام را پیدا کردم. مهریه با 14 سکه، و من 14 سکه‌ام را به محمدآقا بخشیدم. دو ماه بعد روز 17 ربیع الاول برادر محمدآقا که روحانی هستند، در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) خطبه عقدمان را جاری کردند. دوست نداشتم مهریه‌ام بیشتر باشد. اولین سالی که در کنار هم بودیم سال 90، بعد از سال تحویل با هم به گلزار شهدا رفتیم. سر مزار شهدا و برادر شهیدش رفتیم. می‌خواستیم سال جدیدمان رنگ شهدا بگیرد و اولین بازدید عیدمان هم از شهدا باشد. زندگی‌مان گره خورده با شهدا باشد.

سال 92 می‌خواستیم اولین سال زندگی مشترک‌مان را شروع کنیم. تصمیم گرفته بودیم که یک مراسم ماندگار و متفاوت داشته باشیم. می‌خواستیم جشن ازدواج‌مان با بقیه فرق داشته باشد. بلیت مشهد گرفتیم و رفتیم زیارت امام رضا(ع). دوستان و آشنایان را با یک پیامک به عروسی‌مان دعوت کردیم. سال تحویل در کنار امام رضا(ع) بودیم. حدوداً ولادت حضرت زینب بود. سال تحویل و جشن شروع زندگی‌مان یکی شد. آن هم یک جشن باشکوه در کنار هزاران  زائر...

عید 95همسرم خیلی تلاش کرد پیش ما باشد، ولی مرخصی‌اش درست نشد. یک هفته بعد از عید آمد، اما حسابی جبران کرد. هم دید و بازدید رفتیم و هم مهمان داشتیم و هم به سفر رفتیم. خاطره عید را برای‌مان شیرین کرد.

حالا امسال عید 96؛ جای خالی‌اش... یادش... خاطره‌های شیرینش... و یک مزار پاک...


  

 


  • دوستدار شهدا
۰۹
فروردين


شهید مدافع حرم رضا کریمی از لشڪر فاطمیون 

فرزند:غلام رضا

سمت:فرماندهی تخریب

ولادت:1372

شهادت ۹۵/۱۱/۱۶ 

محل شهادت: حلب خناصر

 @molazemanharam69

  • دوستدار شهدا
۰۹
فروردين
قبل از تحویل سال قرآن می‌خواند و بعد قرآن را دست من می‌داد تا من هم بخوانم. بعد از سال تحویل تلفن را بر می‌داشت و به مادرش زنگ می‌زد و تبریک می‌گفت. به پدر و مادر من هم زنگ می‌زد، بعد شروع می‌کرد برنامه‌ریزی که کجاها باید برویم. معمولاً اول خانه پدر ایشان، بعد هم خانه مادر من و سایر اقوام. تمام آن چند روزی که برای عید خانه بود را سعی می‌کرد به من و بچه‌ها خوش بگذرد، مسافرت، تفریح، رستوران.
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: از وقتی رفته برای دلداری و همدردی جملاتی تکراری شنیده است... "گذر زمان تا حدی آرامت می کند"... "به خودت فرصت بده"... "گذشت زمان صبورت می کند"...
 
