شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۴۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱۶
خرداد


همسر شهید مدافع حرم فرهاد خوشه بر:

فرهادِ من راوی جنگ دفاع مقدس بود،یک ماه مانده به اینکه سال کهنه جای خود را به سال نو دهد فرهاد راهی سرزمین های نور می شد و از رشادت های جوانان و نوجوانانی میگفت که شاید هیچ کدام از آن ها را ندیده بود.به من همیشه میگفت:من تورو،محمد رو همه زندگی ام رو از همین شهدا گرفتم و این تنها خدمتیه که من براشون انجام میدم،که با روایتگری یاد و خاطره شهدا رو زنده نگه میدارم.شرط اولیه ازدواجمان هم همین بود که در این مسیر همراهش باشم،نه اینکه مانع باشم و من در همه سفر ها همراهش بودم.

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۱۵
خرداد

 بسم رب الشهدا والصدیقین

پاسدار رشید سپاه اسلام شهید خلیل تختی نژاد از سپاه امام سجادعلیه السلام از استان هرمزگان و همزمان باشب قدر در درعای سوریه به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست.

دومین شهید مدافع حرم هرمزگان در دفاع از حرم اهل‌بیت (ع)

هنیألک الشهادة

  • دوستدار شهدا
۱۵
خرداد

خاطره ای  از کاظم فرامرزی از شهید حبیب بدوی

بعد از جنگ،زمانی که بحث درجات در سپاه مطرح شد،از سپاه رفت و گفت ما برای این مرحله نیامده بودیم.بعد از آن رفت دنبال امورات زندگی اش و دنیا هم همه جوره به او رو کرد .متنعم بود دنیا به صورت تمام عیار به او رو کرد و همه چیز داشت.از شهدای میلیاردر است.وضع مالی اش خوب بود.معمار بود و در کار ساخت و ساز بود.شغل پدری اش بود.اما خصلت اولیه اخلاقی اش این بود که غرق و جذب دنیا نشد.دنیا به او رو آورد ولی او خیلی به دنیا میدان نداد.زندگی می کرد و ساده زیستی جزو زندگی اش بود.وقتی بحث جهاد و سوریه پیش آمد،خیلی علاقه داشت که دوباره به منطقه برود و علتش همان خوی رزمی گری او بود.اهل جهاد و مبارزه بود.خیلی تقلا کرد اما راه پیدا نکرد.

شهادت سعید سیاح طاهری او را دوباره متحول کرد.بعد از شهادت او حبیب دیگر قرار نداشت.دیگر کل فعالیت های اقتصادی اش را کنار گذاشت.در این دوسال بعد از شهادت شهید سیاح طاهری هیچ کار اقتصادی نکرد.همه اش در تقلا بود به مناطق عملیاتی سوریه برود و آخرش هم راه را پیدا کرد.چند نوبت رفت.در نوبت سوم مجروح شد و اعزام پنجمش بود که ختم به شهادت شد و این نشان دهنده ی ثبات قدم او بود که به این راه داشت.امده بود که آخرش برود.

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۱۵
خرداد

شهیدی که سخت‌ترین کار جنگ را شجاعانه مدیریت کرد

کمبودهای جنگ سوریه از نگاه پیرِ مدافعان حرم

شهید مصطفی نبی لو

شهید نبی لو به‌عنوان مستشار نظامی، مسئولیت محور مهندسی رزمی در بخشی از جبهه سوریه را به‌عهده داشت. در جبهه سخت‌ترین و بیشترین کار هم بر عهده بچه‌های مهندسی-رزمی است.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مدتی مسئول مهندسی-رزمی حما بود و نقش هدایت کننده‌ای در میدان جبهه مقاومت بر عهده داشت. شهید مصطفی نبی‌لو متولد سال 1345 و از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود که در چهارمین اعزام به سوریه در ابان ماه 96 توسط تک‌تیراندازان تکفیری در لاذقیه به شهادت رسید. شهید مصطفی نبی‌لو از ساکنان شهرک پردیسان قم و دایی شهید مدافع حرم مسعود عسکری بود که به‌عنوان مستشار نظامی، مسئولیت محور مهندسی رزمی در بخشی از جبهه سوریه را به‌عهده داشت. او پیش از این در جبهه سوریه در سال 95 از ناحیه شکم مجروح شده و در شمار جانبازان مدافع حرم نیز جای گرفته بود. از این شهید والامقام سه فرزند به‌یادگار مانده است.

