شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۴۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱۰
خرداد

همزمان با شب میلاد کریم اهل‌بیت حضرت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام)، جمعی از اهالی فرهنگ، استادان شعر و ادب فارسی و شاعران جوان و پیشکسوت کشور طبق سنت هرساله با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.

در این مراسم حسین مودب از شاعران اهل تربت جام (مشهد) غزلی را خواند. اما پیش از آن گفت: خدا را شاکرم برای فرصتی که در اختیارم قرار گرفت. غزلی را به شهدای مدافع حرم خصوصا شهید حججی تقدیم می کنم.

ما اگر گم گشته‌ی راهیم عیب از جاده نیست 

جاده ها جا می‌گذارند آن که را آماده نیست 

آب و نان از آن دونان، آسمان از آنِ ما

این قفس سقف نگاه مردم آزاده نیست 

پیش پای دوست افتاد، اما سربلند

پیش پا افتاد، اما پیش پاافتاده نیست 

از وضو با خون دل آن «گونه» گل انداخته

خنده‌ی مستانه‌ی این زخم‌ها از باده نیست 

ساده از این کوچه‌ها، این نام‌ها رد می‌شویم

رد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست!

منبع:فارس
  • دوستدار شهدا
۱۰
خرداد


آخرین عکس با پاره ی تن 

شهید  مدافع حرم قاسم غریب 


  • دوستدار شهدا
۱۰
خرداد

جهاد و مقاومت

روایت زندگی شهید «مصطفی عارفی» از زبان همسرش؛

لطفا کمی عصبانی باش!

شهید مصطفی عارفی - 

اینقدر محبت می کرد که واقعا تلخی ها، حس نمی شد. فکر می کنم حدودا یک سالی از ازدواجمان گذشته بود که گفتم: «لااقل کمی اخم کن، تا ببینم عصبانیتت چطور است.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، از آغاز درگیری‌های سوریه و حمله تکفیری‌ها به این کشور، مشهد مقدس شهدای زیادی را در راه دفاع از حریم اسلام و اهل بیت (ع) تقدیم کرده است. مصطفی عارفی که متولد سال 1359 در تربت جام و ساکن مشهد بود، یکی از این شهداست که در کسوت فرماندهی گروهان امام رضا (ع) در ۱۲ اردیبهشت ماه سال ۹۵ در سوریه به شهادت رسید. در ادامه روایتی از زندگی این شهید مدافع حرم را، از زبان همسرش «زینب عارفی» می خوانید.


امام رضا، واسطه ازدواج

من اهل زابل و آقا مصطفی اهل تربت جام بود. هر دو فامیل بودیم و نسبت دوری داشتیم، قبل از ازدواج همدیگر را نه دیده بودیم و نه می‌شناختیم. تابستان سال ۸۱ با بچه های بسیج به مشهد رفته بودم. در حرم، از امام رضا (ع) خواستم که همسری مومن و ساکن مشهد نصیبم کند. وقتی برگشتم زابل، مدتی بعد ایشان به خواستگاری ام آمدند. در حالیکه من آن زمان ۱۶ سال بیشتر نداشتم و در دعایم زمان مشخص نکرده بودم اما امام رضا (ع) خیلی زود دعایم را مستجاب کرد.

مصطفی آن زمان سرباز بود و هنوز شغلی هم نداشت ولی به خانواده اش گفته بود نمی خواهم چشمم به کسی غیر همسرم باز شود و از آن ها خواسته بود برایش همسری پیدا کنند. خانواده به دلیل سن کم ایشان و نداشتن کار و مسکن مخالفت می کنند. مصطفی به حرم می رود و از امام رضا کمک می خواهد که همسری قسمتش کند که ازدواج با او موجب رشد و تعالی اش شود. این ماجرا همزمان با اردوی مشهد ما بود. بعد از این قضیه، خواهر مصطفی که ساکن زابل بود، من را به مصطفی معرفی می کند و برای خواستگاری تماس می گیرند.

ایمان و چشم پاکی همسرم به دنیا می ارزید

در همان جلسه اول، چیزی که نظر من را جلب کرد، نگاه پاک و حجب و حیای ایشان بود. صحبتی هم که شد بیشتر حول مسائل اقتصادی بود. چون در آن زمان هنوز سرباز بود شرایطش را توضیح داد و گفت: «من هنوز فرصت اینکه شغل درستی پیدا کنم و به تبع آن مسکنی تهیه کنم نداشتم. برا همین در صورت ازدواج، شما باید بیایید منزل پدرم و چون پس اندازی هم ندارم، شاید نتوانم مراسم مفصلی بگیرم. آیا با این شرایط، شما حاضرید با من ازدواج کنید؟!»

