شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۹۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

۰۴
خرداد


‌ ‌داشتیم میرفتیم کربلا ! با حجت ته اتوبوس نشسته بودیم ! کلى گپ زدیم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم  تو کربلا همیشه از ما جدا میشد  تنهایی میرفت حرم ،برامون سوال شده بود  اخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری  که  وسط حرفاش یه دفعه گفت من خیلى دوست دارم شهید بشم ! از دهنش پرید گفت من شهید میشمااا ! من و امیر حسینم بهش گفتیم داداش تو شیویدم نمیشى چه برسه شهید ! حلالمون کن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال کاغذى کردیم تو گوشت  اصلا ناراحت نمیشد  دقیقا محرم سال بعد روز تاسوعا مثل اربابش هر دو دستو سرشو فدای عمه جانمان زینب کرد  شهید شد  حاجتشو اون سال  تو کربلا گرفته بود خوب خبر داشت سال دیگه شهید میشه؛شد علمدار حلب .

راوی آقا محسن همسفرکربلا

شهیدمدافع حرم حجت اصغری

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۰۴
خرداد

قرآن به سر بگیر مگر حس کنی دَمی 

نیزه چقدر اشک برای حسین ریخت ...

پیامک شهید محمودرضا بیضائی(حسین نصرتی)در شب قدر به آقای سهیل کریمی مستند ساز 

شهدا ، فراموشتان نکردیم ،در محضر امیرالمومنین(ع) فراموشمان نکنید که سخت محتاج دعای خیرتان هستیم .

@Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۰۲
خرداد

همسر بزرگوار شهید مهدی حسینی:

ماه مبارک رمضان سال 95 بود،که آقا مهدی  این عکس رو برام فرستاد.

بهم گفت:خانم این عکسو داشته باش تا موقعی که من شهید شدم  اینو نشون کَسایی بده که بهت گفتن

 «هرکی بره سوریه نونش تو روغنه»..

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۰۲
خرداد

روایتی از شهید نوجوان مدافع حرم لبنانی علی الهادی احمد الحسین در گفت‌وگوی «جوان» با یکی از دوستانش

آن چشم‌های شیدایی شهادت را فریاد می‌زد

در بین بچه‌های رزمنده، خصوصاً رزمنده‌های حزب‌الله لبنان اصطلاح «چشم شیدایی» معروف است. یعنی کسی که چشم‌هایش داد می‌زنند شهید خواهد شد! علی الهادی چنین چشم‌هایی داشت

علیرضا محمدی

از شهید علی الهادی احمد الحسین به عنوان کوچک‌ترین شهید مدافع حرم حزب‌الله لبنان یاد می‌شود. وی که هنگام شهادت تنها ۱۷ سال داشت، یک جوان با ظاهری امروزی، اما باطنی کربلایی بود که داوطلبانه رهسپار جبهه سوریه می‌شود و در تاریخ ۲۷ خردادماه ۱۳۹۵ در خان‌طومان به شهادت می‌رسد. متن زیر روایتی از این شهید مدافع حرم لبنانی است که در گفت‌و‌گو با مصطفی حسن‌زاده یکی از دوستان ایرانی شهید تقدیم حضورتان می‌کنیم. 

چشمان شیدایی

در بین بچه‌های رزمنده، خصوصاً رزمنده‌های حزب‌الله لبنان اصطلاح «چشم شیدایی» معروف است. یعنی کسی که چشم‌هایش داد می‌زنند شهید خواهد شد! علی الهادی چنین چشم‌هایی داشت. من او را تا وقتی که به دفتر حزب‌الله در بیروت آمد نمی‌شناختم. یک روز نوجوانی کم سن و سال به دفتر آمد و گفت: می‌خواهد به سوریه اعزام شود. من مسئولیتی در دفتر نداشتم. به عنوان یک فرد علاقه‌مند به کار‌های فرهنگی با بچه‌های حزب‌الله همکاری می‌کردم. ولی وقتی دیدم یک نوجوان با ظاهری به‌اصطلاح امروزی می‌خواهد داوطلبانه به سوریه برود، کنجکاو شدم. جلو رفتم و نگاهی به قد و هیکلش انداختم. زیبارو بود و چهره‌ای جذاب داشت. توی دلم گفتم پسر جان تو نمی‌توانی از پس چنین جنگی بربیایی. همین را به زبان آوردم و علت تصمیمش برای مدافع حرم شدن را پرسیدم. سرش را بلند کرد و نگاهم کرد. برای یک آن چشم در چشم شدیم و از نگاهش دلم لرزید. من از چشم‌های شیدایی شنیده بودم و حالا نمونه بارزی از این چشم‌ها را رو‌به‌رویم می‌دیدم. چشم‌های علی الهادی داد می‌زدند که شهید خواهد شد.

