دو شهید مدافع حرم
که چند ماه از دفن شان میگذرد
ولی همچنان سنگ قبر ندارند
قابل توجه مسئولین بنیاد شهید
ورامین خیر آباد ریحان آباد
مایه خجالت
@jamondegan
دو شهید مدافع حرم
که چند ماه از دفن شان میگذرد
ولی همچنان سنگ قبر ندارند
قابل توجه مسئولین بنیاد شهید
ورامین خیر آباد ریحان آباد
مایه خجالت
@jamondegan
همهی طلاهایی رو که داشت به گروه حمایت مالی در اردوگاه(جبهه) داد و بیرون رفت ...
جوانی صداش زد و گفت: خانم ... خانم ... برگه دریافت طلاها رو نهَ ....
حرفشو قطع کرد و گفت : پسرم هم همینجوریه ... هیچ چیزی از پسرم را دریافت نکردم!
سلام بر همه مادران شهدا
شهید احمد محمد مشلب
شهید B_M_W سوار
ازنوشتہهاےشهیددرفیسبوک
کانال رسمی شهیداحمدمَشلَب
https://telegram.me/AHMADMASHLAB1995
خبرگزاری تسنیم-زهره یزدان پناه*:
مستند «عاشقان ایستاده میمیرند» اولین فیلم مستند درباره مدافعان حرم پاکستانی است. مدافعان مظلوم زینبیون که هم مقابل تکفیریهایی از داعش در سوریه میجنگند که نیروهایی از طالبان هم درمیانشان هستند و هم، به رغم رزمنده مدافع حرم بودن، تهمتهای طالبانی بودن را از سوی خبرگزاریهای وابسته به غرب را به جان میخرند.
اینکه مستندسازان بدون مرز، سراغ چنین سوژهای رفتهاند، علاوه بر دغدغه متعهدانه این هنرمندان مستندساز به مسائل روز منطقه ازجمله مسائل تکفیریها در کشورهایی مثل سوریه و عراق و موضوع مدافعان حرم در این کشورها و حتی لبنان، شناخت خوب آنها درباره پاکستان، مذاهب و حتی فرقهها و گروههای مختلف تکفیری در پاکستان است که زمانی مستندی هم درباره یکی از قربانیان این فرقههای تکفیری ساختهاند. فیلمی درباره شهید رحیمی که در پاکستان به شهادت میرسد.
همین شناخت، محسن اردستانی و ناصر نادری را به سوالات و موضوعات جدیدی از لابلای انبوه مسایل تکفیری ها و نیروهای مقابل آنها یعنی مدافعان حرم میکشد.
و این سوال و موضوع جدید، این بار درباره حضور نیروهای پاکستانی در سوریه است. عده ای در کسوت طالبان در جبهه تکفیری ها و عده ای هم در میان رزمندگان مخلص و مظلوم مدافع حرم که باید به خاطر تبلیغات مسموم رسانههای غربی و وابسته به آنها، ماهیت هر دو گروه برای مخاطبان تفکیک شوند.
و محسن اردستانی به عنوان کارگردان این فیلم و ناصر نادری به عنوان تهیه کننده آن در گروه مستندسازان بدون مرز، هم با تصویربرداری و هم با استفاده از تصاویر آرشیوی، چه خوب از پس این کار برآمدهاند. نکته جالب دراین مستند، علاوه بر به تصویر کشیدن موضوع جهاد و شهادت یکی از شهدای حرم پاکستانی یعنی شهید عدیل حسینی، تصاویر شهید مصطفی صدرزاده معروف به سید ابراهیم و همچنین اشارات به آزادسازی نبل و الزهرا و همچنین آماده شدن رزمندگان مدافع حرم برای آزادسازی فوعه و کفریاست.
در اینباره به محسن اردستانی و ناصر نادری، این دو افسر آتش به اختیار جبهه انقلاب که بی هیاهو و در گمنامی روزهای سخت برای ثبت تصویری مستندات تاریخی و رساندن آن به گوش جهانیان، جانشان را کف دست گرفتهاند و دوربین هایشان را به دوش، فقط می توان گفت: خداقوت، خداقوت و خداقوت.
نویسنده، پژوهشگر و مستندساز
شهید مدافع حرم حسین رضایى به روایت یکى از همرزمان؛
حاج حسین از مداحان اهل بیت بودند. او در سوریه وقت نماز اذان را با صدایی خوش و رسا می گفتند و همه نیروهایی که در مقر بودند از حزب الله، سوری، فاطمیون همه را برای نماز جماعت صدا می زدند و می گفتند: "نماز در صورتی مورد اجابت خداست که هم اول وقت باشد و هم به جماعت".
"توسل به ائمه" و "توکلش به خدا" بود که آنقدر شجاع بود.
اما زمانی که با حاج حسین سوریه بودم تمام لحظاتش درس های بزرگی بود که در محضر مردی بهشتی می آموختم. برای مثال حساسیت حاج حسین روی "بیت المال" زبانزد بود. در بحث مهمات می گفت دقت کنید که درست به هدف بزنید به در و دیوار نزنید. حتی برای غذا خوردن هم دقت می کرد که نیروها اسراف نکنند.