مریدان بسیاری داشت زیرا کلامش نافذ بود/می‌گفت اول باید مدافع حریم ولایت باشید

احسان رسولی، همرزم شهید مصطفی نبی لو در گفتگو با تسنیم با اشاره به خصوصیات اخلاقی شهید و فعالیت‌هایش در جبهه مقاومت می‌گوید: یکی از خصوصیات بارز شهید این بود که هر جا می‌رفت، همه را با کلام خود جذب خودش می‌کرد. پیر یک جمعی بود که اگر کسی می‌خواستند به بیراهه بروند، نمی‌گذاشت و همه را روشن می‌کرد. مریدان بسیاری داشت زیرا کلامش نافذ بود و همه ما را با صحبت‌هایش آرام می‌کرد. مدتی مسئول مهندسی-رزمی حما بود. مسئول محور مهندسی-رزمی هم بود و نقش هدایت کننده را داشت.

او ادامه می‌دهد: حرف اولش این بود که اگر می‌خواهید مدافع حرم شوید، اول باید مدافع حریم ولایت باشید و ولایت را قبول داشته باشید تا آن‌ها شما را  قبول کنند و بتوانید در این میدان قدم بگذارید و بشوید مدافع حرم. می‌گفت: «اینگونه نیست آن‌هایی که می‌روند سوریه سر یک سری مسائل مادی و دنیایی خودشان و برای پست و مقام بروند.» حرف شهید هم همیشه این بود: «بچه‌هایی که به سوریه می‌آیند اول عاشق ولایت هستند. اگر ولایت را نشناسی چگونه می‌خواهی امام زمانت را بشناسی و از او دفاع کنی؟»

می‌گفت: با خدا و حضرت زینب(س) معامله کنید/کمبودهای میدان جنگ سوریه

رسولی در مورد اخلاق گرایی شهید نبی لو در میدان جنگ می‌گوید: یکی از اخلاق‌هایش هم این بود که وقتی در مورد حضور در سوریه حرف می زد یک سری ملاحظات خاصی را گوشزد می‌کرد و می‌گفت: «وقتی به اینجا می‌آیی باید بدانی که سوریه میدان جنگ است. یکسری کمبودها هست و اینگونه نیست که شما بروی آنجا و بگویند همه چیز برایت فراهم هست، به موقع به تو مهمات و آذوقه می‌رسانیم و همه چیز به موقع مهیاست و یا اگر مجروح شدی فکر کنی خیلی سریع رو به راهت می‌کنند. اینگونه نیست. در میدان جنگ کمبودها فراوان هست و باید تحمل کنید.»

همرزم شهید ادامه می‌دهد: ما یک هفته با این شهید در جبهه در منطقه ای بودیم که اصلا آذوقه نداشتیم. اما او با کلامش بچه‌ها را آرام می کرد تا شرایط را بهتر درک کنند. خیلی‌ها پا در آن عرصه گذاشته بودند اما نمی‌دانستند چه خبر است و هنوز گیج بودند. اما شهید نبی لو وقتی صحبت می‌کرد، می‌گفت: «درگیر این حواشی نشوید که چرا امکانات به موقع نرسید؟ چرا بهداری سراغ یگان ما نیامد؟ و ... با خدا و حضرت زینب(س) معامله کنید. فقط پشتکار داشته باشید.»