نماز فرشته

سعادت نداشتم خیلی در معیت علی الهادی باشم، اما همان روز‌ها که برای اعزام تلاش می‌کرد، چند باری او را دیدم. یک بار قامت به نماز بست. خوب نگاهش کردم. انگار فرشته‌ای نماز می‌خواند! نمی‌دانم این نوجوان کم سن و سال این طرز نماز خواندن را از کجا یاد گرفته بود. به‌حتم بندگی خدا در ذاتش بود. او در همان چند برخورد دل من را هم مثل خیلی‌های دیگر ربود. بعد‌ها از این و آن شنیدم که علی بین خیلی از بچه‌های حزب‌الله لبنان محبوبیت دارد. کار خاصی هم نمی‌کرد که محبوب جلوه کند. یک جذبه‌ای در ذاتش داشت که آدم را جذب می‌کرد. در رفتارش ریا نبود. اخلاص داشت و شاید همین اخلاص، او را آسمانی کرد.

حیف آن چشم‌ها

علی بعد از اینکه نظر مسئولانش را برای اعزام جلب کرد، به عنوان بهیار به جبهه سوریه اعزام شد. بعد‌ها شنیدم که آنجا بیشتر کار‌های رزمی انجام می‌داد تا پرستاری و بهیاری. عکس‌هایی هم که از ایشان منتشر شد نشان می‌داد یک نیروی تمام‌عیار رزمی است. نمی‌دانم چند وقت از اولین دیدارمان گذشته بود که شنیدم علی الهادی شهید شده است. گویا داخل آمبولانس نظامی و در حین عملیات امداد بوده که تکفیری‌ها آمبولانسش را می‌زنند و ۱۶/۶/۲۰۱۶ مصادف با ۲۷ خردادماه ۱۳۹۵ در خان‌طومان به شهادت می‌رسد. وقتی پیکرش به لبنان برگشت، من بیروت بودم. خود سید حسن نصرالله در تشییع باشکوهی که برای علی الهادی برگزار شده بود سخنرانی کرد. همه جا پخش شده بود که پیکر جوان‌ترین شهید مدافع حرم حزب‌الله برگشته و مردم با افکار و عقاید مختلف برای تشییع آمده بودند. ما، چون کار فرهنگی می‌کردیم رفتیم برای عکاسی. گفتند پیکر شهید فلان اتاق است. من دلم نیامد داخل بروم. یکی از بچه‌ها رفت و عکسی انداخت. دوربین را نگاه کردم. چهره‌اش طوری بود که انگار آرام به خواب رفته است. حیف آن چشم‌های شیدایی که بسته بود. علی شهید شده بود.

متولد جبشیت

شهید علی الهادی احمد حسین متولد سال ۱۹۹۹ در جبشیت (جنوب لبنان) در میان خانواده‌ای متدین و مبارز بود. او از کودکی راه و رسم جهاد و ایثار و شهادت را آموخته بود. چنانچه در ۱۶ سالگی به عنوان مدافع حرم راهی سوریه شد و در ۱۷ سالگی به شهادت رسید. دوستانش اذعان می‌کنند که نماز اول وقت، نافله شب و زیارت عاشورا بعد از نماز‌های یومیه، کار‌هایی بود که علی هیچ وقت ترک نمی‌کرد. محبوبیت او بین همکلاسی‌هایش به قدری بود که تلاش‌های آن‌ها برای شناساندن علی در فضای مجازی باعث شده تا نام و یاد این شهید بعد از دو سالی که از شهادتش می‌گذرد، همچنان در بین دوستداران شهدا زنده و تازه باقی بماند.

منبع: روزنامه جوان

  • دوستدار شهدا
۰۲
خرداد


حامد چند باری فرمانده ش حاج احمد را دعوت کرده بود به صرف اُملت. بساط پخت و پزش هم همیشه‌ی خدا جور بود. کنار قبضه و زیر آتش و دود و بوی باروت اُملت‌هائی درست می‌کرد که همسنگرها انگشت‌هایشان را هم با آن بخورند.