من در جوابش گفتم: «ملاک اصلی من ایمان و ولایتمداری است، چشم پاک و ایمان شما به همه ثروت دنیا می ارزد» خیلی خوشحال شد و گفت: «امکان دارد سال های اول زندگیمان، سختی هایی متحمل شوید، ولی من قول می دهم برای خوشبختی شما همه تلاشم را بکنم».

عمل به حدیث پیامبر

با اینکه خانواده خیلی مذهبی ندارم و الگوی خاصی هم نداشتم اما از همان دوران راهنمایی گرایش به مسائل دینی و مذهبی داشتم. اصلا موسیقی گوش نمی دادم و به جایش دنبال کاست های مذهبی بودم. اوقات فراغتم را با خواندن کتاب های دینی و تاریخ اسلام پر می کردم. یادم هست که همان زمان داستانی از پیامبر خوانده بودم که در زمان ایشان دختری، خواستگارش را فقط بخاطر نداشتن مال و ثروت رد کرد در حالیکه آن جوان خیلی با ایمان بود و پیامبر بابت این کار دختر را سرزنش می کنند و می فرمایند که باید ملاک اصلیتان در ازدواج ایمان باشد نه مال دنیا.

این ماجرا، زمان خواستگاری جلوی چشمم آمد و دیدم آقا مصطفی دقیقا همین حالت را دارد. بنابراین علی رغم مخالفت خانواده ها قبول کردم. یعنی غیر از پدرم که بسیار فامیل دوست بود، بقیه، حتی خانواده آقا مصطفی با این ازدواج در آن مقطعی که هنوز شغل و مسکن نداشت، مخالف بودند. ولی بالاخره همه، کم کم راضی شدند و این ازدواج سر گرفت.

کمی عصبانی باش

یکم اسفند سال ۸۱ مصادف با شب عید غدیر، مراسم عقدمان برگزار شد. مراسم ساده بود و تعدادی از فامیل را دعوت کرده بودیم. چون شرایطش نبود، دیگر مراسم عروسی نگرفتیم و زندگیمان را شروع کردیم.

اوایل زندگی به خاطر نداشتن شغل، زندگی کمی سخت می گذشت ولی به 2 دلیل می توانستم تحمل کنم. یکی اینکه از قبل می دانستم و انتظار این سختی ها را داشتم. دلیل دوم که مهم تر هم بود، اخلاق فوق العاده خوب آقا مصطفی بود. اینقدر محبت می کرد که واقعا تلخی ها، حس نمی شد. فکر می کنم حدودا یک سالی از ازدواجمان گذشته بود که گفتم: «لااقل کمی اخم کن، تا ببینم عصبانیتت چطور است. من همش در استرسم ببینم وقتی عصبانی بشوی چهره ات چطور می شود». یک سال گذشته بود و من حتی یک بار هم اخم و عصبانیت ایشان را ندیده بودم.

با خدا درد و دل کن

وقتی چند سال بعد از ازدواجمان توانستیم ماشین بخریم، مصطفی گفت: همیشه باید به همدیگر متذکر بشویم این نعمتی از جانب خداست که ما در جوانی وسیله نقلیه خوب داشته باشیم و یادمان باشد که به عنوان شکرگزاری از این نعمت برای کمک رسانی به بقیه بنده های خدا هم استفاده کنیم. همیشه این جمله را می گفت که «سواره خبر از پیاده ندارد»

به همین دلیل تا آنجایی که می توانست با ماشین به مردم کمک می کرد. همیشه به افرادی که کنار خیابان، منتظر ماشین بودند توجه داشت و تا مسیری آن ها را می رساند، ولی اگر آخرشب یا در گرمای ظهر بود و اون شخص مادر، بچه یا پیرزن و پیرمرد بود، حتما آن ها را به مقصدشان می برد، حتی اگر در مسیرش نبود.