او  از جانبازی شهید نبی لو چنین می‌گوید: زمانی که در مهندسی-رزمی بود سمت حلب یک بار مجروح شد. در واقع بولدوزرش را با کورنت زدند. جانباز شده بود و ما به او می‌گفتیم: «حاجی کی می‌روی دنبال تهیه پرونده جانبازی‌ات؟»  می‌گفت این سعادتی است که در این جبهه جانباز شدیم. این مجروحیت یک نشان افتخار الهی است و نباید برویم دنبالش و ثابت کنیم تا دیگران بگویند جانباز شده‌ایم. نیازی به این چیزها نیست.

رسولی به سخت کوش بودن این شهید مدافع حرم اشاره کرده و می‌گوید: یادم هست یک بار صبح زود ما عملیاتی سمت مرز اردن داشتیم. که به آن منطقه مزرعه اماراتی می‌گویند. معابر مزرعه اماراتی صبح باید توسط بچه‌های مهندسی رزمی باز می‌شد و موانع برطرف می‌شد. چون هر جایی که آزاد می‌شد، بچه‌ها در آن محل یک مقری می‌زدند و به آن می‌گفتند مقر تثبیت. دور آن را هم می‌بستند تا دشمن نتواند تک بزند و یا ماشین انتحاری نتواند به آن وارد شود. یادم هست صبح اول وقت در روز عملیات، اولین نفر حاج مصطفی به همراه سید علی حسینی از جانبازان مدافع حرم دو نفری بدون هیچ پشتیبانی اقدام به باز کردن معبر کردند.

کار سخت مهندسی-رزمی از مبارزان شجاعی مثل حاج مصطفی نبی لو برمی‌آمد

همرزم شهید نبی لو به خطرناک بودن کار بچه‌های مهندسی رزمی اشاره می‌کند و می‌گوید: بچه‌های جبهه می‌دانند که وقتی قرار است نیروها خاکریزی زده و جان پناه درست کنند، اولین قدم و جلوتر از همه یگان، بچه‌های مهندسی-رزمی می‌روند. بدون هیچ تامینی و گردان پیاده و پشتیبانی آن روز شهید نبی لو هم همین کار را کرد. جالب بود که مین‌های ضد نفر که دشمن کار گذاشته بود زیر زنجیرهای شنی بولدوزرش منهدم می‌شد و به من اشاره می‌کرد نزدیک نیا چون ترکش این مین‌ها اصابت می‌کند. واقعا تنها و با شجاعت این کار را می‌کرد.

او از نحوه شهادت شهید مصطفی نبی لو چنین می‌گوید: من در صحنه شهادتش حضور نداشتم. می‌گویند مورد اصابت تک تیرانداز قرار گرفته و این نشان می‌دهد که از همه جلوتر حرکت می‌کرده و تأمین نداشته چون اگر تامین باشد تک تیرانداز مهلت پیدا نمی‌کند کار کند. این نحوه شهادت رشادت  او را نشان می‌دهد. جنگ سخت است و از بچه‌های ستادی بگیر تا پشتیبانی، مهندسی، بهداری و اطلاعات همه  دست به دست هم می‌دهند تا یک رزمنده بتواند جلوی خط بجنگد. کار همه هم سخت است اما انصافا سخت‌ترین و بیشترین کار را بر عهده بچه‌های مهندسی-رزمی است. چون باید زیر باد و باران و در دید دشمن بدون هیچ ترسی کار کنند و این کار فقط از مبارزان شجاعی مثل حاج مصطفی نبی لو برمی‌آمد.

منبع: تسنیم

  • دوستدار شهدا
۱۵
خرداد

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید «شعبان نصیری» در آخرین روز از ماه شعبان سال 95 در موصل عراق به شهادت رسید. وی در دوران هشت سال دفاع مقدس از بنیان‌گذاران لشکر «بدر»، فرمانده گردان حضرت علی اکبر (ع) و گردان امام سجاد (ع) از لشکر 10 سیدالشهدا (ع) بود و پس از هشت سال حماسه و سال ها فعالیت در عرصه های مختلف فرهنگی و اجتماعی با حمله تکفیری ها برای دفاع از حرم های مطهر عازم عراق شد تا از جمله فرماندهان میدانی در منطقه باشد. در ایام سالگرد شهادت این سردار شهید بخشی از خاطرات وی را از زبان خانواده و دوستانش می‌خوانید.

تکلیف کاغذها را معلوم کن

هیچ وقت میز کارش را نامرتب ندیدم. هر چیزی سر جای خودش بود. روی میزش خبری از نامه های تلنبار شده و کارتابل های انباشته هم نبود. همین برایم سوال بود که چطور با این همه کار و مسوولیت انقدر منظم است.

یک بار که وارد اتاق من شد نگاهی به میز کارم انداخت و گفت: «چطوری توی این همه بی نظمی کار می کنی؟ تکلیف این کاغذها را معلوم کن!» شروع کرد پوشه ها، کارتابل ها، و غیره را تند تند برداشت و پرسید که هر کدام چیست. خلاصه مجبورم کرد میزم را مرتب کنم. بعد هم نظم مقام معظم رهبری برایم گفت که ایشان نامه هایشان را در زمان خودش پاسخ می دهد، یعنی آن هایی که زمانش 24 ساعت است در زمان خودش و آن هایی که 2 هفته زمان دارد هم تا قبل از موعد پاسخ داده می شود. ولی ما چطور؟ با این مدل بی نظمی ممکن است نامه ای را وقتی بخوانیم که از موعدش یک ماه گذشته باشد. از آن به بعد همیشه قبل از آمدنش میز و اتاقم را مرتب می کردم.

تو بی غیرتی!

مغازه ای نزدیک خانه مان بود که عمده ی ملزومات بهداشتی بچه ها را از آن می خریدم. یک بار با هم به آن مغازه رفتیم. هر چیزی را که می خواستم فروشنده خارجی آن را می آورد و ایشان هر بار می پرسید: «ایرانیش را ندارید؟» فروشنده هم مدام با تعریف و تمجید از اجناسش، کلی بد و بیراه به اجناس ایرانی می گفت و معتقد بود ایرانی ها عرضه تولید جنس خوب را ندارند!

خیلی با فروشنده صحبت کرد. به او گفت: «خودت هم ایرانی هستی؛ هر کداممان هر جا که هستیم باید کارمان را درست انجام بدهیم.» ولی فایده نداشت. دست آخر به فروشنده گفت: «تو بی غیرتی! ما دیگر هیچ وقت از تو خرید نمی کنیم.» بعد هم با ناراحتی از مغازه بیرون رفت. وقتی بیرون آمدیم از من خواست که دیگر پایم را داخل آن مغازه نگذارم.

عیدی مادر

نزدیک عید بود. ماشین نداشتم و دید و بازدید عید بدون ماشین واقعا سخت بود. من راننده اش بودم و ماشین اداره زیر پایم بود، با خودم رویا پردازی کرده بودم که: «خب! ماشین دست من است دیگر، دست مادرم را می گیرم با ماشیم می رویم خانه اقوام و ایام عید حالش را می بریم و خوش می گذرد.» سه چهار روز مانده بود به عید مرا صدا زد دفترش، گفت: «آن فکری که توی سرت هست را از سرت بیرون کن ها!» گفتم: «چه فکری حاجی؟!» گفت: «قبل از عید ماشین و سوئیچو تحویل می دهی!» تعجب کردم که از کجا فکرم را خوانده، چون راجع به این موضوع با هیچ کس حرفی نزده بودم و خیلی هم ناراحت بودم برای آن همه برنامه ریزی.

بلاخره ماشین را تحویل دادم، خیلی هم از دست حاجی ناراحت بودم. شب عید که شد به من زنگ زد و گفت: «بیا کارت دارم.» وقتی رسیدم سوئیچ ماشین خودش را داد به من و گفت: «ما میرویم مشهد، ماشین را لازم نداریم. عیدی مادرت را گذاشتم توی داشبورد، دستش را بگیر و ببر مسافرت.» از شرمندگی نمی دانستم چه کار کنم.