آوازه‌ی اُملت‌های حامد همه جا پیچیده بود و بالاخره یک روز صبح، سردار مهمان سفره‌ی صبحانه‌شان شد و همان یک اُملت کار خودش را کرد. 

از آن شب به بعد، وقتی که حجم آتش کم می‌شد و سر و صدا می‌خوابید، حاج احمد کیسه خواب به دوش، می‌آمد سنگر حامد که پیش آن‌ها بخوابد. آن‌قدر صمیمی که وقتی فهمید حامد 24 سالش هست و هنوز مجرد است، توپید بهش که «اگر می‌خواهی یک بار دیگر رنگ سوریه را ببینی و از یگان محل خدمتت بخواهم که تو را باز هم بفرستند این‌جا، این بار که برگشتی ایران، زن می‌گیری و سری بعد که آمدی باید حلقه‌ی نامزدی توی دستت داشته باشی.»

عملیات که تمام شد و برگشتند دمشق، مدت مأموریت حامد و رفقایش هم تمام شده بود. رفت پیش سردار برای خداحافظی. سردار گفت یادت نرفته که چه قراری گذاشتیم؟

حامد که خجالت و حیا گونه‌هایش را سرخ کرده بود سرش را انداخت پائین و 

گفت :

«حاجی راستش را بخواهید، مادرم این‌ها برایم رفته‌اند خواستگاری و خدا بخواهد برگشتم می‌رویم قرار و مدارهای عروسی را بگذاریم.. »

گل از گل حاج احمد شکفت.گفت چه خوب! حالا که اینطور است،کت و شلوار دامادیت را هم من می‌خرم و حامد را برد توی یکی از پاساژهای شیک دمشق و یکدست کت و شلوار اعلا برایش خرید.حامد کت و شلوار را که پوشید سردار آمد جلو و پیشانی‌اش را بوسید 

«به‌به!چه داماد خوش تیپی بشوی تو...!»

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۰۲
خرداد


دردِ عشق تو 

دوای دردِ ماست

جُز به دردت 

دردِ ما درمان مکن..

شهید حجت باقری

سالروز ولادت

  • دوستدار شهدا
۰۲
خرداد

بر سفرهٔ نگاہ تو

اسراف جایز است ؛

صد بار دیدہ ایم ،

ولی باز دیدنی ست

شهید محمدتقی ارغوانی

سالروز ولادت 

 @zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۰۱
خرداد

صفا دارد

رو به دشمن ،

پشت خاک‌ر‌یز ،

کلام وحی خواندن . . .

« فَاقْرَأوا ماتَیَسَّرَ مِنَ القُرآن »

@ravayate_fath

  • دوستدار شهدا
۰۱
خرداد

اذان گریہ بلند است

از منارہ ی چشم 

بہ روزہ دارِ سڪوتت

بگو ڪہ افطار است . . .

شهـید مرتضی بصیری‌پور

مشغول آمادہ‌سازی سفرہ‌افطاری

شهـادت پایگاہ تی‌فور سوریه

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۰۱
خرداد

در ایام ماه مبارک رمضان، بخاطر بارداری و شیردهی روزه نمیگرفتم. ولی چون میدونستم علیــــرضا بدون من سحری نمیخوره بیدار میشدم و باهاش همراهی میکردم و خیالم راحت بود که بدون سحری روزه نگرفته.

فصل پاییز و زمستان که روزه های قضامو میگرفتم، با اینکه علیــــرضا حتی یک روزه قضا هم نداشت☝️،ولی بخاطر من سحرها بیدار میشد و روزه مستحبی میگرفت..گفت: میخوام تنها نباشی و سحریتو بخوری.تو بخاطر من سحرهای ماه رمضان بیدار شدی و همراهی کردی،من هم باید جبران کنم..

مرد باوفا و بهشتی من ، محبت هایم را هیــــچوقت فراموش نمیکرد و همیشه در صدد جبــــران آنها بر می آمد ..در چشم هایش رد آسمان، رد خدا بود...از "من" گذشت تا به "ما"  رسید .و عشقمان ابدی شد.

شهید مدافع حرم علیرضانوری

سالروز شهادت

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا