شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۴
فروردين


تو "مقدس تر" از آنے

ڪہ بہ دستم آیے

بہ وصـــــال تو 

بہ جز پاڪ شدن‌

راهــے نیست

ولادت  ۶۸/۰۱/۱۴  مشهد

شهادت ۹۳/۱۲/۰۹ سوریه

فاطمیـون

 @molazemanharam69

  • دوستدار شهدا
۱۴
فروردين


همرزم شهید حجت باقری:

یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومدن داخل اتاق 

گفتم: فرمانده چه خبر کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید ؟!

 لبخند ملیحی  زد  و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه. 

چند روزی تکرار شد تا اینکه یه شب که شیفت بودم گاه  و بی گاه خوابم می برد و چرت می زدم  یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد.

 وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار می کنه دنبالش رفتم دیدم 

ایشون مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند خجالت کشیدم ودویدم سمتشون  و از ایشون خواستم ادامه کار رو به من بسپرن 

گفتم : شما فرماندهی این  کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم ایشون جواب دادن کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو  تغییر نمیده من این کارو دوست دارم و انجام میدم  چون میدونستم بچه ها  نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم. 

از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم وگفتم :

به خدا قسم شما خیلی بزرگواری.

آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۱۴
فروردين

علی اکبر ( پسر شش ساله شهید آقاجواد الله کرمی) شعر شهید غلامی رو که برای پدرش خونده بود خیلی دوست داشت.

( آخرش پای زینبیه میمیرم

انتقام الله کرم رو میگیرم...)

این شعرو با تمام جزئیاتش حفظ بود و عین حسین آقا میخوند.

وقتی خبر شهادت حسین آقا رو بهش دادم، رفت تو فکر...

دیدم یه گوشه نشسته و باخودش داره چیزی میگه. خوب گوش کردم دیدم میگه:

«پس راست میگفت،  میگفت انتقام الله کرم رو میگیرم واقعا راست میگفت...»

کجائید ای شهیدان خدایی

کانال جاماندگان قافله شهدا

@jamondegan

  • دوستدار شهدا
۱۴
فروردين

مادر اولین شهید سال 96 :

جشن تولدی که به شهادت ختم شد

شهید سعید خواجه صالحانی

شهید «سعید خواجه صالحانی» اولین شهید مدافع حرم سال 96 است، که پیکر مطهرش دو روز مانده به بیست و هشتمین سالروز تولدش به کشور بازگشت.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، اولین شهید مدافع حرم سال 1396 در دومین هفته از بهار درست چند روز مانده به بیست و هشتمین سالگرد تولدش به جمع خانواده بازگشت، با لباس سفیدی بر تن و خفته در تابوتی که روی دوش دوستان و بستگانش تشییع شد و در گلزار شهدای «ده امام» به خاک سپرده شد.

چند روز مانده به عید با مادرش تماس گرفت و خبر از پایان ماموریتش در سوریه داد. پشت تلفن، از صدها کیلومتر فاصله، مادر را به آمدنش دلگرم کرد و قول داد در اواسط تعطیلات نوروز خودش را به جمع خانواده برساند اما سرنوشت پایان غرورآفرینی را در دفتر زندگی سعید به نام شهادت مهر کرد.

دلشوره های مادر بعد از آخرین تماس تلفنی زمانی بیشتر شد که دیگر از تماس های سعید خبری نشد. خودش را دلخوش به آخرین مکالمه اش با او و صحبت هایی که بینشان رد و بدل شده بود کرد. توی ذهنش مقدمات خواستگاری و عروسی فرزندش را چید و دل داد به آخرین قول سعید برای آمدنش و حرفی که هنگام رفتن به مادر گفته بود «اینبار که از جبهه برگردم می خواهم زن بگیرم»، با اینحال دلشوره های مادر از دلش پاک نشد.

