از همه حلالیت طلبید. لحظه آخر توی پله های اتوبوس برگشت و
به خواهرانش گفت: "جوانان بنی هاشم! علی اکبرتون رفت!"
شهید محسن حججی
@jamondegan
از همه حلالیت طلبید. لحظه آخر توی پله های اتوبوس برگشت و
به خواهرانش گفت: "جوانان بنی هاشم! علی اکبرتون رفت!"
شهید محسن حججی
@jamondegan
همرزمان پسرم میگویند وقتی نیرویهای کمکی نیامدند، سیدرضا قبول نکرد که به عقب برگردد و از فرمانده خواست بماند چون نیروها به حضورش نیاز داشتند.
فرمانده داشت رصدش میکرد؛ سید اینقدر پیشروی کرد که در درگیریها و تیراندازیهای دشمن تیر به قلبش اصابت کرد، افتاد و زمینگیر شد.
فرمانده زد به سرش و گفت یا ابوالفضل سید شهید شد؛ ۱۰ دقیقه گذشت و حرامیها آمدند و پیکر پسرم را با خودشان کشانکشان بردند.
راوی مادر شهید
سید رضا حسینی
شهید مدافع حرم
@modafeonharem
ماشین سپاه را سوار بودند.
سرعت که زیاد میشد،مسلم تذکر میداد
به دست انداز ها که میرسید،تذکر میداد
چراغ قرمز،تذکر میداد.
همه اش با خنده وشوخی بود اما حساسیتش را میرساند.
همیشه میگفت:فکر کن ماشین خودت را سوار هستی همان طور و حتی بیشتر! آرام و با دقت رانندگی کن.
@Agamahmoodrez
«وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ ۗ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ
و خدا آن وعده را نداد مگر آنکه به شما مژده فتح دهد و تا دل شما مطمئن شود؛ و فتح و پیروزی نصیب کسی نشود مگر از جانب خدای توانای دانا.»
126آل عمران
به نقل از همسر شهید مدافع حرم حسین دارابی :
اواخر که همسرم به زبان عربی محاوره مسلط شده بودن؛ قرآن رو بهتر درک میکرد؛ معمولا بین نماز، قرآن رو باز میکرد و برای من هم توضیح میداد و من رو به توجه بیش تر معانی آیات دعوت می کرد و از آیه هایی که بیش تر خوششون می آمد برای دیگران هم ارسال می کردن.
@shahiddarabi
پای صحبت خواهر شهید مدافع حرم حسین دارابی؛
جوانها در قبال انقلاب احساس تکلیف کنند
همیشه آرزوی شهادت در سر داشت. در دعای دست با صدایی حزین دعای «اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک» را زمزمه میکرد. میخواست راه اربابش حسین بن علی(ع) را ادامه دهد. آخرش هم در یک شب پر ستاره تابستانی به سمت بهشت بال گشود و برای همیشه به آسمانها پرکشید. آری نوزدهم مرداد سال 94 بود که نام حسین دارابی در لیست شهدای مدافع حرم قرار گرفت. در اینجا گفتگویی داریم با خانم «امالبنین دارابی» خواهر این شهید سرافراز.
به عنوان یک خواهر حسین دارابی را چگونه معرفی میکنید؟
مهربان، صبور، شجاع و عاشق اهل بیت(ع).
وقتی متوجه شدید قرار است به سوریه برود، نگران نشدید؟
چرا خیلی نگران شدم ولی هیچ وقت مانع رفتنش نشدم. چرا که حسین هدف داشت و هدفش هم بسیار مقدس و باارزش بود.
به نظر شما کدام ویژگی حسین دارابی را لایق شهادت کرد؟
احترام زیادی که برای پدر و مادر قائل بود. همیشه سعی میکرد آنها را راضی نگه دارد. بعد از این ویژگی به نظر من عامل دیگری که باعث شد به این مقام رفیع برسد، مانوس بودن با قرآن و عمل به دستورات این کتاب آسمانی بود.
فکرمیکردید حسین روزی به شهادت برسد؟
این موضوع زیاد دور از ذهن نبود. چرا که همیشه آرزو داشت شهادت در راه خدا نصیبش شود. این یک سال آخر هم هر وقت میرفت سوریه منتظر شنیدن خبر شهادتش بودیم. همیشه دعا میکرد که خدایا مرگ من را شهادت در راه خودت قرار بده.
خبر شهادت حسین را از چه کسی شنیدید؟
برادرم حسین بر اثر عارضه شیمیایی اول مرداد نود و چهار ازسوریه برگشت و تا نوزدهم مرداد در بیمارستا بستری بود و در همانجا و به دور از همرزمانش به آرزوی همیشگیاش که شهادت بود رسید. خبر شهادت حسین را به صوورت تلفنی از عمو جانم شنیدم.
بهترین خاطرهای که از شهید دارید؟
همه لحظاتی که حسین پیش ما بود جزو خاطرات خوب و شیرین زندگی من است. مخصوصا وقتی که تو جمع خودمانی خانواده از خاطرات بچهگی میگفتیم و میخندیدیم. لحظاتی که با او درد دل میکردم. این خاطرات خوش را هرگز از یاد نخواهم برد.
یک جمله از شهید؟
یک روز به او گفتیم اطرافیان میگویند چرا حسین به سوریه که اینقدر موقعیت خطرناکی دارد، میرود. گفت من از دشمن ترسی ندارم به قول رهبرم هرجا اسلام در خطر باشه آنجا خط مقدم است. جملهای از برادرم که در این باره میگفت و همیشه در ذهنم است این بود که حرف مردم مهم نیست مهم رضایت ارباب است.