چای می خوری؟

به اتاقش که می رفتم، می پرسید چای می خورم یا نه. هرچه می پرسید می گفتم نمی خورم، چون می دانستم خودش می خواهد برود و بیاورد. به ندرت پیش می آمد که آبدارچی را برای خدمات و سرویس دهی صدا بزند. هرچه می خواست خودش می رفت و می آورد.

جریمه

زمانی که راننده اش بودم، مدام برای تخلفات رانندگی به من تذکر می داد. با اینکه خیلی راحت می توانست جریمه ماشین را صفر کند ولی هرگز این کار را نکرد. یک‌بار که رفتم داخل خط ویژه خیلی ناراحت شد. همینطور که داشت دعوایم می کرد. پلیس جلوی ماشین را گرفت. اجازه نداد بگویم چه کسی داخل ماشین است، جریمه را هم همان روز پرداخت کرد.

مردها باید کار کنند

خیلی خوش‌سفر بود. همه فامیل دوست داشتند که با او همسفر باشند. تمام زحمات را به دوش می کشید تا به دیگران خوش بگذرد. از مدیریت سفر تا جزئی ترین کارها مثل جمع کردن و پهن کردن و پختن و شستن را خودش انجام می داد. به خصوص تاکید زیادی داشت که خانم ها در مسافرت کار نکنند. به آن ها می گفت: «مسافرت برای این است که شما خستگی‌تان در برود. مردها باید کار کنند.»

منبع: دفاع پرس
  • دوستدار شهدا
۱۵
خرداد

اولین سالگرد 

شهیدجاویدالاثرسیدمصطفےصادقی

با شهیدجوادمحمدی در یڪ روز و در ڪنار هم با لب تشنه پر ڪشیدند و پیڪر مطهرش هنوز بر نگشته است.

وقتی شهید جواد تیر خورد، سید مصطفی میره سمت شهید جواد ڪه بیاردش عقب، ولی تیر به شهید صادقی میزنند و با رفیقش شهید میشه.

رفیق اونی ڪه آدم را به امام حسین ع برسونه...

@javad_mohammady

  • دوستدار شهدا
۱۴
خرداد

شهید محسن حججی در کاروان عاشقان حسینی زائران خمینی در خرداد ۹۳ 

این کاروان هرساله در ایام ارتحال حضرت امام خمینی مسافت اصفهان تا مرقد مطهر  را بصورت دوی امدادی طی می کند و آن سال میهمان قدم های این شهید بود

شهید حججی اولین شهید اعضای این کاروان نبود

شهدای بسیاری از مدافعان حرم که در خیل هم قدمان این کاروان بودند و امروز عند ربهم یرزقون شدند

  • دوستدار شهدا
۱۴
خرداد

قرآن به سر بگیر مگر حس کنی دَمی 

نیزه چقدر اشک برای حسین ریخت ...

پیامک شهید محمودرضا بیضائی(حسین نصرتی)در شب قدر به آقای سهیل کریمی مستند ساز 

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۱۳
خرداد


راوی:علی مرعی[دوست شهید]

احمد همه ی جوانان را دعوت میکرد تا عضو کشافة المهدی(عج) شوند. به من نیز خیلی سفارش میکرد که به آنها ملحق شوم. او اعتقاد داشت امام زمان(عج) منتظر سربازانی است که زمینه ساز ظهورش باشند و کسی که در این گروه خدمت کند نقش مهمی درمقابله با خطر جنگ نرم دشمن دارد.

احمد کتاب هایی همراه داشت که دائم مطالعه می کرد و از مطالب آنها در اردوهای فرهنگی کشافة المهدی(عج) برای جوانان و نوجوانان استفاده میکرد. نوجوانان علاقه ی زیادی به داستان های کتاب های احمد داشتند. احمد نیز تلاش میکرد داستان هایی از سیره ی شهدا برای آنها بخواند تا اثر مثبت روی بچه ها بگذارد.