در اول دی ماه سال 57 فرزندی از خانواده ترک در تهران به دنیا آمد که سال‌ها بعد به قول مقام معظم رهبری یکی از اولیای الهی شد. نامش را محرم گذاشتند. زیبا زیست و زیبا از این دنیا رفت. محرم اصالتاً از روستای ازنا، یکی از جاهایی که خیلی دوست داشت برای تفریح و مسافرت  آنجا برود. می‌گفت: در دوران بچگی با پسر عموهایم و برادرانم آنجا خیلی خاطره دارم. محرم از کودکی عشق مناطق جنگی و جبهه و بسیج بود و بعدها پاسداری را شغل و پیشه خود انتخاب کرد و در یگان آموزش تخریب سپاه قدس مشغول به کار شد. فتنه سران کفر که در سوریه به راه افتاد محرم جزو اولین فرماندهانی بود که داوطلبانه راهی سوریه شد و جزو اولین کسانی قرار می‌گیرد که برای دفاع از حرم بانوی کربلا جانفشانی کرد تا به خیل شهدای کربلا بپیوند. همسر شهید امروز گذری عیدانه از زندگی‌اش برای رجانیوز داشته است.
خرداد سال 82 با محرم بر سر سفره عقد نشستیم و سال به پایان نرسیده بود در بهمن همان سال به زیر سقف مشترک‌مان رفتیم. خانواده ما و خانواده محرم هر دو در یک هیئت می‌رفتیم و مادر محرم من را در هیئت دید و پسندید. همیشه دوست داشتم همسر آینده‌ام با ایمان و صادق باشد. مسائل مالی و یا دیگر مسائل همیشه در حاشیه برای من بود. وقتی با محرم برای اولین مرتبه هم صحبت شدم از بسم‌الله که اول حرف‌هایش گفت تا آخر حرف‌هایش که تمام شد فهمیدم محرم همان کسی است که من در ذهنم دنبالش هستم. در بین صحبت‌های‌مان اصلاً از مباحث مالی صحبت نکردیم. حجاب، ایمان و توکل به خدا و احترام به پدر و مادرشان در صدر صحبت‌های محرم بود. محرم یک پاسدار و عاشق شغلش، آن شب هم از سیر تا پیاز سختی‌های شغلش را برایم گفت. یک نظامی که دوست داشت همسر آینده‌اش شرایط سخت ‌شغلی‌اش را درک کند. شاید مجبور بود روزها و یا ماه‌ها به دور از خانواده باشد و باید یک همسفری داشته باشد تا این شرایط و موقعیت‌ها را درک کند. محرم یک مربی تخریب بود. همیشه گوش به فرمان فرمانده کل قوا بود تا اگر حکم جهاد صادر شد سریع حضور یابد و دین خود را ادا کند. حتی آن شب خواستگاری گفت احتمال دارد در این راه و این شغل به شهادت برسم. انگار شب اول آشنایی حرف دلش را به من زد. صداقت گفتار، ایمان، سادگی محرم باعث شد که من جواب مثبت را به او بدهم. آرمان‌های محرم در زندگی مشترک آرزوهای من بود و دوست داشتم چنین کسی به عنوان همسر و بعد همرزم، همراه چنین کسی باشم.
همه اعیاد با حضور محرم پر رنگ‌تر می‌شد، و با حضورش و بودنش دلگرم‌تر می‌شدم، عیدها از صبح زود بیدار می‌شد، بهترین کت و شلوارش را می‌پوشید و با ذوق و شوق  می‌گفت: به خانه اقوام برویم، اگر عید غدیر بود شیرینی و شکلات می‌خرید و خانه همه سادات دوست و آشنا می رفتیم و از این کار بسیار لذت می برد، برای عید نوروز هم برنامه‌ریزی می‌کرد. همیشه قبل از عید مراقب بود اگر خانواده نیازمندی را سراغ دارد حتماً برای عید به آنها کمک کند، وقتی از محل کار سبد کالا می‌گرفت، خانواده‌های نیازمند را شناسایی می‌کرد و به من می‌گفت: بیا با هم برویم و هدیه بدهیم. قبل از رسیدن عید دغدغه خانه‌تکانی را داشت، و نگران من بود که دست‌تنها کاری نکنم. به من می‌گفت: تنهایی کار نکن، مخصوصاً وقتی به آشپزخانه رسیدی به من بگو مرخصی بگیرم، چند روز قبل از شهادتش از سوریه تماس گرفته بود گفت: «آخر سال نزدیک است وقتی برگشتم چند روزی خانه هستم با هم همه‌جا را تمیز می‌کنیم، تو خودت را اذیت نکن. امسال ایام عید می رویم سفر، هم شمال و از آن طرف هم مشهد. نظرت چیه؟» گفتم: «خیلی هم عالی». گفت: «پس دست به چیزی نزن تا بیایم». برای تحویل سال دوست داشت حتماً در خانه سفره هفت‌سین پهن کنیم. به من می‌گفت: دوست دارم همگی دور سفره بنشینیم، کمک می‌کرد و از هر چیزی که برای عید خرید کرده بودیم سر سفره می‌آورد، و اول همه تأکید روی قرآن داشت. مقداری پول لای قرآن می‌گذاشت و به من و فاطمه اول از همه عیدی می‌داد، قبل از تحویل سال قرآن می‌خواند و بعد قرآن را دست من می‌داد تا من هم بخوانم. بعد از سال تحویل تلفن را بر می‌داشت و به مادرش زنگ می‌زد و تبریک می‌گفت. به پدر و مادر من هم زنگ می‌زد، بعد شروع می‌کرد برنامه‌ریزی که کجاها باید برویم. معمولاً اول خانه پدر ایشان، بعد هم خانه مادر من و سایر اقوام. تمام آن چند روزی که برای عید خانه بود را سعی می‌کرد به من و بچه‌ها خوش بگذرد، مسافرت، تفریح، رستوران، و اگر مهمان منزل ما می‌آمد با گشاده‌رویی برخورد می‌کرد و حتی چند روز آنها را نگه می‌داشت.

  • دوستدار شهدا