خالصانه به همه عشق می ورزید

هر وقت توفیق داشتیم حرم برویم حتما تعدادی را همراه خودمون میبردیم و ماشین پر از سرنشین می شد و برای زیارت هیچ وقت تنها نمی رفتیم، البته اولویت با پدر و مادر ومادربزرگش بود و این برای رفتن به بهشت رضا (ع) هم صدق می کرد. مادر بزرگ ایشان می گفت من فقط با مصطفی حرم و بهشت رضا میروم اگر مصطفی به دلیلی گرفتار بود و نمی توانست ایشان را ببرد، صبر میکرد تا مصطفی وقتش آزاد شود. و اینها همه به خاطر اخلاق خوب و محبت بسیار مصطفی بود که خالصانه نسبت به همه عشق می ورزید.

شکرگذاری خدا در همه حال

در زمان مشکلات آیه شریفه «لقد خلقنا الانسان فی کبد» را زیاد می خواند که خداوند می فرماید همانا ما انسان را در رنج وسختی آفریدیم. ضمن اینکه کلا مصطفی گرفتاری های دنیا را مشکل نمی دانست. البته طبیعت دنیا و حکمت خلقت هم همین است و قرار بر این هست که انسان در سختی ها رشد کند و به تعالی برسد. ایشان می گفت نمیدانم چطور باید خداوند را به خاطر هدیه های زندگیم که همسری سازگار، مهربان و فرزندان سالم و مومنی است شکر کنم. می گفت نگرانم نکند خدا فراموشم کرده باشد که انقد زندگی بر وفق مرادم هست.

هر از گاهی با بردن من به بیمارستان خصوصا بیمارستان امداد، شکرگزاری از خداوند بابت نعمت بزرگ سلامتی را به من یادآوری می کرد. اگر بیمار می شد به هیچ عنوان جایی مطرح نمی کرد و از من نیز می خواست که اگر کسالت و یا بیماری جزیی داشتم به کسی نگویم تا هم موجبات ناراحتی دیگران را فراهم نکرده باشیم و هم از خداوند نزد بنده اش شکایت نکرده باشیم.

در مورد مسائل مالی هم همین بود. به هیچ عنوان راضی نمی شد مشکلات مالی را به کسی حتی والدینش بگوید، مگر اینکه دیگر هیچ راهی نداشت.


خرج آخرت

اولین روز بعد از ازدواجمان ازش خواستم که به فعالیت های مذهبی در پایگاه بسیج مثل قبل از ازدواج ادامه بدهد. بسیاری از مراسمات مذهبی را باهم می رفتیم. دوستان مصطفی می گفتند: شما واقعا ازدواج کردی؟! هر مراسم و یا برنامه ای که پایگاه بسیج دارد، هنوز هم حضورت مثل دوران مجردی پررنگ است و اولین نفری هستی که خودت را به مراسمات می رسانی. مصطفی همیشه می گفت: من از خدا همسری خواسته بودم که در تعالی معنویاتم کمکم باشه و الحمدالله خدا نصیبم کرد.

ایشان با اینکه در اوایل ازدواج، درآمد نسبتا کمی داشت، ولی بارها به من می گفت: خانم راضی باشی که من از خرج زندگیمان ماهانه مقداری را خرج آخرتمان می کنم.

من هم از این عملش راضی بودم، اما هیچ وقت نپرسیدم این پول را کجا خرج می کند. تا اینکه بعد از شهادتش، از مسوول فرهنگی پایگاه شنیدم مصطفی ماهانه مبلغی را خرج مسائل فرهنگی پایگاه می کرد.

خیلی به فکر حمایت از نیروهای بسیجی بود. می گفت: ما باید در همه مشاغل، نیروی بسیجی داشته باشیم. بخصوص مشاغل آزاد. مثلا هنگام بنایی مسجد و بسیج و حتی منازل افراد مسجد، باید اول از نیروهای بسیجی که آشنا به کار ساخت و ساز هستند استفاده کنیم. اگه خرید می کنیم باید مغازه دارهای مذهبی در اولویت باشند. خلاصه به یک نوع کار تشکیلاتی اعتقاد داشت که باعث اتحاد و حمایت از نیروهای مذهبی می شد و خودش هم خیلی زیاد این مسئله را رعایت می کرد.

منبع: دفاع پرس

  • دوستدار شهدا
۱۰
خرداد


شهید موافع حرم محمد رضا خاوری 

شهید محمدرضا خاوری با نام جهادی «حجت» از مجاهدان افغانستانی و فرمانده ارشد لشگر فاطمیون بود. او در جریان دفاع از حرم حضرت زینب(س) به صورت داوطلبانه به سوریه رفت. و از دوستان نزدیک شهید علیرضا توسلی(ابوحامد)، فرمانده لشکر فاطمیون بود. شهید خاوری یکی از موسسان این لشکر بود که با سِمَت های مختلفی از جمله مشاور عملیاتی در قرارگاه حلب، فرماندهی عملیات لشکر فاطمیون در محور دمشق، مسئولیت پشتیبانی لشکر و فرماندهی گردان الزهرا (س) که خودش آن را نامگذاری کرده بود، در سوریه جهاد می‌کرد. 

اولین بار که به سوریه رفت و بازگشت، اولین چیزی که گفت از حرم حضرت زینب(س) بود. رضا می‌گفت حرم حضرت زینب(س) بسیار خلوت است و خانم آنجا بسیار غریب هستند. می‌گفت نبینید حرم امام رضا(ع) در اینجا تا چه اندازه شلوغ است و باید برای رسیدن دست به حرم برنامه ریزی کرد که چه ساعتی به حرم رفت. تنها زائران خانم زینب(س) رزمنده‌ها هستند.

از این ناراحت بود که مردم در آنجا خیلی معتقد نیستند. می‌گفت داعش و تکفیری‌ها تمام تلاش خود را برای جدا کردن حزب‌الله از ایران و قطع ارتباط این دو می‌کند و یا به نحوی می‌خواهد شیعه را از بین ببرد، در حالی که در آنجا از شیعه تنها یک نام باقی مانده است. این جای تاسف دارد ولی ببینید همین‌ داعش از یک نام شیعه تا چه اندازه می‌ترسند که چنین قصد نابودی دارند.

او سرانجام در سن 35 سالگی در جریان یک عملیات نظامی در 27 مهر 94 به شهادت رسید.

شهیدی که وقتی پیکر مطهرش برگشت، به گفته ی مادرش مانند حضرت ابالفضل العباس (ع) دستانش مقطوع بود، مانند سید الشهدا (ع) سر در بدن نداشت  و مانند مادر سادات بدنش سوخته  بود. و فقط مشتی خاکستر برایش آورده بودند.

 @Agamahmoodr

  • دوستدار شهدا
۱۰
خرداد


خواهر شهید مدافع حرم ابراهیم توفیقیان:

تابستان سال قبل از شهادتش تلویزیون جنگ زده های سوری را نشان می داد.خانمی با زبان عربی فریاد میزد:چرا کسی به ما کمک نمیکند و به فریادمان نمی رسد؟!محمد همان لحظه بلند شد و گفت:ما هنوز در هیات ها حسین حسین میکنیم ولی صدای (هل من ناصر ینصرنی)مردم مظلوم سوریه را نمیشنویم.

همین خلقیات و خصلت رفتاری و اخلاقی اش او را به سمت مدافع حرم شدن سوق داد و در اولین اعزام در عملیات آزاد سازی دو شهر شیعه نشین نبل الزهرا توسط گلوله تک تیرانداز دشمن به شهادت رسید.

@Agamahmoodre

  • دوستدار شهدا
۱۰
خرداد

بسم الله

قربة الى الله

تو ماشین کنار هم نشسته بودیم و برای اینکه راه طولانی رو کوتاه کنیم گوشی هامون رو دست گرفته بودیم و سرمون رو با اون گرم میکردیم.

چندتا کلیپ تصویری و چندتا کلیپ صوتی براش گذاشتم. خوشش اومد و گفت برام بلوتوثشون کن.

بعد از اون نوبت حاج محمود بود که برگه هاش رو رو کنه.

دو سه تا کلیپ صوتی مداحی و مولودی قشنگ داشت که منم ازش خواستم برام بلوتوث کنه.

یکی از اونها کلیپ مولودی خونی حسن سازور، شب میلاد امام حسن بود.

خیلی از شعرش لذت برده بودم، خیلی زیبا خونده بود.

از اون به بعد هر زمان که اون مولودی رو گوش میدم یا اون شعر رو زمزمه میکنم، به صورت کاملا ناخودآگاه چهره محمود شفیعی میاد جلوی چشمم.

اصلا یه جوری شده که میلاد امام حسن برام یاد محمود شفیعی رو هم به همراه داره.

حالا

چند ساله که محمود پرکشیده.

غم تنهایی و دلتنگی،

رو سینه ام سنگینی میکنه.

ولی دل خوشم به اینکه یه زمانی دوستش داشتم... که شاید دوستم داشت.

این شبها،

این شبهای امام حسنی،

بدجور با یاد محمود آغشته شده.

کاش به حرمت امام حسن،

حاج محمود هم ما رو یاد کنه.

کاش

حاج محمود

با همون لبخند همیشگی و مهربونش

منتظرم باشه...

دستت رو دراز کن شهید.

دستم رو بگیر...

دستی که کوتاهه...


صلی الله علیک یا ابامحمد یا حسن المجتبی علیه السلام

اول تو را سرشته و انسان درست کرد

شرح تو را نوشته و قرآن درست کرد


بعداً گِل اضافیتان را افاضه کرد

تا از من خراب مسلمان درست کرد


می خواست رحمتش همه جا را بغل کند

با اشک های چشم تو باران درست کرد


باید برای بندگی سجده هایمان

یک مسجدی به نام حسن جان درست کرد


بالم اگر به درد پریدن نمی خورد

یک سایبان که می شود از آن درست کرد


من زندۀ نسیم مسیحا دم توأم

آدم اگرشدم به خدا آدم توأم


تو ابتدای نسل طهورای کوثری

تو رود خانۀ زهرای اطهری


باید علی و فاطمه ای ظرف هم شوند

تا اینکه آفریده شود چون تو گوهری


کار خداست این که پیمبر پسر نداشت

وقتی توئی نیاز ندارد به دیگری


نسل مطهر نبوی، نسل دختری است

با این حساب تو حسن ابن پیمبری


گفتند زاده ی اسد الله غالبی

صبح جمل که شد همه دیدند حیدری


می خواستند پیش همه کوچکت کنند

کوری چشم آیشه ها از همه سری


یک روز اشک و گریه برای تو میکند...

...با شصت روز اشک حسینی برابری


ای ارشد تمام پسر های فاطمه

ای اولین حسین سحر های فاطمه  


ای آسمان تر از همه، بالاتر از همه

ای بی کران تر از همه، دریا تر از همه


تو زودتر به دامن زهرا نشسته ای

پس این توئی تو، بچه زهراتر از همه


ما از تو هیچ وقت نفرما ندیده ایم

ای سفره ی همیشه بفرماتر از همه


ما سال هاست رهگذر کوچۀ توأیم

مانند یک فقیر سرِ کوچۀ توأیم


مهتاب چشم های تو خورشید پرور است

هر کس که طالعش حسنی نیست کافر است


اصلاً نیاز نیست قیامت به پا کنی

یک قاسمی خدا به تو داده که محشر است


اصلاً شما نیاز نداری به معرکه

وقتی لب سکوت تو شمشیر حیدر است


قسمت نبود تا که ببینند مردمان

بازوی تو ادامۀ فتّاح خیبر است


فردا ملک به نام تو تکبیر می زند

صاحب زمان به جای تو شمشیر می زند


امشب اگر نگات هوای قَرَن کند

امید می رود که نگاهی به من کند


زیبنده است بال و پر صد فرشته را

زهرا ببافد و تن تو پیرهن کند


کُشتی بگیر پیش همه با برادرت

شاید کسی بیاید و جانم حسن کند!


بهتر همان که در به در هر گذر شود

بالی که روی بام تو فکر چمن کند


این یا کریم مثل همه قصد کرده است...

...بر روی گنبدی که نداری وطن کند


بعد از تو ای امیر کفن پاره ها کسی

لازم نکرده است تنم را کفن کند...

علی اکبرلطیفیان

امام حسنی ام

مهربون

سربازان آخرالزمانی امام زمان عج

فدایی حضرت زینب سلام الله علیها

شهیدمحمودشفیعی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • دوستدار شهدا
۰۷
خرداد


دوست شهید مدافع حرم سید احسان حاجی حتم لو:

سید به نماز جماعت خیلی مقید بود.من هم سعی میکردم همیشه همراهش باشم.نماز خانه با آسایشگاه فاصله داشت و سربالایی هم بود‌.یک روز صبح وقتی برای نماز بلند شدیم دیدیم حسابی برف آمده.وضو که گرفتم دیدم اکثریت بچه ها سخت شان است که تا نمازخانه بیایند و توی همان آسایشگاه نمازشان را خواندند؛ولی سید گفت عباسعلی!نماز جماعت رو از دست ندیم.گفتم باشه.توی مسیر آسایشگاه تا نمازخانه آن قدر برف آمده بود که زیر پایمان تریک تریک صدا می داد.رسیدیم به نمازخانه.به جز سه،چهار نفر دیگر حتی امام جماعت هم نیامده بود.نمازمان را فرادی خواندیم و برگشتیم.ایمانش آنجا به من ثابت شد.

@Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۰۷
خرداد

دوست شهید حاج مرتضی مسیب زاده: 

نازنین زهرا همه زندگی شهید حاج مرتضی بود

به دخترش بسیار علاقه داشت.

چنان برای بازی با دخترش ذوق داشت که از چهره اش می توانستیم این خوشحالی و شادابی اش را ببینیم.

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۰۷
خرداد


از اینجاست که

سردار سلیمانی :

به لحاظ امنیتی و اطلاعاتی تا بیست سال آینده نباید از دستاورد های بزرگ اینها حرفی زد .!

تصویر شهیدان اکبر شهریاری، فرمانده حسین(مرتضی حسین پور) محمودرضا بیضائی

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۰۴
خرداد


همه کارهای «سعید» رنگ خدایی داشت؛

آرزوی متفاوت یک مدافع حرم

شهید سعید سامانلو 

در دست نوشته‌هایش می‌دیدم که وقتی با خدا گفت‌وگو می‌کند اینگونه ابراز کرده بود که: « خدایا دوست دارم نحوه شهادت خانم حضرت زهرا (س) را درک کنم. یاریم بده...»

گروه جهاد و مقاومت مشرق - اگر مدافعان حرم نبودند، چیزی از حرم عمه سادات باقی نمی‌ماند؛ به طوری که چند سال پیش وقتی داعش بخش وسیعی از شهر دمشق را گرفته بود، کسی جرأت نمی‌کرد، وارد شهر و حرم شود، همه فرار کرده بودند و یک لحظه صدای رگبار گلوله قطع نمی‌شد، اما همین بچه‌های شیعه در مقابل دشمن سینه سپر کردند تا نگذارند بار دیگر به اهل بیت (ع) جسارت شود.

متأسفانه شهدای مدافع حرم همانگونه که غریب هستند، در کشور خودشان هم مظلوم هستند. دریافت پول و انگیزه مادی یکی از تهمت‌هایی است که به این شهدا نسبت می دهند. چطور می‌شود جانفشانی کسی که از فرزند یک سال و نیمه خود که بعد از سال‌ها خداوند به او هدیه کرده، به خاطر پول گذشته باشد. این را با کدام مادیات می‌توان مقایسه کرد؟ ما به تمام شهدای مدافع حرم به خاطر امنیتی که برای ما ایجاد کرده‌اند مدیون هستیم.

معرفت و مردانگی مدافعان حرم این روزها بر دفتر روزمرگی خط می‌کشد تا روایت زیبایی از مجاهدت‌ها و جانثاری‌های آنان را به ثبت رساند و قطعاً نگارش این وصال زیبا و سراسر معرفت و ایمان را در هیچ جای زندگی پر از هیاهوی دنیایی نمی‌توان یافت.

در روزهای انتظار و صبوری، نام مردان بسیاری در ذهن خطور می‌کند که هر یک نمادی از شجاعت، ایثار و مردانگی را در خود پرورش دادند و امروز قلم، فکر و کلام باید با هم آمیخته شود تا روایت شهیدی از ایران در میدان دفاع از حریم اهل بیت (ع) را به نگارش در آورد.

باید نوشت تا همگان بفهمند، جوانان غیرتمند ایرانی، از همه چیز گذشتند تا به حریم اهل بیت (ع) آسیبی وارد نشود و امروز با افتخار بگوییم: شهید مدافع حرمی دیگر آورند…

باز توفیقی نصیب شد تا به سراغ یکی دیگر از خانواده‌های معظم شهدای مدافع حرم برویم. شهید «سعید سامانلو»، از شهدای مدافع حرم بود که در حراست از حرم حضرت زینب (س) به دست تکفیری‌ها به شهادت رسید.

وی در زمستان سال 94 با رشادت و فداکاری خود و هم رزمانش سبب آزادی منطقه شیعه نشین نبل الزهرا شد و فاتح الزهرا لقب گرفت، از شهید سامانلو دو یادگار به جای مانده است علی 12 ساله و محمد حسین 4 ساله فرزندان این شهید گرانقدر هستند.

سارا سادات رباط جزی همسر شهید مدافع حرم در گفت‌وگو با خبرنگار ما در آغاز سخنش از آشنایی اولیه خود و طریقه ازدواجش با شهید می‌گوید:

او مربی قرآن و تکواندوکار قهاری بود

بنده فرزند شهید دفاع مقدس سیدمحمد رباط جزی و همسر شهید مدافع حرم سعید سامانلو هستم. آشنایی ما با هم بصورت کاملاً سنتی بود. من و خانواده‌ام تا روز خواستگاری آقا سعید را ندیده بودیم. پدرش مسئول فروشگاهی بود که مادرم از انجا خرید می‌کرد و نحوه آشنایی از آنجا شروع شد.

من دانشجوی سال اول رشته روانشناسی دانشگاه قزوین بودم و آقا سعید دانشجوی سال دوم رشته حسابداری دانشگاه دلیجان بود. پدر آقا سعید از مادرم درباره فرزندانش می‌پرسد و به نحوی موضوع بنده را مطرح می‌کند که آنجا از مادرم اجازه خواستگاری می‌گیرند و پس از مشورت با من به خانه ما می‌آیند.

همسر شهیدم بسیجی فعال و هیاتی بود. همیشه از  خاطرات بسیجی بودنش برای من تعریف می‌کرد که شب‌ها برای گشت به محله می‌رفتند. از آموزش های نظامی خود با تصاویری که داشت برایم می‌گفت. کلاس‌های آموزشی که خودش برای بچه‌های بسیج در پایگاه می‌گذاشت. آقا سعید مربی قرآن بود و حافظ چند جزء از قرآن و یک رزم‌آور و تکواندوکار قهاری بود که هر آنچه تجربه در این زمینه داشت را به بچه‌ها منتقل می‌کرد.

دروس طلبگی را دنبال می‌کرد/ عاشق خدا بود

هر شب سه‌شنبه هیات می‌رفت و تاکید داشت جوان‌ها در این مجالس رفت و آمد داشته باشند. مرتب دنبال سخنرانی‌های علما و کلاس‌های اخلاق بود. ما چون در قم  زندگی می‌کردیم هر وقت از کنار مدرسه فیضیه رد می‌شدیم چند دقیقه‌ای به بُرد این مدرسه نگاه می‌کرد. به محض اینکه اطلاعیه‌ای در خصوص درس یکی از علما آنجا می‌دید، چون معمولاً هم در حرم حضرت معصومه (س) برگزار می‌شد، سعی می‌کرد حتما در آن برنامه حضور پیدا کند.

بعضی از آدم‌ها که آقا سعید را در این برنامه‌ها می‌دیدند با تعجب  از او سوال می‌کردند مگر تو طلبه هستی که مدام در این مدرسه می‌آیی؟ او در جوابشان می‌گفت: «نه افتخار طلبگی ندارم، اما از این درس‌ها همه می‌توانن سرمشق بگیرند...»

شهید سامانلو عاشق خدا بود و هر کاری که می‌کرد رنگ خدایی داشت. همیشه به او می‌گفتم که به خدا حسودی‌ام می‌شود که اینقدر تو با او مانوسی و خدا خدا می‌کنی...روز اول خواستگاری بقدری از زن دوستی‌اش تعریف کرد و انرژی مثبت به من داد که گفتم این چه شوهر زن دوستی می‌شود...

در آخر کلامش روز خواستگاری به من گفت: «اگر در مسیری که خدا گفته حرکت کنی، من آن مردی هستم که بهت گفتم و گرنه پا میزارم روت و رد می‌شم...»

محبت کردن او به من و بچه‌ها و پدر و مادرش هم برای خدا بود. هر وقت از او بخاطر خوبی‌هایش تشکر می‌کردم می‌گفت: « من بخاطر خدا این کار رو کردم که با خوشحال شدن تو یا بچه‌ها یا پدر و مادرم، خداوند متعال خوشحال شود...» از خصوصیات دیگر همسر شهیدم صداقتش بود. همیشه افراد سعید را به عنوان یک فرد امین و راستگو می‌شناختند. در 10 سال زندگی با او حتی یک دروغ مصلحتی هم از زبانش نشنیدم.

شهید می‌گفت: «خدایا دوست دارم نحوه شهادت حضرت زهرا (س) را درک کنم»

احترام بسیاری برای سادات قائل بود و خیلی به من احترام می‌گذاشت. می‌گفت: ساراجان تو را با هدف از خدا گرفتم. دوست داشتم با حضرت زهرا (س) محرم شوم...» سعید عاشق حضرت زهرا (س) بود. حتی در دست نوشته‌هایش می‌دیدم که وقتی با خدا گفت‌وگو می‌کند اینگونه ابراز کرده بود که: « خدایا دوست دارم نحوه شهادت خانم حضرت زهرا (س) را درک کنم. یاریم بده...»

آقا سعید مرد بسیار باهوش و مسلط به زبان انگلیسی و قاری متبحر قرآن بود. او آدم مسئولیت پذیری بود. وقتی جنگ سوریه پیش آمد، خودش را در قبال دفاع از مردم مظلوم مسئول می‌دانست. می‌گفت: « اهل بیت (ع) از ما هستن و ما اجازه نمی‌دیم کسی بهشون بی‌احترامی کنه...»

من عاشق سعید بودم. دوریش برام سخت بود و هست. اولش وقتی مطرح کرد که می‌خواهد به سوریه برود مخالفت کردم، اما بعد از دو ماه و صحبت‌هایی که با هم داشتیم راضی به رفتن او شدم. آقا سعید قدرت بیان بسیار عالی داشت و متبحر در سخنوری بود. او در طول زندگی به من فهماند که مرگ و زندگی در دستان خداست و نباید ترسی از این قضیه داشته باشیم.

آقا سعید در ماجرای سوریه رفتنش من را با حضرت زینب (س) روبرو کرد. می‌گفت: « تو از خاندان اهل بیت (ع) هستی، اگر من نرم سوریه، می‌خواهی با حضرت زهرا (س) چه بگویی؟ می‌خواهی بگی که من نذاشتم شوهرم برای کمک به دخترت برود؟!»

تنم لرزید و گفتم سعیدجان من از پدر شهیدم گذشتم، تو و فرزندانتم اگر بخواهید به سوریه بروید من نمی‌توانم جلوی شما را بگیرم. ما در مقابل مصیت‌های ائمه اطهار هیچ هستیم. وقتی زندگی حضرت زینب (س) را می‌خوانم از خودم خجالت می‌کشم. من با رضایت کامل، همسرم را راهی جبهه‌های مقاومت کردم و برایش بهترین‌ها را خواستم. حتی بهترین مرگ که شهادت بود.

از حاتمی‌کیا تشکر می‌کنم/ به وقت شام بخشی از مجاهدت‌های مدافعان حرم بود

سعید در آزادسازی نبل و الزهرا سال 94 به شهادت رسید. همانطور که در صحبت‌هایم گفتم او دوست داشت همانند حضرت زهرا شهید شود و شهادت خانم را درک کند، ماجرا اینگونه شد که خبر شهادت را پدر شهید به من داد، اولش شوکه شدم اصلا فکر نمی‌کردم بتوانم تحمل کنم. اما وقتی پیکر شهید را دیدم و دست روی صورتش کشیدم و ازش کمک خواستم صبر عظیمی خدا به من بدهد، آرام شدم. الان هم خدا را شاکرم که دو تا از عزیزانم را در راه خدا فدا کردم و حالا آنها در کنار سیدالشهدا (ع) آرام گرفته‌اند.

مدافعان حرم از مردترین مردان آسمانی روی زمین و سربازان گمنام امام زمان (عج) هستند. اینها لبیک به فرمان نائب بر حق امام زمان حضرت امام خامنه‌ای گفته‌اند. رهبر معظم انقلاب خوب مدافعان حرم را شناختند که اینگونه بیان داشتند: «شهدای مدافع حرم اجر دو شهید را می‌برند...»

آینده‌ی بچه‌هایم را بسیار روشن می‌بینم. قطعاً همانند پدرشان خواهند شد. من حضور شهید را پس از شهادت در زندگی‌ام  بسیار لمس می‌کنم و می‌دانم که دعای او بدرقه راه فرزندانم است. بچه‌ها خصوصیات بارزی از پدر شهیدشان به ارث برده‌اند و سعی خواهم کرد امانتدار خوبی باشم.

فیلم به وقت شام را دیدم و از کارگردان آن جناب حاتمی کیا بسیار تشکر می‌کنم که توانست بخشی از زحمات مدافعان حرم و شهدای ما را برای مردم ترسیم کند. اکثر مردم با دیدن این فیلم به جواب‌هایشان رسیدند.

منبع: دفاع پرس

  • دوستدار شهدا