یکی از کتابها که خود احمد نیز بسیار به آن علاقه داشت کتاب <هاجر در انتظار> (خاطرات شهید عباس کریمی به روایت همسر، نوشته ی نویسنده ی توانمند دفاع مقدس:سعید عاکف) بود. آن کتاب داستان شهیدی بود که از حب دنیا رها شده بود. احمد بسیار متاثر از این کتاب بود.

خاطرات شهیدمدافع حرم 

احمدمشلب

درکتاب

ملاقات در ملکوت 

قرارگاه فرهنگی مجازی شهیدمشلب

 @AhmadMashlab1995

  • دوستدار شهدا
۱۳
خرداد


روز قبل از این حادثه هم جبار دچار مجروحیت از ناحیه سینه شده بود ولی اهمیتی به مداوا نداده بود. زمانی هم که خمپاره تروریست ها شلیک می شود ترکش خمپاره به زانوی جبار اصابت می کند و به شهادت می رسد.

سردارشهید جبار دریساوی سرداری که آشپز مدافعان حرم بود!

به گزارش جام نیوز، «خانم فاطمه حمیدی فر» مادر یکی از رزمندگان دلیری که روزگاری نه چندان دور در جریان دفاع مقدس مدافع خاک و مام وطن خویش بود اما وقتی دشمن متجاوز را به کمک همرزمان وهم محلی های خود از کشور بیرون ریخت، هیچگاه نبض مقاومتش از حرکت باز نیاستاد، اما این سردار مقاومت تا چندی پیش خاکریزهای سنگری دیگر را این بار نه در برابر خود صدام بلکه در مقابل حرامیانی دیگر از نسل صدام بناد نهاد...


باری، مقصد بعدی او نه اهواز بود نه خرمشهر و نه سوسنگرد، دشمن او این بار از چندین کیلومتر دورتر قصد تعرض به تمامیت ارضی کشورش را داشت.

از «سردارشهید جبار دریساوی» از مدافعان نامدار حرم حضرت زینب روایت کردیم. وی در سال 93 در منطقه حلب سوریه به فیض رفیع شهادت نایل آمد.به بهانه سوم خرداد روز آزاد سازی خرمشهر پای صبحت های شیرین مادر این شهید نشستیم و پرسش و پاسخی ترتیب دادیم که در متن زیر می خوانید:

ابتدای امر قدری از خودتان بفرمایید، زمانی که بعث عراق در سال 59 به خرمشهر حمله کرد کجا بودید و فرزند شهیدتان چند ساله بود؟

شهید من (جبار)متولد سال 1346 است و قبل تولد متاسفانه پدرش به رحمت خدا رفت. در آن مقطع من ساکن آبادان بودم ولی پس از سه سال به حصیر اهواز مهاجرت کردیم. همزمان با پیروزی انقلاب جبار کلاس پنجم بود اما علی رغم سن کم همیشه خود در جریان مسایل مربوط به انقلاب قرار داشت.

وقتی هم که جنگ شروع شد دقیقا آن روز را به یاد دارم . هشت صبح نوبت دکتر داشتم آماده می شدم که یکی از بچه ها را برای درمان به بیمارستان ببرم و بستری کنم. وقتی سر خیابان رسیدم که سوار ماشین شوم به یک باره متوجه حضور هواپیماهای جنگی در آسمان شدم. جریان را پرسوجو کردم که همه گفتند عراق حمله کرده.

درآن زمان چند سال داشتید، جبار چندمین فرزند شما بود؟ از شرایط آن روز بازگو کنید.

33یا 34 ساله و متولد آبادان و جبار اولین فرزند من بود که او هم در آبادان به دنیا آمد. دایما حمله هوایی انجام می شد و مردم همه خانه ها را خالی کرده بودند. در جنگ خیلی سختی کشیدیم یادم هست آرد برای پخت نان نداشتیم و من دایما دنبال تهیه نان بودم.

