شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۶۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۶
مرداد


برادر شهید «مدواری»:

شهادت «میثم» با آخرین نماز شب رقم خورد

شهید میثم مدواری

نیتم تا الان صاف صاف برای خود خدا نبوده که اگر بود الان پیش قدیر و روح الله بودم شب عملیات تا صبح من و محمدحسین و میثم زیر یک پتو لرزیدیم قبل از نماز صبح بلند شد وضو گرفت نماز شب بخواند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - «رضا مدواری» برادر شهید مدافع حرم «میثم مدواری» در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، اظهار داشت: برادرم از رزمندگان مدافع حرم بود که از سال ۸۹ در حال مبارزه با تروریست‌های تکفیری بود و سرانجام در راه رسیدن به هدف خود با اقتدا به مقتدایش امام حسین (ع) سر خود را تقدیم اسلام و حریم ولایت کرد.

وی افزود: میثم در سال ۶۳ در محله «تختی نازی آباد» واقع در تهران به دنیا آمد. وی در دوران کودکی با روضه و در فضای مذهبی رشد و تربیت یافت. وی در برنامه‌های مذهبی و به ویژه عزاداری امام حسین (ع) حضوری پررنگ داشت.


مدواری بیان کرد: نجابت، پاکی، دستگیری از مستمندان، بخشندگی و نیکی به پدر و مادر در همه جوانب و زمینه‌ها و دل کندن از دنیا و تعلقاتش از مهمترین ویژگی‌های اخلاقی وی بود. اگر احساس می‌کرد فردی گرفتار و نیاز به کمک دارد، سریع می‌رفت سراغش و کار وی را انجام می‌داد.

برادر شهید مدافع حرم با اشاره به خاطره‌ای از شهید که نیازمندان را دستگیری و مساعدت کرده بود ادامه داد: یک دفعه از ماموریت برگشته و حال خوبی هم نداشت، یکی از بستگان دچار مشکلی شده و نیازمند و آبرودار بود، میثم از کرج با حالت بیماری کار وی را دنبال کرد و ضمانت وی را پذیرفت، کاری که هیچ‌کس حاضر نبود، برای وی انجام دهد و گره مشکلش با همت میثم باز شد، الان بعداز شهادت میثم عکس وی زینت بخش خانه آن فرداست. وی اهل انجام کارهای خیر و خداپسندانه بود و سعی می‌کرد هر طور شده به دیگران در شرایط سخت و بحرانی کمک کند.

مدواری یادآور شد: میثم بعد از اخذ دیپلم در سال ۸۱ وارد سپاه شد و در مناطق عملیاتی و جنگی هشت سال دفاع مقدس اقدام به تفحص و یافتن اجساد شهدا در مناطق جنوب شلمچه و فکه می‌کرد.

وی ادامه داد: میثم با شهدا انس داشت و همیشه به مزار شهدا می‌رفت و نیز به مزار برادر شهید خود «مسعود» که منافقین وی را درسال ۶۵ ترور کرده بودند، می‌رفت (شهید مسعود برادر دیگر شهید م. در سال ۶۵ به همراه سه تن از پاسداران کمیته توسط منافقین ترور شده و به شهادت رسید) میثم که پاسدار بود، آخرین باری که می‌خواست به سوریه برود، سر مزار برادر خود رفت و برای شهادت خود دعا کرد کاری که همیشه انجام می‌داد.

مدواری با اشاره به وصیت برادر خود اظهار کرد: ۲ تا قبر کنار قبر مسعود ۲۹ سال خالی مانده بود، که میثم وصیت کرده بود، وی را کنار برادرخود دفن کنند و وی در وصیت نامه خود درخواست کرده است: «برای من سنگ مزار برای من نگذارید مدیون هستید. سیمان می‌کنید و با یک تکه چوب «کلنا عباسک یا زینب (س)» را می‌نویسید، ما نیز طبق خواسته وی عمل کردیم.

وی با اشاره به خاطره‌ای که همرزمان شهید نقل کرده‌اند، گفت: «یک روز برای انجام ماموریت رزمندگان جبهه مقاومت به منطقه الحاضر می‌رونددر نیمه راه به باغ زیتون می‌رسند، شهید «میثم مداوری»، «روح الله قربانی» و «محمد خانی» سر ستون جلوی نیروها بودند و یکی از همرزم ما نشان در وسط ستون نیروها قرار می‌گیرند.