تمام سال هایی که سعید در سپاه پاسداران خدمت کرد مادر دلش را به ائمه سپرده بود به خصوص در این یک سالی که به سوریه رفت مادر دلواپسی هایش را به دل بی تاب حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) گره زد تا آرامش قلبش شود. مادر شهید گفت: «سعید شهادت را دوست داشت، عشقش به حرم حضرت زینب(س) زیاد بود، امسال که به کربلا رفتم از من خواست در حرم های مطهر برایش دعا کنم تا شهادت نصیبش شوم، می گفتم سعید جان این چه حرفیست؟! تو جوانی، می خواهم تو را داماد کنم چرا این حرف ها را می زنی، من دعا نکردم ولی سعید به آنچه دوست داشت رسید»

مادر شهید خواجه صالحانی در توصیف فرزندش ادامه داد: «خوب، مهربان و بخشنده بود، سرش می رفت نمازش و روزه اش نمی رفت، اگر یک لقمه نان داشت آن را با همه تقسیم می کرد» به علاوه اینها باید ورزشکار بودن را هم به خصوصیاتش اضافه کرد چرا که سعید کشتی گیر بود.»

22 بهمن ماه برای آخرین بار سعید کوله بارش را برای رفتن به سوریه بست. مادر توضیح داد: «هیچ وقت فکر نمی کردم شهید شود، هربار که تماس می گرفت، می گفت جایم خوب است نگران نباشید، منتظرش بودم که برگردد، گفتم ششم عید برگرد تا باهم به شمال برویم اما دلشوره ها کار دستم داد و دوستانش خبر شهادت سعید را آوردند».

خبر شهادت تنها چند روز مانده به بیست و هشتمین سالگرد تولد سعید به گوش خانواده رسید، مادر در این باره گفت: «قرار بود وقتی سعید برگشت در خانه مادر بزرگش در شمال برای او جشن تولد بگیریم تا غافلگیرش کنیم، اما نمی دانستیم او ما را غافلگیر می کند.»

منبع: دفاع پرس

  • دوستدار شهدا
۱۴
فروردين


شهیدمدافع‌حرمـ احمد قاسمی‌ کرانی 

وی پس از معرفی از گردان فتح لشکر عملیاتی هفت ولیعصر عج خوزستان  به تیپ پانزده تکاوری امام حسن مجتبی(ع) در بهبهان رفت و آموزش های تخصصی و عملیاتی لازم را با مسولیت آرپی چی زن زیر نظر مربیان و تکاوران نیروی زمینی و یگان صابرین سپاه دیدند و در سحرگاه 25 آبان ماه سال1394  به همراه گردان امام حسین ع تیپ تکاور به سوریه اعزام شدند .

اخلاص در عمل

خوبی و اخلاص در عمل از شاخصه های این شهید مدافع حرم  بود.

ایشان همیشه لبخند منحصر بفردی داشتند و اکثرکسانی که وی را میشناختند گاهی حتی یک  بدزبانی از ایشان نشنیده اند .ایشان به برادران و خواهرانش احترام میگذاشت و همیشه گوش به فرمان خانواده بود و بالخصوص پدر و مادر بود

مهندس شهید احمد قاسمی کرانی از سال 1387 تا اوایل سال 1393 در رشته کارشناسی مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرعلامه مجلسی ره  استان اصفهان مشغول به تحصیل بود و به مدت 4 سال به عنوان بسیجی مسئولیت معاونت نیروی انسانی حوزه بسیج شهید باکری سپاه شهرستان مبارکه را بر عهده داشتند .

ایشان در عرصه های مختلف ،  زندگی جهادی داشتند .

جهاد سازندگی

شرکت فعالانه و داوطلبانه در اردوهای طرح هجرت مناطق دورافتاده استان اصفهان در پشت کوه های فریدون شهر و مناطق محروم استان کهگیلویه و بویراحمد فعال بودند .

شهید بزرگوار در ماموریت های بیست روزه و یک ماهه به صورت شبانه روزی فعالیت های خالصانه سازندگی و فرهنگی برای مناطق محروم انجام میدادند و در راستای محرومیت زدایی ،  ساخت مدارس ، تبلیغ امورات فرهنگی و اجتماعی فعالیت میکردند .

جهاد علمی

همزمان با گرفتن مدرک کارشناسی مکانیک در دوره های پیشرفته علمی نانو کامپوزیت ها با کاربرد فنی مهندسی در علمی و پژوهشی بسیج دانشجویی و دوره های انجمن علمی دانشگاه فعالیت زیادی داشتند و مدارک ایشان موجود است که گواه بر اهمیت این شهید بزرگوار به مقلوه جهاد علمی و پژوهشی بوده است .

همچنین پروژه تحقیقاتی بهینه اب گرم خانه از طریق وسایل گرمایشی را نیز به اتمام رسانیدند.