جبار چکار می کرد؟

جبار معلمان و بسیجیان شهر را سازمان دهی می کرد و برای صرف غدا به منزل ما می آورد. از طرفی وقتی هواپیماهای بعثی حمله می کردند سراسیمه به خانه می آمد و خواهرانش را به آغوش می گرفت.

چون مدارس بخاطر جنگ تعطیل یا نیمه تعطیل بود در محله چادر دایر کرده بود و چون در درس ریاضی قوی بود به همکلاسی های خودش ریاضی درس می داد تا عقب نمانند.

منطقه را ترک نکردید؟

والا ما 1 ماه طاقت آوردیم و قصد رفتن نداشتیم اما وقتی دیدیم جنگ ادامه پیدا می کند و تمام شدنی نیست و جانمان در خطر است به منطقه شیبان در 5 کیلومتری جاده اهواز آمدیم.

تا قبل از آزادسازی خرمشهر جبار چکار می کرد؟

خوب همانطور که می دانید خرمشهر در سال 61 آزاد شد و جبار خیلی کوچک بود اما با این حال پشت جبهه و در مساجد به رزمندگان کمک می کرد. جبار در همین محله مدرسه را ادامه داد و در کنار تحصیل عضو فعال بسیج بود و خاطرم هست تقریبا 16 یا 17 ساله بود که در سال 64 عازم جبهه شد و طی چهار سال در عملیات های مختلف هم شرکت داشت.

 گفتید از 64 به مدت چهار سال در جببه بود یعنی تا پایان جنگ در جبهه ها حضور داشت بعد از اتمام جنگ چکار کرد؟

بعد از پایان جنگ در سال 70 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و یک سال بعد در سال 71 برای دوره تخصصی مکانیک زرهی از طرف سپاه عازم روسیه شد و پس از طی یک دوره فشرده 5 ماهه به ایران برگشت و در رسته زرهی سپاه به خدمت ادامه داد.

احتمالا در این زمان برای پسرتان آستین بالا زدید؟

بله وقتی از روسیه آمد به فاصله دو سال درخرداد 73 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج الان دو فرزند است.

خوب ، جنگ تمام شده بود، ایشان هم در سپاه دوره های فنی کار را فرا گرفتند و بعد هم ماجرای حضور او در سوریه کمی از نحوه حضور ایشان درسوریه بعنوان مدافع حرم برای ما تعریف کنید؟

با شروع جنگ مردم سوریه با تکفیری های داعش مشغول رفت و آمد به این کشور بود، اول به ما چیز زیادی نمی گفت حقیقت ما اول متوجه حضور جبار در سوریه نشدیم بعدها که متوجه شدیم درباره این مسئله پرسجو می کردیم عنوان می کرد که من کاره ای نیستم و در آنجا آشپزی می کنم و برای گردان های مستقر در سوریه غذای گرم تهیه می کنم.


همرزمان جبار در سوریه چه نظری در مورد این شهید دارند؟

والا الان که فیلم ها و عکس های حضور جبار را در سوریه به ما نشان می دهند او آشپز نبود و در رده فرمانده زرهی مشغول دفاع از حرم و مردم سوریه بود اما پسرم هیچگاه این موضوع را به روی ما نیاورد و این در حالی بود که خودش هم در رشته مدیریت بحران نظامی تحصیل کرده بود.

از تاریخ دقیق شهادت ایشان بفرمایید و اینکه چطور از خبر شهادت مطلع شدید؟

در منطقه حلب سوریه 16/7/93به شهادت رسیدند البته همرزمان ایشان تلاش داشتند تا به یکباره موضوع را برای ما اعلام نکنند برای همین اول خبر مجروحیت جبار را به ما دادند.