برادر شهید مدافع حرم ادامه داد: در این ماموریت ۳۰۰ نفر رزمنده جبهه مقاومت حضور داشتند، که از این تعداد ۱۵۰ نفر «زینبیون» و همین تعداد از رزمندگان «نجبا» بودند. «احمدسرلک» و «احمد نجبا» عقب ستون حضور داشتند، دشمن در باغ زیتون به کمین رزمندگان جبهه مقاومت نشسته بود. پنج ماشین داعش به رزمندگان جبهه مقاومت رسیدند، داعشی‌ها حضور رزمندگان را گویا فهمیده بودند شهید محمد خانی دستور می‌دهد و همه روی زمین سنگر گرفته و به سمت راننده تویوتای سفید شلیک می‌کنند یا «گلنگدن» می‌کشند و همزمان ۳۰۰ مجاهد به مدت ۱۵ دقیقه با انواع سلاح‌ها برسر دشمن آتش می‌ریزند. بدون هماهنگی یک دفعه محمدخانی گفت: بچه‌ها کجا هستیم نگاهی به نقشه انداخت و دید ۲۰۰ متر با روستای «جمیمه» فاصله دارند هنوز صدای روشن کردن تانک‌ها از جمیمه می‌آمد.

وی ادامه داد: دوستان شهید «میثم مداوری» بیان کردند، که وی تنها و همچون شیر اولین نفری بود، که به روستا رفت و برای وی شب و روز فرقی نمی‌کرد، از روی حساب و کتاب و خیلی شجاعانه دل به دریا می‌زد. در روستا از صبح تا شب درگیر بود، ۲۳ ماشین و یک ون مقدار زیادی مهمات در این درگیری تخریب شدند، عوض این که ما (نیروهای مقاومت) شکار دشمن شویم، داعشی‌ها را به بدترین وضع به جهنم فرستادیم. این یکی از معجزات الهی بود که از نزدیک شاهد بودیم.

برادر شهید مدواری خاطرنشان کرد: میثم بعد از شهادت «قدیر سرلک» و «روح الله قربانی» خیلی ناراحت بودتا زمانی پیدا می‌کرد و تنها می‌شد در گوشه‌ای با خود و خدا خلوت می‌کرد و مثل سیل بهاری اشک می‌ریخت و می‌گفت: تازه فهمیدم به طور یقین نیتم تا الان صاف صاف برای خود خدا نبوده که اگر بود الان پیش قدیر و روح الله بودم شب عملیات تا صبح من و محمدحسین و میثم زیر یک پتو لرزیدیم قبل از نماز صبح بلند شد وضو گرفت نماز شب بخواند محمدحسین گفت: میثم کارش تمام شد، دیگر اینجایی و دنیایی نیست قبل از اینکه بزنیم به خط به شوخی به میثم گفتم: حالا میثم نیتت صاف شد؟ با آن چشم‌های پاک خود نگاهم کرد و با یه لبخند گفت: صاف صاف از این صاف صاف گفتن وی تا لحظه‌ای که به شهادت رسید، چند دقیقه بیشتر طول نکشید، میثم دنیا را با آمال آرزوهایش رهاکرد و پرواز به سوی ابدیت و اوج گرفتن و روزی خوردن در نزد پروردگار خود را برگزید.

برادر شهید مدافع حرم با اشاره به بخشی از وصیت برادر شهید خود عنوان کرد: میثم از حضرت زینب خواسته بودند که «بی بی جان مگذارید که حقیرتان شرمنده برادرتان عباس غیرت الله شود. مدافع حرم شما بودن افتخار است و افتخار ما است. بی بی جان من حقیر و آلوده دستان چیزی ندارم دستانم خالی است، چیزی ندارم که در طبق اخلاص بگذارم و تقدیم شما کنم جز این جسم آلوده و ناقابل که اگر شما قبول کنید روسفید خواهم شد وگرنه خسران زده هستم.»

وی خاطر نشان کرد: مسوولان خود فهیم هستند و برای نشر ارزش‌ها اسلامی و افکار و اندیشه‌های شهید در جامعه فعالیت می‌کنند و نیازی نیست مطلبی در این ارتباط خانواده شهدا بگویند، برای برادر شهیدم «مسعود» خیابانی را به نام وی سال‌ها قبل کرده‌اند.

۲ جلد کتاب به نام «کلاه جنگ من» درمورد رفتار و یادگار های شهید «میثم» به چاپ رسیده و کتاب دیگری به نام مدافعان حرم در مورد چهار شهید «میثم مداوری»، «حسین محمدخانی»، «قدیر سرلک» «روح الله قربانی» که در سوریه با هم همکار بودند، به چاپ رسیده است، کاشت نهال در منطقه چیتگر تهران، موسسه خیریه‌ای که شهید سال‌ها قبل یکی از بانیان آن بوده است و کارهای خیر مختلفی را انجام می‌دهد این فعالیت‌ها درسال ۹۵ صورت گرفته است.

ان شاء الله بتوانیم همه در راستای ارزش‌های اسلامی و تعالی جامعه با حفظ آرمان‌ها و پیروی از ولایت فقیه و حفظ حجاب و عفاف که مهمترین توصیه همه شهدا است به ویژه برادرم است گام‌های موثری برداریم. برادرم ۱۶ آبان ۱۳۹۴ در عملیات مستشاری در سوریه در اثر اصابت گلوله توپ به سرش به شهادت آرزوی دیرینه خود رسید.

منبع: دفاع پرس

  • دوستدار شهدا
۲۶
مرداد


شهید مدافع حرم محمدامین کریمیان

ولادت: ۱۳۷۳/۰۶/۳۱

شهادت: ۱۳۹۵/۰۳/۲۷

محل شهادت: معراته

نحوه شهادت:

"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"

http://eitaa.com/joinchat/2463432705Cb8ebdcd964

شھداے مدافع حرم قم

  • دوستدار شهدا
۲۶
مرداد


  • دوستدار شهدا
۲۶
مرداد
من تا قبل از شب بله برون به چهره آقا محمود نگاه نکرده بودم، تازه آن شب بود چهره ی ایشان را دیدم و همان لحظه حسی به من دست داد که انگار شهادت ایشان را جلوی چشمانم دیدم و حس کردم انسانی زمینی نیست.
گفت و شنود اختصاصی خبرنگار نوید شاهد کرج: آنچه می خوانید روایت یک عاشق و معشوق است روایت یک زوج جوان، روایت یک پدر که عاشق فرزندش بود ، این روایت از یک زندگی می گوید زندگی که صفحه آخرش شهادت شد و عاقبت به خیری ، شهید محمود نریمانی متولد دوازدهم دی ماه سال 1366 اهل روستای دروان کرج، از نیروهای سپاه پاسداران که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) به سوریه رفت و در روز دهم مرداد 95 در حماء به شهادت رسید.

چند روز قبل از سالروز تولد شهید محمود نریمانی به دیدار خانوده شان رفتیم و در این روزهایی که جای خالی محمود تمام فضای خانه را پرکرده بود، پای صحبت های همسر گرامیشان نشستیم:

همسر شهید مدافع حرم: شهادت محمود را حس می کردم  زمینی نیست


سارا عجمی هستم همسر شهید محمود نریمانی متولد تهران و فرزند آخر خانواده که اززمان طفولیت در کرج ساکن شدیم. من فارغ التحصیل زیست شناسی سلولی از دانشگاه خوارزمی می باشم.

آشنایی من و محمود

همزمان با اتمام فارغ التحصیلی دانشگاهم بودکه آقا محمود به خواستگاریم آمد. زمانی که ایشان در جلسه اول به همراه خانواده به منزل ما آمدند. چند دقیقه ایی باهم صحبت کردیم و آقا محمود در ابتدا از نحوه کار و فعالیت هایشان که گویای ماموریت های طولانی مدت که اغلب اوقات شب ها در منزل نباشند با این مضمون که " شاید بروم و برگردم یا بروم و برنگردم" صحبت کردند.

من هم به ایشان گفتم که آسمانی شدن مختص آقایان نیست و خانم ها می توانند آسمانی بشوند و ایشان وقتی حرف مرا شنید چیزی نگفتند و سکوت کردند.بعدها بعد از ازدواجمان ایشان این را اذعان داشتند که جمله شما ذهنم را درگیر خود کرده بود و فهمیدم که خودتان اهل شهادت هستید و در این وادی به سر می برد.