@labbaykeyazeinab
عملیات شروع شد
بچه ها رسیده بودن رو تل و دشمن با تمام نیرو میکوبید تل رو ...
صدای یا زهرا پشت بی سیم غوغا میکرد...
بچه ها هر کدوم به سبک خودشون برای مادر بیقرار بودن ...
چنان با شوق رو به دشمن میجنگیدن که شک ندارم خودشونو توی کوچه های بنی هاشم دیده بودن ...
گویا باز هم مجسم شده بود براشون دارن حمله میکنن به خانه ی مادر هجده ساله ...
گویا میدیدن خودشونو که شدن سپر بلای زهرای مطهره س...
گویا اذنشون رو از عباس گرفته بودن که :
سلام بر کوه غیرت،جرعه ای از دریای بی کران غیرتت مارا سپر ساخت ...
مرتضی کریمی و یارانش چه زیبا به دعوت مادرشون لبیک گفتند و چه زیبا دل به گمنامی سپردند ...
دلتنگتونم رفقا
https://t.me/joinchat/AAAAAD_Kc6HaxRteZeDCyg
شهید مرتضى عطایى (ابوعلى) در آخرین اعزام قبل از شهادت، همراه با نشر این تصویر میگفت:
"رفقا تو خشاب ۴۰ تایی ما رو فراموش نکنید."
پى نوشت:
ترغیب به مناجات شبانه و نماز شب
@labbaykeyazeinab
شاگردان نهضت امام صادق علیه السلام
تمسک به اهل بیت علیهم السلام
فاطمیون
امام صادق(ع):
ما اهل بیت همان ریسمان الهی هستیم که خداوند تبارک و تعالی فرمود:
همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و پراکنده نشوید.
دروغ گفته کسی که گمان کرده شیعه و از پیروان ماست در حالیکه به دستگیره ای جز ما چنگ زده است.
شهید رضا_سلطانی (سیدرضا) :
من مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها هستم و جانم را فدای عمه ی صاحب الزمان عج می کنم
تا مبادا تکفیری های داعشی نگاه چپ به مقدسات ما کنند
دعا کنید شهید شوم تا خود و خانواده ام در پیشگاه خداوند و ائمه اطهار علیهم السلام شرمنده نشویم، این را بدانید هیچوقت شیربچه های شیعه نمی گذارند داستان اسیران کربلا دوباره تکرار شود...
شهید اسحاق حسینی:
این وظیفه انسانی ماست که
از اهل بیت علیهم_السلام ،
دفاع کنیم...
شهید آصف قاسمی :
مادرم، شهادت لیاقت می خواهد و ما لیاقتش را نداریم
حال که می توانم برای دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام قدمی بردارم
و در آن دنیا هم خود و هم شما را در پیشگاه خداوند و حضرت زهرا (س) رو سفید کنم، چرا نروم؟!
اگر شهید هم شدم، صبر حضرت زینب (س) را پیشه کنید...
شهید سید اسحاق موسوی:
همیشه پاسدار ولایت علی و آل علی باشید و در این راه از جان و مال خود دریغ نکنید.
شهید حفیظ الله خدادادی:
چیزی در این دنیا برای ازدست دادن ندارم و ازخداوند میخواهم بابت اشتباهاتم من را ببخشد تا با خون نثار کردن در این راه پرونده ام را حضرت زینب (س) امضا و شفاعتم کند.
شهید مصطفی دانش:
امیدوارم وظیفه ام را به عنوان یک شیعه به خوبی انجام داده باشم...
شهدا با تمسک به حبل الله مایه زینت شیعه هستند.
گـروه فـرھـنـگـی سـرداران بـے مـرز
@Sardaranebimarz
شهید عبدالرضا مجیری:
کارهرهفته اش بود نزدیک غروب جمعه که می شد،همه را گوشهای ازخانه جمع می کردوخودش زیارت آل یاسین می خواند؛
می خواست هرهفته درخانه اش برای امام زمان (عج)برنامه داشته باشد.
@Agamahmoodreza
همه چیز را آماده کرده بودم از کیک و کادو تا تزیین خانه همه چیز درست همانطور بود که میخواستم دیشب که زنگ زدی گفتی امروز میای درست روز تولدت و میخواستم حسابی غافلگیرت کنم بر خلاف همیشه که تو مرا غافلگیری میکنی چشم انتظار به در و گوش به زنگ تلفن بودم دوماه بود که رفته بودی و چه شب ها و روزهایی که با اشک چشم گذراندم تا به امروز برسم روزی که میتوانم دوباره عطر پیراهنت را نفس بزنم آنقدر خوشحال بودم که گویی تازه متولد شده ام همه چی برایم تازگی داشت حتی خانه مان هم رنگ گرفته بود او هم میدانست قرار است بیایی زنگ در را زدند نفهمیدم چطور چادر سر کردم و دمپایی پوشیده نپوشیده خودم را به در حیاط رساندم میخواستم خودم در را به رویت باز کنم در که باز شد به جای تو چند نفر از دوستانت پشت در حاضر شدند لباسشان مانند لباس خودت بود تا دیدمشان قلب ریخت اما گفتم حتما امده اند تو را ببینند تعارفشان کردم داخل، خجالت زده بود از آن همه تزیین بچگانه در خانه عذرخواهی کردم گفتم:((ببخشید تولد علی هستش امروز گفتم وقتی میرسه براش جشن بگیرم.))حالت چهره شان بیشتر درهم فرو رفت یکی از دوستانت اشکی گوشه چشمش غلتید سریع با دستش پاکش کرد نفس کم اورده بودم رفتارشان عادی نبود میدانستم خبری دارند اما نمیخواستم باور کنم خواستم بروم شربت بیاورم اما اصرار کردند چیزی نمیخورند و الان میروند نشستم اما مگر حرف میزدند صبرم تمام شد: ((میشه بگید چی شده؟!))
یک نفرشان که از بقیه بزرگتر بود لب باز کرد:((ببخشید خانوم حسینی مزاحمتون شدیم راستش باید موضوعی به اطلاعتون برسونیم.))ساکت شد دیگر چیزی نگفت بغض کرده بود
جان از تنم خارج میشد نمیدانستم کی قرار است این کابوس تمام شود نمیخواستم باور کنم مگر میشد باور کرد
-:((ادامه بدین لطفا خواهش میکنم بگید چیشده..))
یک انگشتر مقابلم گذاشتند صبر کن صبر کن ببینم این که انگشتر توست پس چرا، چرا خونی شده..
دیگر نفهمیدم چه کنم انگشترت را در دست گرفتم و شروع کردم حرف زدن: ((مگه قرار نبود بیای پس اینا چی میگن علی این قرار من وتو نبود ..))میگفتم و اشکهایم هم پایین میریخت میگفتم و فریاد میزدم دوستانت رفتند نفهمیدم چه موقع رفتند ولی زمانی که اطرافم را دیدم رفته بودند
همه رفته بودند من مانده بودم با یک دنیای بی تو در خانه ای که دیوارهایش دیگر بوی زندگی نمیداد گویی میخواستند فروبریزند ،تولدت را اینگونه گرفتم تولدی که قرار بود من تو را غافلگیر کنم اما باز هم تو مرا غافلگیر کردی درست مانند همیشه..
میــــــــم هادے
کانال شهدای مدافع حرم
@mostafa_sadrzadeh
پدر قبل از به شهادت رسیدن دخترش زینب را با فرهنگ شجاعت و شهادت آشنا کرده بود. او میدانست شهادت یعنی زیباترین مرگ. یعنی پیمودن راه زمین تا آسمان. یعنی همسایه خدا شدن در بهشت. یعنی هرگز نمردن و برای همیشه زنده بودن. روزی که خبر شهادت بابا را آوردند تنها کلمهای که بر لبان زینب جاری میشد شکر خدا بود. چرا میدانست دیگر بابا به آرزویش رسیده. نمیخواست کسی اشک چشمان او را در غم از دست دادن بابا ببیند. روزی که خبر شهادت بابا را شنید همه کوچه پس کوچههای شهر سیاهپوش شهادت امام رئوف بودند. آری شهادت بابا مصادف شده بود با روز شهادت امام رضا(ع) و این از نظر زینب بهترین اتفاق بود. چرا که اگر اشکی هم برگونهاش جاری میشد برای غربت و مظلومیت امام رئوف بود. بعد از آن روز زینب در هیچ یک از مراسمهای بابا گریه نکرد حتی زمانی که برای آخرین بار در معراج شهدا با او ودع کرد. آن روز به جای گریه و بیتابی در کنار جسم بیجان پدر با او حرف میزد و درد دل میکرد. صورت نازنین بابا را بوسید شهادتش را به او تبریک گفت. انگار با چشمان خود میدید بابا در اوج آسمانها به سوی خدا پرواز میکند. انگار با میدید که بابا همنشین با سیدالشهدا(ع) شده. اما وقتی صدای گریههای فاطمه و محمد مهیار را میشنید قلبش فشرده میشد. یاد روضه خوانی بابا میافتاد وقتی روضه بچههای امام حسین(ع) را برای آنها میخواند. او میدانست باید در برابر این غم بزرگ یعنی غم از دست دادن بابا صبر کند. باید به عنوان دختر بزرگ خانه مراقب مادر باشد. باید هوای فاطمه و محمد مهیار کوچک را بیشتر داشته باشد. باید در غم دوری بابا صبوری کند و در دل این همه مشکلات جز زیبایی نبیند. همانگونه که زینب کبری(س) در کربلا جز زیبایی ندید. از نظر زیبن هم همه این سختیها زیبا بود چرا که شهادت در راه خدا زیباست.