 پس کی و چطور خبردار شدید؟

تا اینکه هنگام شب از طریق اینترنت و تلویزیون فهمیدیم که جبار من در سوریه توسط تروریست های تکفیری در حلب به شهادت رسیده است.

جبار دوریساوی چندمین شهید حرم در استان خوزستان است؟

سومین شهید. اولین نفر « شهید سید مهدی موسوی» بود که متاسفانه کمتر از او نامی برده می شود، دوم شهید مدافع حرم شهید ناصر مسلم سواری بود و پسر من هم که سومین شهید مدافع حرم استان لقب گرفت.


اگر ممکن است براتون در خصوص نحوه شهادت جبار هم برای ما توضیح دهید؟


این طور که من از همرزمان این شهید شنیده ام وقتی در حلب مشغول ساماندهی حرکت تانک ها بوده یکی از تانک ها دچار نقص فنی می شود جبار اصرار دارد که تانک را یک جوری دوباره راه اندازی کند و از منطقه خارج کند.

در آن لحظه به همراه خود جبار تنها 7 تن بودند که در آن منطقه باقی مانده بودند هر قدر دوستانش به او می گویند تانک را رها کن برویم قبول نمی کند. ظاهرا تکفیری ها متوجه نفرات اندک مدافعان و خرابی تانک می شود به همین خاطر بسوی این هفت تن شروع به شلیک خمپاره می کنند.

البته این را هم اضافه کنم روز قبل از این حادثه هم جبار دچار مجروحیت از ناحیه سینه شده بود ولی اهمیتی به مداوا نداده بود. زمانی هم که خمپاره تروریست ها شلیک می شود ترکش خمپاره به زانوی جبار اصابت می کند و متاسفانه در اثر شدت خون ریزی و موج انفجار و اینکه کسی نبوده او را کمک کند به شهادت می رسد.

بعنوان یک خوزستانی در ایام سالروز آزاد سازی خرمشهر است چه احساسی دارید؟

اینکه مانند هر ایرانی دیگر از این بابت بسیار خوشحالیم. اتفاقا وقتی همه ساله برای این روز مراسم برگزار می کنند خود جبار تانک ها را برای برپایی نمایشگاه دفاع مقدس در کوچه وخیابان سازماندهی می کرد.الان هم چند سال پس از جنگ 22 سال که در خرمشهر زندگی می کنیم.


 به عنوان کلام آخر توصیف شما بعنوان یک مادر از شهدای مدافع حرم چیست؟

امروز باید همه جوانان ما این روحیه را داشته باشند که در دفاع از دشمن چه خارجی و چه تروریست ها از کشور و مسلمانان دفاع کنند. جبار همیشه می گفت «مادر جان ما اگر جلوی تروریست ها را در سوریه نگیریم آنها به ایران خواهند آمد و شرایط ما را هم مانند سوریه و عراق بحران زده و جنگی می کنند».

جوانان بدانند این آزادی و امنیتی که ما در شبانه روز داریم مدیون جان فشانی جوانان و رزمندگان در جنگ ایران وعراق و امروز مدیون دفاع نسل بعدی این جوانان از سوریه و عراق هستیم. نسل امروز باید وضعیت فعلی سوریه و عراق را ببیند و با درک درست از شرایط همواره خود را برای دفاع از کشور آماده کند.

پیرو این نا امنی سوریه و عراق مطلبی به شما عرض کنم، وقتی به کربلا سفر می کنیم زن های عراقی در دیدار با ما گریه می کنند و به حال و روز و امنیت ما غبطه می خورند و حتی گاها دختران خود را از بیم دشمن در ایران نگهداری می کنند.

همین الان برادر کوچک جبار که 30 سال دارد چندین بار قصد داشت عازم سوریه شود که مسئولین امر به او این اجازه را ندادند و گفتند شما برادرتان شهید شده و در حال حاضر منزل و خواهران به حمایت شما نیاز دارد. اما او هر لحظه آماده است هر موقع اجازه دادند عازم شود.

جام جم


  • دوستدار شهدا