بعد از جلسات متعدد با توجه به اینکه در ایشان نقص و ایرادی نمی دیدم هنوز تصمیم گیری برایم سخت بود، دچار حالت بحرانی شده بودم و نمی توانستم به ایشان جواب مثبت بدهم.

چند وقتی بودکه از شهادت امام هادی (ع) میگذشت که آقا محمود به خواستگاری من آمده بودند و در همین حالت بحرانی بودم که یادم افتاد، من شب شهادت امام هادی به ایشان متوسل شده بودم و از ایشان مدد خواستم و گفتم هرکسی را که شما برای من مصلحت می دانید شریک زندگیم قرار دهید. با یاد این جمله دلم آرام گرفت و نسبت به تصمیمم مصمم شدم.


شهادت محمود را حس می کردم، محمود انسان زمینی نیست 

من تا قبل از شب بله برون به چهره آقا محمود نگاه نکرده بودم، تازه آن شب بود چهره ی ایشان را دیدم و همان لحظه حسی به من دست داد که انگار شهادت ایشان را جلوی چشمانم دیدم و حس کردم انسانی زمینی نیست. 
 

ازدواج و زندگی سراسر عشق و مهربانی

سال 1390 عقد و در سال 1391 ازدواج کردیم، مراسم ازدواجمان خیلی ساده برگزار شد چند ماه بعد از عقدمان به کربلا رفتیم و با یک ولیمه ساده به اقوام، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. بعد ازمدتی خداوند به ما فرزندی عنایت فرمود و با وجود علاقه و حبّ خاصی که به امام هادی داشتم اسم پسرمان را محمّد هادی گذاشتیم. آقا محمود پدرانه به محمّد هادی عشق می ورزید و او را درآغوش گرمش جای می داد و همیشه از خداوند بخاطر این هدیه سپاسگذاری می کرد. با بدنیا آمدن محمد هادی زندگی ما حلاوت بیشتری پیدا کرد.

محمود خیلی مهربان و با گذشت بود و زمانی که ایشان در منزل بود در کارها به من کمک میکرد، نقطه قوت اخلاقی ایشان احترام خاصی که به پدر و مادر و کلیه اعضای خانواده میگذاشتند که این را من در کمتر کسی می دیدم این خصوصیت ایشان درمن تاثیرگذار بود و همچنین مردم داری ایشان زبانزد اقوام و فامیل بود.

صله رحم و رفت آمد با اقوام را هیچ وقت قطع نمیکرد، حتی اقوامی که از لحاظ تفکر و اعتقادی با ایشان هم عقیده نبودند این عامل مانع رفتن به منزل ایشان نمی شد.

بعضی وقت ها فشارهای زندگی آرامش را از وجودم می گرفت، محمود واقعاً تکیه گاه محکمی بود و با حرف های دلنشینش برای دلم مرهمی بود. امین و رازدار خانواده بود تا جایی که خواهرانش او را محرم اسرار خود می دانستند و گاهی با او درد و دل میکردند.آن چنان رابطه صمیمی میانشان برقرار بود که محمود زمانی که از ماموریت برمیگشت، قبل از اینکه بخواهد کاری انجام دهد و یا صحبتی با من بکند گوشی تلفن را برمی داشت و با تک تک اعضای خانواده اش تماس میگرفت.


نقطه ضعفی از ایشان به یاد ندارم و هرچه که در ایشان بود سراسر عشق و مهربانی بود.


تنها چیزی که ایشان را خیلی آزرده خاطر میکرد وضعیت نامناسب پوشش خانم ها در سطح جامعه بود.که حتی روزهایی زودتر به خانه می آمدند وقتی من مسئله را جویا می شدم میگفتند واقعا برخورد و دیدن این افراد روحم را آزار می دهد به منزل می آیم، تا آرامش پیدا کنم.

همیشه به ایشان می گفتم شما با پاکی و تقوایی که در وجودتان است جای شما در این دنیای پست و پلید نیست. نمی دانم چرا یاد این شعر افتادم:

ای زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست                          این خارو خاشاک زمین منزل و ماوای تو نیست


ارادت خاصی به حضرت معصومه (س) داشت

اکثر مسافرت هایی که با آقا محمود می رفتیم، سفرهای زیارتی بود، که خیلی برایم خاطره انگیز و جالب بود . خصوصاً حرم حضرت معصومه (س)که علاقه و ارادت خاصی نسبت به خانم داشتند، بیشتر به قم سفر می کردیم. گاهی بدون برنامه ریزی قبلی میخواست که به قم برویم، کافی بود من مکثی کنم میگفت: وقتی اسم خانم می آید در هرشرایطی که باشید باید برویم حتی با این لفظ که "وقتی گفتم حرم حضرت معصومه باید حتما آماده باشید و کنار در منتظر باشید". اوایل این حرف ایشان برایم عجیب و البته کمی سخت بود و لی تقریبا بعد ازمدتی عادت کردم و ایشان وقتی تصمیم سفر به قم میگرفت، سریعا آماده می شدم. همین عامل باعث شده بود به معرفت و درک بیشتری دست پیدا کنم و آرامش را در زندگی بیشترحس کنم.

رفتن به سوریه

سال 91 زمزمه های رفتنشان به ماموریت های طولانی مدت کم کم شنیده می شد از نحوه ساک چیدنش متوجه می شدم که این سفر کوتاه نمی تواند باشد. هیچ وقت من در مورد مسائل کاریشان کنجکاوی نمیکردم، آقا محمود دوست نداشت که خیلی از ایشان سوال شود و همیشه می گفت هرجا که خودم لازم بدانم و ضروری باشد همه چیز را برایتان توضیح می دهم. اولین باری که آقا محمود به سوریه رفت سال 92 بود، مدت ماموریتشان دو ماه طول کشید که من هیچ اطلاعی از اینکه آقا محمود کجا رفت و برای چه کاری رفت نداشتم.

بعد از دو ماه که از ماموریت برگشت، وقتی ساک را باز کردم عطر خوشایند حرم حضرت زینب (س) را استشمام کردم، باوجود اینکه خودم یکبار به زیارت حضرت رفته بودم حسم را به آقا محمود گفتم که شما از سفر سوریه بازگشته اید. ایشان در حالت بهت زده سکوت کردند و با خنده ایی که بر لب داشتند گفتند جای شما هم زیارت کردم.

آقا محمود برای بار دوم در سال 94 به فاصله چند ماه، دو مرتبه به سوریه رفتند و من نیز از اخبار سوریه تا حدودی مطلع بودم روز به روز که به تعداد شهدا اضافه می شد متوجه شدم آنجا وضعیت مناسبی ندارد ولی ایشان همیشه به این صورت بیان میکردند که من بیشتر کارآموزشی انجام می دهم.


از ته دلم از او دل کندم

یک ماهی می شد که می­ خواستند به سوریه بروند و ساکش گوشه اتاق آماده بود، منتها جور نمی­ شد که برود، هرروز می­ گفت که امروز می­ روم، فردا می­ روم، ولی جور نمی شد، رو سه روز قبل از رفتنش به من گفت: شما و مادرم به من دلبسته هستید و نمی­ گذارید من بروم و گرنه تا کنون رفته بودم، من گفتم که خدا شاهد است من از ته دل راضی هستم، مادرت هم اگر بعضاً می­ گوید چون جگرگوشه اش هستی و دلش نمی­ آید و می­ گوید ناراحت می شوم حرف از رفتن بزنی، وگرنه چه راهی بهتر از شهادت، به اوگفتم واقعاً از ته دلم می­ گویم که از تو دل کندم، از طرف من خیالت راحت باشد چون می­ دانم تو برای این دنیا و اینجا نیستی، بخاطر این هیچ وقت دوست ندارم تو را سمت خودم بکشانم، بعد از تو تنها که ماندم، حضرت زینب(س) به کمکمخواهدآمد و از خدا طلب صبرخواهم کرد.

هرلحظه به اتفاقی که به آن فکر میکردم و به حسی که همیشه در ذهنم بود نزدیک تر میشدم و این اتفاق را در ذهنم به تعویق می انداختم و همیشه فکر میکردم زمانی آقا محمود شهید می شود که محمد هادی بزرگ شده باشد و چند سالی از زندگی مشترکمان گذشته باشد، ولی چنین نشد و آقا محمود آخرین باری که سال 95 به سوریه رفت گویا به ندای "اذا کانا المنادی فاهلا بالشهاده"(اگر دعوت کننده زینب (س) باشد سلام برشهادت) لبیک گفته و عاشقانه فدایی حضرت زینب شده بود.


آخرین تماس تلفنی محمود


من روز قبل از شهادت با ایشون صحبت کردم، همیشه شب­ها زنگ می­ زد. ولی آن روز، برعکس روال همیشه ظهر زنگ زد و گفتم پس حالا که صحبت کردیم شب زنگ نمی­ زنی؟ گفت شاید زنگ نزنم، ولی خب شایدم زنگ زدم، تا ببینیم خدا چه می­ خواهد، روز بعد ، روز دهم مرداد مرداد ماه 95 طی انفجار مواد منفجره در حما به شهادت رسید.

محمد هادی تنها دو سال­ و نیم دارد و درک کاملی از مفهوم شهادت نداردولی تا حدی با لفظ شهید و شهادت آشنایی دارد، پسرم خیلی به پدرش وابسته بود ، یعنی وقتی از سرکار می­ آمد تا شب با پدرش بود ، با هم تفنگ بازی می کردند ، وقتی با تفنگ اسباب بازیش پدر را نشانه میگرفت ایشون بر زمین می افتادند و محمد هادی میگفت پدر شهید شد.

پسرم خیلی متوجه نیست که جسم پدرش نیست که بخواهد برگردد و با ما زندگی کند و انشاالله شهید کمکم می­ کند بتوانم پسرمان را خوب تربیت کنم، آنطور که خودش دوست داشت.


وصیت نامه محمود

آقا محمود بار اولی که می­ خواست برود وصیت­نامه نوشتند، درآن به من و خواهرهایش گفته بود، اگر من شهید شدم دوست ندارم صدای گریه­ شما را نامحرم بشنود، وقتی کسی شهید می­ شود اطرافیانش دوست دارند با صدای بلند داد بزنند ولیخوشایند نیست،چون ما می­خواهیم راه حضرت زینب(س) را ادامه دهیم اصلاً خوشایند نیست که صدایتان را نامحرم بشنود. ایشان در جمله آخر وصیت نامه خود پشتیبانی از ولایت فقیه را در راس همه امورقراردادند.« پشتیبان ولایت فقیه باشید که اسلام پیروز است.»

  • دوستدار شهدا
۲۵
مرداد


برادر شهید علی سلطان‌مرادی در گفتگو با دفاع پرس:

حدود یک ساعت گذشته خبر بازگشت پیکر شهید را به خانواده اطلاع دادند. 

 امشب پیکر به ایران باز خواهد گذشت و طی روزهای آینده مراسم وداع برگزار می‌شود.

▪️در طی دوران مفقودی برادرم، خانواده ما سفری به سوریه نداشتند، تا اینکه هفته گذشته به زیارت حرم حضرت زینب (س) مشرف شدیم. گمان می‌کنم که پیکر علی با دعاهای مادر و پدرم پیدا شد.

شهید علی سلطان‌مرادی روز پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۳، در درگیری با تروریستها و تکفیریها در منطقه «کفر نساج» واقع در شمال غرب درعا (استان جنوبی سوریه)، به فیض شهادت نائل شد و پیکر مطهرش در منطقه جا ماند.

@defapres_ir

  • دوستدار شهدا
۲۵
مرداد

بسم رب الشهداوالصدیقین

▪️پیکر مطهر شهید سلطان‌مرادی دوست ؛همکار و همکار آقامحمودرضا تفحص و شناسایی شد

 پیکر مطهر شهید علی سلطان‌مرادی پس از گذشت حدود پنج سال از شهادت، در سوریه تفحص و شناسایی شد.

لحظه شماری برای تفحص و رجعت پیکر فرمانده شهید حاج عباس عبداللهی

این دو بزرگوار در کنارهم بشهادت رسیده اند

@defapres_ir

@Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۲۳
مرداد

لبخنــد تو درمان و

من بَند بہ هــر دردی

از درد نمـاند هـیچ ،

آن گہ ڪہ تـو می خندی . . .

شهـید سجاد طاهـرنیا

سالروز ولادت

@ravayate_fath

  • دوستدار شهدا
۲۳
مرداد

زﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ  ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺮﯾﺪ

ﻣﺮﺍ ﺯﻏﺮﺑﺖ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺒﺮﯾﺪ..

ﻣﺮﺍ ﮐﻪ خسته ﺗﺮﯾﻨﻢ ﮐﺴﯽ ﻧمی ﺧﻮﺍﻫﺪ

ﮐَﺮَﻡ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻣﮕﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺒﺮﯾﺪ...

شهید مدافع حرم

محمد کیهانی

اندیمشک

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا
۲۳
مرداد


شب میلاد حضرت زینب(س)، مادرش زنگ زد برای قرار خواستگاری. به دلم نشسته بود. با همان ریش بلند و تیپ ساده‌ی همیشگی‌اش آمد. از در حیاط که وارد شد، با خاله‌ام از پنجره او را دیدیم. خاله‌ام خندید: "مرجان، این پسره چقدر شبیه شهداست."

با خنده گفتم: "خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام."

برای صحبت رفتیم اتاق من.

زیاد سوال می‌پرسید. خاطرم هست که پرسید: "نظر شما درباره‌ی حضرت‌آقا چیه؟"

گفتم: "ایشون رو قبول دارم و هرچی بگن اطاعت میکنم!"

دلش روشن بود که این ازدواج سر میگیره.

نزدیک در به من گفت: "رفتم کربلا زیر قبه‌ به امام‌حسین گفتم: برام پدری کنید، فکر کنید منم علی‌اکبرتون! هرکاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید، برای من بکنید!"

مادرم گفت: بهتره چند جلسه دیگه باهم صحبت کنن.

سر همان ساعتی که گفته‌بود رسید. یادم نیست از کجا شروع شد که بحث کشید به مهریه. پرسید نظرت چیه؟

گفتم: همون که حضرت‌آقا میگن!

بال درآورد. قهقهه زد: یعنی چهارده تا سکه!

از زیر چادر سرم را تکان دادم که یعنی بله! میخواست دلیلم را بداند. گفتم مهریه خوشبختی نمیاره!🙂

حدیث هم برایش خواندم: بهترین زنان امت من زنی است که مهریه او کمتر از دیگران باشد.☺️

همه عجله داشتند که باید زودتر عقد خوانده شود تا به شلوغی امامزاده نخوریم.

همیشه در فضای مراسم عقد، کف‌زدن و کل‌کشیدن و اینها دیده بودم.

رفقای محمدحسین زیارت‌عاشورا خواندند و مراسم وصل به هیئت و روضه شد. البته خدا درو تخته را جور میکند. آنها هم بعد روضه مسخره بازی‌شان سر جایش بود. شروع کردند به خواندن شعرِ *رفتند یاران، چابک‌سواران..

چشمش برق میزد . گفت: تو همونی که دلم میخواست، کاش منم همونی شم که تو دلت میخواد!

بابت شکل‌و شمایل و متن کارت عروسی، خیلی بالاپایین کرد. نهایتاً رسید به یک جمله از #حضرت‌آقا با دستخط خودشان.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دلها و جسم‌ها و سرنوشت‌هاست، صمیمانه به همه شما فرزندان عزیزم تبریک میگویم.

سیدعلی‌خامنه‌ای

دستخط را دانلود کرد و ریخت روی گوشی. انتخابمان برای مغازه‌دار جالب بود. گفت: من به رهبر ارادت دارم، ولی تابحال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسیش چاپ کنه!

یه روز موقع خرید جهیزیه، خانم فروشنده به عکس صفحه‌گوشیم اشاره کرد و پرسید: این عکس کدوم شهیده؟

خندیدم که: این هنوز شهید نشده، شوهرمه!

برگرفته از کتاب *قصه‌دلبری*

خاطرات شهید محمدحسین‌ محمدخانی به روایت همسر

@ra_sooll

  • دوستدار شهدا
۲۳
مرداد

ما همیشه فکر میکنیم شهدا یه کار خاصی‌کردن .... 

نه رفیق .. 

خیلی کارهارو نکردن که شهید شدن ...

وصیت شهید برای شعر سنگ مزارش:

مردغسال به جسم و سرمن خرده مگیر

چندسالیست که ازداغ‌حسین لطمه زنم

سرقبرم چو بخواننددمی روضه‌ی شام 

سرخود بالبه‌ی سنگ لحد میشکنم

مدافع حرم

شهیدحسین معزغلامی

@beyadeshohadaa 

   

  • دوستدار شهدا