از روز رفتنت دل من...رنگ شب گرفت..
شب های بی تو...هیچ به خیرم نمیشود...
سالروز تولد
شھید سیاهکالی مرادی
@jamondegan
از روز رفتنت دل من...رنگ شب گرفت..
شب های بی تو...هیچ به خیرم نمیشود...
سالروز تولد
شھید سیاهکالی مرادی
@jamondegan
بسم رب الشهداء و الصدیقین
مدافع حرم حضرت زینب (س)
« محمدرضا شیبانی » اعزامی گلستان در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
حامد بافنده در سالروز شهادت موسی بن جعفر(علیه السلام)در هنگام اذان ظهر به شهادت رسید
رفته بود تا پیکر شهید محمدحسین مومنی را برگرداند، اما قسمت این بود خودش نیز پرکشد...
@jamondegan
پرواز پرستویی دیگر ...
مدافع حرم علیزاده حسینی
از لشکر فاطمیون در راه دفاع از حرم عمه سادات به همرزمان شهیدش پیوست.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
مدافع حرم حضرت زینب (س)
« احمد غلامی » اعزامی گرگان در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
@Haram69
ساده نگذر
از کنار پوتین بی پا
که پاهایشان بدن ها را بردند
به سمت ابدیت
و اکنون
تو
آسوده قـدم برمےداری
پوتین های به جا مانده از شهیداحمدمشلب
تنها کانال رسمی شهید احمد مشلب
@Ahmadmashlab1995
با سلام! من دختر بزرگ شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند هستم
من پسری دارم به اسم محمدحسن که موقع شهادت پدرم یک ساله بود و ایشون رو فقط چند باری که از سوریه اومده بودن دیده بود، بعد از شهادت ایشون من همیشه عکسشون رو به پسرم نشون میدادم می گفتم این آقاجونه.... رفته سوریه
پسرم هم چون عکسها و فیلم های زیادی از ایشون دیده بود ایشون رو کاملا می شناخت.
ماجرایی که می خوام تعریف کنم برای حدود هفت هشت ماه پیش هست.
اون موقع محمدحسن حدودا دوساله بود و تازه می تونست چند کلمه حرف بزنه.
حدود ده ماه از شهادت پدرم می گذشت که یک روز برای دیدن مادرم به منزلشون رفتم و شب رو همونجا موندم.
نیمه های شب بود که یه دفعه با صدای جیغ پسرم از خواب پریدم. با یه حالت وحشت زده جایی توی هال رو نشون میداد و جیغ میزد و می گفت: آقای بد،آقای بد اونجاست و تلاش من برای آروم کردنش بی فایده بود.
از دخترم خواستم چراغ هال رو روشن کنه تا پسرم دیگه نترسه و ببینه که هیچ چیز اونجا نیست.
ولی اینکار فقط چند دقیقه اونو آروم کرد و به محض خاموش شدن چراغ با وحشت شروع به جیغ زدن کرد.
کم کم خودم هم ترس برم داشت و شروع کردم به خوندن آیت الکرسی...
همون لحظه به ذهنم رسید جای خوابشو عوض کنم تا چشمش به اون جای به خصوص توی هال نیفته، در حال جا به جا کردن رختخواب پسرم بودم که چشمم به عکس پدرم افتاد که در اتاق نیمه تاریک با مهربونی به من لبخند میزد.
توی دلم گفتم: بابا یعنی تو الان میدونی من امشب مهمون خونت هستم؟ میدونی پسرم از چیزی ترسیده؟😔
چند لحظه بعد محمدحسن که حالا در گوشه ی دیگه ای از اتاق خوابیده بود، بازهم بیدارشد و نشست و این بار دستش رو به سمت پنجره ی بزرگ اتاق گرفت و با خوشحالی گفت: مامان! مامان! آقاجون آقاجون!
با تعجب نشستم و گفتم: کو عزیزم؟کو آقاجون؟
پسرم هم با ذوق سمت پنجره ی اتاق رو نشون میداد و با خنده می گفت: آقاجون آقاجون...
با ناباوری نگاهی به عکس زیبای پدرم که همچنان به من لبخند میزد انداختم و گفتم:
خیلی ممنون بابا خیلی ممنون که محمدحسن رو آروم کردی، خیلی ممنون که حواست بهمون هست....