فرازی از وصیت نامه شهید؟
وصیتی به بچه حزب الهیها میکنم و آن این است که در قبال انقلاب و کار احساس تکلیف کنند و ننشیند گوشهای و نگاه کنند ومشکلات را گردن دیگران بیاندازند.
در دانشگاه افسری امام حسین (ع) و دانشگاه افسری امام علی(ع) درس خواندن و بعد از گذراندن دورهها آموزشی به عنوان یگان ویژه به عضویت سپاه قدس در آمدند.
از شهید حسین دارابی یادگاری هم باقی مانده است؟
بله یک دختر به نام فاطمه ثنا و یک پسر به نام محمد حسین که بعد از شهادت پدرش به دنیا امد.
رابطه شهید با فرزندشان چطور بود؟
حسین آقا عاشق بچهها بود. هرجا بچه نوزادی را میدیدید این بچه را بغل می کرد. ولی وقتی دختر خودش تازه به دنیا آمده بود تصمیم گرفت به سوریه برود. به فاطمه ثنا هم به شدت علاقه داشت. ولی انگار هدف مهمتری داشت که به خاطر آن از دختر شیرین زبان و دوست داشتنیاش دل برید.
چند سال در جبهه سوریه رفت و امد داشت؟
تقریبا چهارسال. از سال 90 تا سال نود و چهار بعد از تولد چهار سالگی فاطمه ثنا.
به عنوان خواهر شهید بفرمائید چگونه میتوانیم راه شهدا رو ادامه داد؟
به نظر من خواهران با حفظ حجاب فاطمیو مردان با غیرت علوی میتوانند راه شهدای راه اسلام را ادامه بدهند. چرا که شهدا برای دفاع از ناموس شیعه حضرت زینب(ع) و دفاع از نوامیس وطنشان با دشمن جنگیدند و در این راه از همه تعلقات دنیایی دل بریدند و جان خود را در این راه فدا کردند.
فرزند شهید خداداد موسوی
قرارابوالفضل و بابا
دستان کوچکش را روی سنگ سفید مزاری که عکس بابا روی آن حکاکی شده میکشد و چهره مهربان او را نوازش میکند. طوری به عکس بابا نگاه میکند که انگار بابا با او حرف میزند. ابوالفضل کوچولو هرگز گرمای آغوش پدر را احساس نکرده اما گاهی خیلی دلتنگ بابا میشود و دلش میخواهد در کنار او باشد. او پنج ماه بعد از شهادت بابا به دنیا آمده است. قرار او با پدر خوبش بعد از ظهر پنجشنبه هر هفته است. مادر هر هفته او را به بهشت رضا(ع) میبرد تا احساس دلتنگی نکند و بداند او هم مثل همه بچههای دیگر بابا دارد. فرق او با بقیه بچهها در این است که بابای آنها همیشه در کنارشان است ولی بابای ابوالفضل به آسمانها رفته و همنشین فرشتههای آسمان شده ولی از آن بالا همیشه هوای او را دارد و مراقبش است. بابای ابوالفضل به جنگ دشمن رفت و شهید شده تا کشور ما همیشه آرام باشد و سایه همه پدرها روی سر بچهها باقی بماند. او به جنگ دشمن رفت تا بچهها همیشه شاد و خوشحال باشند و هیچ وقت گرد ناراحتی و غصه روی چهره معصومشان ننشیند. حتما ابوالفضل وقتی بزرگ شد به داشتن چنین پدر قهرمان و فداکاری افتخار میکند و سعی میکند مثل او یک رزمنده قهرمان و شجاع باشد.
خاطره (دستنوشته) شهید محرم ترک
امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت ، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم
عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ،
در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد ، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهد ،
گفتم چی شده خانم طلا ، باباجانی ؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟!
گفت : بابایی دلم برات سوخته
کی میایی ، من دوستت دارم ، بیا بابایی
دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم
گفتم : برای بابایی شعر می خونی ؟
در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام اشک می ریختم ، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر رت برایش آوردند...
@Agamahmoodrez
بِسـم ِ ربـ الشهـداءِوالصِّـدیقیــن
همرزم شهید سعید سامانلو :
من یکی از همرزمان آقا سعید در سوریه می باشم که واقعا او را دوست میداشتم نه تنها من، بلکه هر کسی که او را می شناخت جذب رفتار و کردار او می شد. در سوریه دوره ای را دقیقا من کنار آقا سعید بودم او هر جمعه بعد از اذان صبح (ناشتا) اگر انار می دید یک انار می خورد و می گفت مستحب است پیامبر سفارش کرده و ببخشید چون دانه بهشتی داره با کسی شریک نمیشوم.
همیشه با وضو بود هر کس با سعید می افتاد مثل او می شد نفوذ خاصی در کلامش بودگاهی با او شوخی می کردم و می گفتم این داعشی ها اهل مذاکره نیستند و گرنه سعید رو اگه میفرستادیم همه آدم می شدند. می خندید و سرش را تکان می داد... سعید به محض فرصت قرآن می خواند و مطمئنم چندین بار قرآن را آنجا ختم کرد ... همیشه صبح ها بعد از خواب ناشتا چند لیوان آب ولرم می خورد و به همه ماها توصیه می کرد این کار را بکنیم می گفت خواص بسیاری دارد ... او بسیار شجاع و نترس بود . هر کسی که او را می شناخت می داند شجاعت از ویژگیهایی بارز او بود
آقا سعید مطمئن باش ما همه پیرو راه تو هستیم و گوش به فرمان ولایت فقیه می باشیم پس دعایمان کن.
@Agamahmoodreza