جهاد فرهنگی

در خصوص تعامل با دفتر فرهنگ دانشگاه و شرکت در مسابقات کتابخوانی و قرانی پیشتاز بودند همچنین در برگزاری برنامه های یادواره شهداء و دفتر هماهنگی امام جمعه شهر مجلسی و دیدار از علماء همچون ایت الله ناصری و ایت الله مظاهری در استان اصفهان حضور فعالی داشته و در  اداره حلقه های صالحین در محیط خوابگاههای دانشجویی با موضوع مباحث اسلامی انقلابی و بصیرتی  و بحث سیره شهداء در محیط دانشجویی فعالیت محسوسی داشتند .

از اهم همایشات ایشان 

یادواره شهید خرازی با حضور مادر شهید . 

و یادواره شهید ویزش فر از شهدای جامعه علمی بود .

چه زیبا می فرمایند ولی امر مسلمین حضرت  امام خامنه ای عزیز: 

شهیدی که در سوریه، عراق و در هرمکان و زمانی شهید شده باشد همانند این است که جلوی درحرم امام حسین(ع) شهید شده است؛ چرا که اگر این شهیدان نبودند اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.

و احمد جان عزیز دانشجویی کارشناسی ارشد میکانیک در 16آذر ماه سال  94 مصادف با روز دانشجو آسمانی شد.

ای سفر کرده به معراج به یادت هستیم 

در رهت تا به ابد ما هستیم .

نقل از برادرشهید

@Haram69

  • دوستدار شهدا
۱۴
فروردين


جانباز مدافع حرم ابوالحسن درویش

یکی از رفقام اشتباهی شهید شد...

اولین شهیدی که آوردن پیشوا رفیقم بودکه گفتن اشتباهی شهید شده...

یه روز بهم خبر دادن که رفیقت شهید شده ولی ۲،۳روزبعد دیدم خودش اومد...

درواقع شهیدسیدمرتضی حسنی شهیدشده بود

اما رفیق من سیدمرتضی حسینی بود

فقط یه اشتباه اسمی بود.

وقتی رفیقم از سوریه برگشت دیگه خانوادش اجازه ندادن برگرده...

همون موقع ها بود که رفتم دیدنش و ازش درباره سوریه و... سوال کردم تا درجریان اتفاقات و...باشم.

وقتی فهمیدم جریان چیه، باخودم گفتم ماکه این همه حسین حسین میکنیم اون دنیا چطور از آقا امام حسین ع بخوایم شفاعت مونو کنه؟

الانم واقعه کربلا تکرار شده!

 باید حتما میرفتم و دینم رو ادا میکردم

چون همیشه به این فکر میکردم که اگر زمان واقعه کربلا ، بودم ‌آیا به کمک امامم میرفتم؟

و یا اگر آقا ظهور کنه واقعا کمکشون میرم؟

و در نهایت از ته قلبم برای دفاع از حرم راهیِ سوریه شدم...

اوایل سال ۹۳در حالیکه همه مخالف بودن عازم سوریه شدم ۳دوره که حدود ۹،1۰ماه میشد منطقه بودم

دفعه اول که برگشتم مرخصی،باخودم گفتم:دیگه دینم رو ادا کردم ونیاز نیست باز برگردم...

اما وقتی اومدم دیگه طاقت نرفتن و دور بودن ازاونجارو نداشتم 

به قول رفیقم بیچاره کسی هست که اونجارو ندیده و بیچاره تر کسی هست که اونجارو دیده و درک کرده...

ماشینم زاپاس نداشت برا همین برگشتم سمت فرودگاه تیفور چون اگر تو راه با مجروح میموندم ممکن بود هم خودم تلف شم هم بقیه

برای همین برگشتم عقب و گفتم برام یه زاپاس جورکنید...

معمولا تو اون مسیر از ۷شب تا ۷صبح تردد ماشین ها بود ،چون در طول روز خطرناک بود .

نماز صبحم رو خوندم بعدخواستم برم استراحت کنم که بهم گفتن برو خط ،بچه های زخمی رو بیار ،دشمن حمله کرده و کلی مجروح دادیم و...

میخواستم بگم اگه الان من برم که بچه های جیش تو این وقت روز تو جاده منو میزنن، ولی بهم گفتن تو برو ما هم پشت سرت میایم .