بعد از اون من و محمدحسن با آرامش کامل خوابیدیم.
شهید حاج حمید مختاربند
@dokhtaran_zahrai313
خصوصیات خلقی و روحی شهید
حاج رضا انقلاب اسلامی را یکی از معجزات بزرگ قرن میدانست و حفظ انقلاب را از اوجب واجبات میدانست. فردی ولایتمدار و گوش به حرف سخنان رهبری بود و همیشه میگفت ما باید مواضعمان را به وسیله سخنان رهبری مشخص کنیم. اگر نیازمندی را میدید هر کاری که میتوانست و از دستش بر میآمد انجام میداد. از سال 86 تا 94 آنقدر به کربلا رفته بود که به قول خودش مغازهدارهای آنجا میشناختنش. خودش را خادم اهل بیت علیهالسلام میدانست. پیادهروی اربعین را چندین سال بود که انجام میداد. حتی کاروانهای زیارتی را ترتیب میداد و کسانی هم که بیبضاعت بودند را از هزینه شخصی خودش به زیارت میبرد. شهادتطلبی، شجاعت، ایثار و خدا ترسی حاج رضا زبانزد خاص و عام بود. طوری که در زمان جنگ همیشه در خودش آمادگی شهادت را حفظ کرده بود. از دهه شصت تا قبل از شهادتش مراسم غسل و کفن و دفن اموات را فیسبیل الله انجام میداد. حتی کسانی که کفن نداشتند و یا توان مالی خرید حتی یک کفن را نداشتند حاج رضا از هزینه شخصی خودش برای آنها کفن تهیه میکرد. تا آنجا که برایش امکان داشت و در توانش بود تلاش میکرد به مردم کمک کند. حاج رضا در طول این سالها زهد و سادهزیستی را سرمشق زندگی خودش و فرزندانش قرار داده بود. هرکسی برای حل کار و یا مشکلی خانوادگی پیش ایشان میآمد سریع اقدام میکرد.
از معلمی تا مدافع
دل حاج رضا از پیشروی تکفیریها به سمت حریم عقیله بنیهاشم خون بود، همیشه ناراحت و نگران بود، تا اینکه یک شب خواب دیده بود که مرگش به شهادت ختم میشود، اما اینکه کجا و چگونه برایش مشخص نبود. حاج رضا از درد پاهایش رنج میبرد و از طرفی 58 سالش بود و با این شرایطی که حاج رضا داشت از لحاظ سنی یک سری محدودیتهایی برای سوریه رفتن برایش بهوجود میآمد. تصمیم حاج رضا برای رفتن به سوریه برای ما نه تعجب برانگیز بود و نه یک تصمیم جدید، با توجه به روحیات و خلقیات حاجی هر لحظه تصمیمهای انقلابی و اعتقادی را از ایشان پیشبینی میکردیم. وقتی همرزمان و دوستانش از حاج رضا پرسیده بودند که چرا با این سن و سال راهی دفاع از حریم اهل بیت علیهالسلام شدهای؟ ایشان گفته بودند: لبیک به ندای ولی امرم و من به فرمان ولی امرم حتی جان خودم را هم فدا میکنم. بعد از پیگیریهای بسیار زیاد حاج رضا و آزمونهای سختی که از ایشان گرفتند، راهی سوریه شد. ناگفته نماند علیرغم میل باطنیاش تمامی موها و ریشهایش را از ته زده بود که نکند به خاطر سفیدی مو و ریشش مانع مدافع شدن ایشان بشوند. وقتی بچهها پرسیدند اگر با این شرایط هم برای اعزام تأیید نشوی گفت موها و محاسنم را رنگ مشکی میکنم تا مشکلی برایم پیش نیاید. تا کنون نه من و نه بچهها ایشان را بدون محاسن ندیده بودیم و وقتی برای اولین با ایشان را بدون ریش و مو دیدیم هم متعجب شدیم و هم برایمان جالب بود.
حاج رضا در تاریخ 26 آبان سال 94 راهی سوریه برای دفاع از حرم عقیله بنیهاشم علیهالسلام شد. قبل از رفتن با همه ما خداحافظی کردند و حتی به دیدار اهل قبور هم رفتند و یه جواریی میتوانم بگویم خداحافظی آخر را با همه ما کردند و همه ما متوجه شده بودیم که شاید هیچ وقت حاج رضا را نبینیم. دو هفته در منطقه بود و این مصادف با اربعین حسینی بود و من و دخترم و پسرانم همگی کربلا بودیم. به غیر از یکی از پسرانم. که ایران بود و در این مدت حاج رضا سه مرتبه با ایشان تماس گرفته بود و خبر سلامتیاش را به او داده بود. و توصیههای همیشگی حاج رضا ولایتمداری و پشتیبانی از رهبر انقلاب بود. در غروب روز اربعین در حرم ملکوتی امام حسین علیهالسلام در آن همه شلوغی یک لحظه خوابی عجیب به سراغ من آمد و خوابم برد. و در آن لحظه حاج رضا را دیدم که گفت: خانم من به شهادت رسیدم. از خواب پریدم حسی غریب و عجیب داشتم، مطمئن بودم که برای حاجی اتفاقی افتاده. فردای آن روز از کربلا برگشتیم و پسرم خبر شهادت حاجی را به من داد.
نحوه شهادت حاج رضا
حاج رضا با اصابت موشک کورنت در غروب اربعین سیدالشهدا علیهالسلام، مصادف با 10 آذر 1394 به همراه شهیدان میلاد بدری و مجتبی زکویزاده به شهادت میرسد. پیکر مطهر شهید حاج رضا ملائی بازگشت، اما به علت اصابت موشک نتوانستند قسمتی از بدن شهدا را جمع کنند و بهخاطر همین قسمتی از اعضا در العیس سوریه به خاک سپرده شد و قسمتی دیگر بعد از ورود به کشور، در روز یکشنبه 15 آذر ماه1394 روی دست خیل عظیمی از مردم آغاجاری تشییع و در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد.
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: الفبا به دستم دادی تا دیو نادانی را در جمرات سیاهی و تباهی سنگ زنم و برای عبور از گذرگاه پیچ در پیچ تردید، تا رسیدن به سعادتگاه یقین، ریسمانی از جنس کلام آویختی تا به اعتمادِ تمام، آن را چنگ زنم. احرام اندیشه بر تنم پوشاندی تا در تکرار صفا و مروه زندگی به روزمرگی نرسم و در حریم فکر و معنا، تاریکْ راههای مقصد ابدیت را به پاکی هر چه تمامتر، در نوردم و از چشمهسار کلام و کلمه سیرابم کردی تا از مسیر آسمانیِ نور و روشنی برنگردم. چه آرام بر منبر سخن تکیه میزنی تا شهابِ ثاقبِ قلم را به سمت اهریمن سکون و پستی و رخوت نشانه کنی و جواهر کلامت را بر سطحی از تاریکی پاشاندی تا معرفت بگسترانی رنگ، رنگ و بهار هدیه کنی، بیدرنگ. شاید باید فصلها بگذرند، سالها پشت هم عوض شوند تا بیشتر با جنبههای شخصیتی و سبک زندگی شهیدان آشنا شویم. برای ما که عادت کردهایم به دیدن حماسهآفرینی رزمندگان، شاید بهتر است کمی دورتر بایستیم، دقیقتر نگاه کنیم تا متوجه کار بزرگ این شهیدان شویم و حاج رضا ملایی اول یک معلم با همه دلسوزیهایش برای تعلیم و وقتی بازنشسته شد، رفت تا مدافع حریم ولایت باشد.
گذری کوتاه از زندگی پربرکت حاج رضا
سال 1336 پنجمین روز بهارش را سپری میکرد که در روستای چاه نصیر استان کرمان کودکی دنیا آمد که شاید هیچکس در باورش نمیگنجید که در طول عمر پر برکتش چه خدماتی را برای کشورش انجام میدهد. کودکیاش را در همان روستا سپری کرد و بعدها به همراه خانواده به آغاجاری رفتند. دیپلمش را در دبیرستان محمدی در رشته طبیعی در خرداد 1355 به پایان رساند و آذر همان سال به سربازی رفت و دو سال بعد در سال 57 سربازیاش تمام شد و به آغاجاری برگشت. بازگشتش همزمان بود با اوج راهپیماییها علیه رژیم شاهنشاهی بود که رضا هم زمانی که برگشت یکی از افرادی بود که شرکتی فعال در این راهپیماییها داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه جمعی دیگر از دوستانش، حفاظت از تأسیسات نفت و گاز شهر را عهدهدار گردید و در ستاد توزیع کالا و مبارزه با گرانفروشی بود که در آغاجاری راهاندازی گردید، عضوی فعال بود. سال 61 با عنوان مربی پرورشی به استخدام آموزش و پرورش آغاجاری در آمد. همان سال به همراه تعدادی از رزمندگان آغاجاری در قالب گردان انشراح به جبهههای نبرد شتافت و پس از آموزشهای نظامی در عملیات والفجر مقدماتی شرکت نمود. 15/1/1363 در قالب طرح لبیک مجدداً به جبهه رفت. جبهه هورالهویزه و حفاظت از جزایر مجنون و تا آخر مأموریت که 30/2/1363 بود در جبهه ماند و سپس به شهر بازگشت. در مورخ 1/9/1366 برای بار سوم به میادین نبرد رفت و تا مورخ 21/11/1366 حضورش در جبهه طول کشید و با موفقیت همراه گردان شهرمان به آغاجاری بازگشت تا وظیفهاش را ادامه دهد. حاج رضا در تاریخ 1/7/1387 بازنشسته آموزش و پرورش شد، اما او حتی یک لحظه هم دست از فعالیتهایش بر نداشت؛ تا پایان شهادتش.
زندگی مشترک حاج رضا
همسر شهید: رضا پسر عمهام بود، قبل از اینکه به خواستگاری من بیاید، برادر بزرگش با خواهر بزرگ من ازدواج کرد و رفت و آمدهای دو خانواده بیشتر شد، من بیشتر در این رفت و آمدها رضا را شناختم، وقتی به خواستگاری من آمد، از خوبیهایی که در وجودش اطلاع داشتم، جواب بله را دادم. با مهریه بیست هزار تومان، سیزدهم بهمن سال 57 عقدی ساده، را برگزار کردیم و یک سال بعد عروسی بدون تجملات گرفتیم و با هم زیر یک سقف رفتیم. یک سالی از عروسیمان میگذشت که هیولای جنگ پابرهنه وارد زندگی مردم شد. ما ساکن خوزستان بودیم و جنگ را چشم به چشم می دیدیم و حضورش را در زندگیمان لمس می کردیم. حاج رضا هم آرام و قرار نداشت تا خود را به جبههها برساند. با تعدادی از جوانان شهرستان آغاجاری سال 61 در قالب گردان انشراح از تیپ پانزدهم امام حسن مجتبی علیهالسلام از سپاه خوزستان پس از آموزشهای نظامی به جبهه رفت. در همان سال عملیات والفجر مقدماتی جانباز شد و هیچ وقت دنبال درصد جانبازی و مزایایش نرفت. دفعه دوم در فروردین سال 63 در قالب طرح لبیک دوباره به جبهه رفت و این بار در محور هورالهویزه و حفاظت از جزایر مجنون فعالیت می کرد، که تا اردیبهشت ماه در منطقه بود. دفعه سوم به صورت کاملا تخصصی و به عنوان مربی آموزش نظامی مهر سال 65 به جبهه رفت و تا پایان مهر در منطقه بود. آذر سال 66 به مناطق جنگی رفت و تا پایان سال هم بود. حاج رضا هر مرتبه که میرفت و میآمد حال و هوایش تغییر میکرد، عطر شهدا و زندگی با شهدا او را هوایی کرده بود. حاجی در بین رزمندهها جذابیت خاص خودش را داشته، سرحال و شوخ طبع، سحرخیز بود و حتی بعد از نماز صبحش