گفتم: پس اطلاع بدید که منو نزنن،منم تخته گاز میرم...

باسرعت بالای ۱۲۰ بودم که صدای مهیبی رو شنیدم فقط به بغل دستیم سیدعلی گفتم: زدن...

بعد بیهوش شدم 

من از پنجره پرت شدم بیرون بعد دیدم ماشین رفته جلوتر وداغون شده

شهادتین رو گفتم ، فکر نمیکردم زنده بمونم ، یهو دیدم پاهام خوردشده و نمیتونم تکون بدم .

صورتم هم پراز ترکش...

دنده هامم شکسته...

خواستم برم اسلحه مو بردارم چون وسط بیابون بودم گفتم کسی بهم حمله نکنه...

ولی دیدم اصلا نمیتونم تکون بخورم

فضابرام سنگین شده بود

توحالت خواب وبیداری بودم 

حس میکردم دارم شهید میشم

سعی کردم گوشی مو ازجیبم دربیارم و به مادر وخانومم زنگ بزنم و بکم که دارم شهید میشم

اما نتونستم پیداش کنم...غرق خون بودم که یه صدا اومد که داشت میگفت: ابوالحسن چیکارکردی؟

چپ کردی؟

دیدم دکترحمید بالاسرمه 

بلندم کرد و منو گذاشت عقب تویوتا

منم هی داد میزدم یکی دیگم تو ماشینه...

بنده خدا سیدعلی هردوپاش از زانو قطع شده بود

اونم گذاشتن توی ماشین وتخته گاز تابیمارستان حرکت کرد..

تو ماشین هردو به هم نگاه میکردیم و داد میزدیم یاحسین یازینب

رسیدیم بیمارستان، مارو بیهوش کردن 

وقتی به هوش اومدم دیدم یه پامو قطع کردن اون یکیش روهم فیکساتور زدن...

گفتم سیدعلی چیشد؟

گفتن: شهید شد...

خیلی ناراحت شدم

سیدعلی خیلی پسره خوبی بود

همیشه بهم میگفت: بایدکنارت باشم وگرنه شهید میشم

بنده خدا تازه نامزد کرده بود

منم بهش گفتم: اگه قرار باشه شهید بشی به این حرفا نیست...

یواشکی اومده بود وخانوادش هم خبر نداشتن...

گروه فرهنگی سرداران بی مرز

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

  • دوستدار شهدا
۱۴
فروردين


اردوی راهیان نور

نماز صبح

اقتدای شهید محمودرضا بیضائی به شهید اکبر شهریاری

  • دوستدار شهدا
۱۳
فروردين


امسال سیزده بدر را بدون تو به استقبال میروم

بگو در کدام بهار

سبزه گره زده ای که

به من نمیرسی؟

ب یاد خانواده های شهدا

@shahid_rajaeefar

  • دوستدار شهدا
۱۳
فروردين


در 1361/4/23 مصادف با 21 رمضان المبارک در کرج و در خانواده ی مکتبی متولد شد.

با اهتمام پدر و با توجه به اینکه دایی گرامیشان از روحانیت برجسته منطقه مغان بودند از همان کودکی با مکتب و مرام اهل بیت و تلاوت قرآن آشنا شدند.

از سال 1372 فعالیت های خود را در پایگاه بسیج حضرت سیدالشهدا(ع)و مسجد جامع حضرت ابوالفضل(ع)شهرک وحدت آغاز نمود و در طول سالیان متمادی با عملکرد جهادی خود زبانزد سایر دوستانش شده بود. در برگزاری کلاس های قرآن اهتمام ویژه ای داشت.

شهید مسیب زاده در سال 79 حین انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر مورد ضرب و شتم اراذل و اوباش قرار گرفت و مجروح شد.

سال 1381 وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد.

شهید حاج مرتضی و شهید محمودرضا بیضائی از همان سال اول ورود به دانشگاه امام حسین(ع)دوستی گرم و تنگاتنگی با هم داشتند.

حاج مرتضی در سال 1385 در حرم مطهر امام رضا(ع) با همسر گرامیشان عقد کرده و یک سال بعد با زیارت بیت الله الحرام و قبور مطهر پیامبر اکرم و ائمه بقیع زندگی مشترک خود را آغاز کرد.