نمیخوابیده و در تمام نماز جماعتهای جبهه حضوری فعال داشته. زمانی هم که در پاسگاه هورالعظیم مستقر میشوند، هر وقت که سرش خلوت میشود به رزمندگانی که قرآن خواندن بلد نبودند قرآن خواندن یاد میداده. خودم هم در برههای از جنگ با راهاندازی نهادهای مردمی و جمعآوری کمکهای مردمی فعالیتهایی در پشت جبههها داشتم. حاج رضا در طول این سالها حضور فعال در بسیج را برای خود یک وظیفه میدانست، در مانورها، رزمایشها و مأموریتها مختلف بسیج حضوری فعال داشت. سال 77 در اولین دوره انتخابات شورای اسلامی شهر و روستا در شهرستان آغاجاری شرکت کرد و بدون تبلیغات و تشکیل ستاد تبلیغی و حتی نصب یک پوستر بهخاطر محبوبیتی که در بین مردم داشت به عنوان رییس شورا انتخاب شد. بعد از مدتی با شکلگیری و شروع به کار شوراهای حل اختلاف در مرداد ماه 1382 حاج رضا به عنوان اولین رئیس شعبه پنجم شورای حل اختلاف مشغول شد و سپس در تاریخ بیست و دوم مهرماه 1391 به خاطر پیگیری در به صلح رساندن حجم بالایی از پروندههای حقوقی به پیشنهاد ریاست دادگاه آغاجاری و موافقت مدیرکل دادگستری وقت استان خوزستان به عنوان رئیس شعبه دو شورای حل اختلاف شهرستان آغاجاری منصوب شد و تا لحظه شهادت ریاست این شعبه را برعهده داشت. البته بعدها هم به عنوان دبیر هیئت امنای مسجد جامع شهرمان قبول مسئولیت کرد و در آنجا هم فعال بود. سال 92 به عنوان سرپرست حوزه بسیج دانشآموزی شهرستان آغاجاری انتخاب شد. مسولیت هایش در طول این سالها مدیر عقیدتی و نظارت حوزه مقاومت بسیج کربلا و ناحیه مقاومت بسیج آغاجاری، گردان عاشورا و به خاطر تلاشهایش در مسولیتهایی که به ایشان میدادند به عنوان بسیجی نمونه در امر تعلیم و آموزش از طرف فرماندهی نیروی مقاومت بسیج کشور سردار محمد حجازی و مسئولان آموزش و ردههای فرماندهی سپاه خوزستان و نواحی بسیج منطقه مورد تقدیر قرار میگرفت. یک مرتبه پسرم به حاج رضا گفت: پدر فضای خاص جنگ و حال و هوای معنویاش و خلوصی که در آن زمان داشتید و قطعاً هم به خدا نزدیکتر بودید. پس چرا در آن زمان شهید نشدی؟ سرش را پایین انداخت و بهآرامی و نرمی گفت: هنوز پذیرفته نشدهام، به وقتش...
شهید مدافع حرم
صادق شیبک
همسرم به چند نکته توجه ویژهای داشت،
اول اینکه اعتقاد داشت دعا و عبادت وقتی موثر است که همراه با دلجویی از بندگان خدا و کمک به آنها باشد. همیشه سعی میکرد کمکهای مالی و غیرمالی به نیازمندان داشته باشد. در کنار نماز اول وقت، در حد ممکن عمل به متسحبات را هم داشت.
دوم اینکه دعا برای تعجیل ظهور امام زمان (عج) ورد زبانش بود. در این باره نیز مطالعات زیادی انجام می داد که کتابها را به عنوان یادگاری برای دخترمان نگه داشتم و در نهایت به امر ورزش اهمیت زیاد می داد.
در خصوص علت انجام این سه عمل، میگفت: «انجام و فهم این اعمال میتواند به سلامتی روحی و جسمی یک فرد کمک کند.»من نیز معتقدم توجه به این موارد کمک شایانی به ارتقای سطح جامعه خواهد داشت، زیرا اثرات فوق العادهی این اعمال را در وجود همسرم دیدم.
@Haram69
به چه مشـــغول کنــم
دیده و دل را که مـــُدام ...
دل تـــو را می طلــبد
دیده تـــو را می جـــوید ...
شهید صادق عدالت اکبری
ولادت ۱۳۶۷/۲/۲
@MolazemanHaram69
محمدحسین انگشتر بیشتر از ساعت دوست داشت
برای همین بود که وقت سرش نمیشد.
وقتی انگشترهاشو در می آورد یعنی شب شده
محمدحسین ساعت نداشت ولی چند تا انگشتر "یا زینب س" داشت
@jamondegan