سال 1388 و با ظهور فتنه،فتنه گران، آرام ننشست و نسبت به روشنگری و بصیرت افزایی در بین عموم مردم تلاش خستگی ناپذیری داشت و در این راه مقید به مکان خاصی نبود و در هر مکانی نسبت به درک و بینش حاضران و با زبان خودشان،

 اقدام به بصیرت افزایی میکرد.

سال 1389 صاحب دختری شد که با توجه به ارادت ویژه اش به حضرت زهرا(س)نام او را نازنین زهرا گذاشت.

اما با شروع فتنه در سوریه، این بار هم حاج مرتضی علاوه بر حضور در میادین مبارزه علیه اسلام آمریکایی، تا آنجا که مقدور بود و مغایر با مسایل حفاظتی نبود اقدام به روشنگری میکرد.

به اذعان همکارانش در حوزه فعالیت نظامی خود تخصص ویژه ای داشت.

با شهادت دوستانش همچون حیدری، بیضائی، کارگربرزی، مدواری، کمالی دهقان و خلیلی، حاج مرتضی هم بیش از پیش در حسرت آرزوی دیرینش می سوخت و سر انجام در هشتمین اعزام به جبهه نبرد با کفار مزدور آل سعود ملعون و دفاع از حرم بی بی زینب(س)  در شامگاه14خرداد ماه 1395 توسط ملعونین جبهه النصره مورد حمله انتحاری قرار گرفت و به همراه دوستانش، شهیدان خرمی و عبدیان به آرزوی دیرینش نایل آمد.

روحش شاد و یادش گرامیباد.

 آقا محمودرضا



  • دوستدار شهدا
۱۳
فروردين

شهید مدافع حرم نبی رضایی از لشکر فاطمیون

ولادت:1365

شهادت:1394/3

محل شهادت: سوریه بصرالحریر

وضعیت:جاویدالاثر

مزار:......

بسم رب الشهداء والصدیقین

نبی درسال 1365تو افغانستان ولایت بامیان ولسوالی ورس در یک خانواده متدین ومذهبی چشم به دنیا گشود

ایشون فرزند سوم خانواده بود.

درسن13سالگی  به ایران اومد و به تحصیل کردن پرداخت و چون مهاجر بود هم درس خوندن وکارکردن سخت بود بعد از ترک تحصیل مشغول کار شد.

و بعد یه مدتی ازدواج کرد سرانجام حاصل ازدواج شون دو فرزند شد یک پسرو یک دختر به نام های سینا وسارا 

اقانبی خیلی خوش اخلاق بود احترام به بزرگترارو وظیفه انسانی میدونست.

 عاشق خانوادش بود. مخصوصا بچه هاش.

نمیدونم چجوری دل کند ورفت به شوخی گفته بود اگ برم راضی هستی گفتم تونمیری تونمیتونی دل بکنی بری.گفت توفقط بگو من برم راضی هستی یا نه

 منم فکرکردم داره شوخی میکنه گفتم اره ولی نمیدونستم جدی میگه ومیخوادبره یک ماهه بعدرفت ازفرودگاه زنگ زد ناراحت شدم واشکم در اومد که چرارفتی.

گفت جای بدی نرفتم رفتم حرم حضرت زینب اگ قسمتم باشه میام نباشه مواظب بچه هام باش توای و بچه هام ازگل کمترنگو بهشون دلم براشون تنگ شده هرهفته زنگ میزد بامن بابچه هاصحبت میکرد دودقیقه.

 فقط باراخر گف دوروزه دیگ میام خونه فقط قبلش یه عملیات برم بعدش اگ شد میام حلالم کن حلالم میکنی؟منم ب شوخی گفتم اره دیگه.

تموم شد زنگ زدنش رفت ک رفت دوروزش شد ۱۰روز ک خبراوردن بعدعملیات همه رزمنده ها برنگشتندازعملیات همه چی اوارشد روسرم ازاون موقع فقط چشم انتظارم 

بچه هاشم همینطور خانوادش فقط ازبی بی زینب میخوام ی خبری ازش بهم بده رفته بودم پابوس بی بی زینب و بی بی رقیه تنها خواستم همین بود و پابوس علی ابن موسی الرضا ع فقط همین خواستم بود خبری ازش بشه.....

راوی: همسرشهید

 @fatemeuonafg313

ڪانال رسمے فاطمیون

  • دوستدار شهدا